eitaa logo
🌼شمیم گل نرگس🌼
154 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
57 فایل
♡بسم رب الشّهداء والصدیقین♡ ❀اللهم صل علی محمد و آله محمد و عجل فرجهم❀ 💚اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج💚 🌷اگر یک نفررا به او وصل کردی برای سپاهش توسردار یاری 🌷 ⚘🌻ألـلَّـھُــــــمَــ ؏ َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــ @Yasss6926
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌼شمیم گل نرگس🌼
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃 ❣﷽❣ 3⃣2⃣ 🔴در قسمت قبل درباره شخصیت حضرت عباس توضیح دادیم . حال نیز کمی بیشتر به شخصیت و کمی هم به مقام وشأن این بزرگوار میپردازیم ... 🌴حضرت عباس(ع) درحادثه کربلا برادران خود را دور هم جمع کردند و فرمودند : برادران تا ما زنده ایم نمیگذاریم آقابه میدان روند . حال ابتدا شما به میدان جنگ بروید پس از شما من میروم . 🍃یکی از برادران این بزرگوار فرمود: ای عباس من که میدانم تو از دشمن و مرگ نمیترسی اما دلیل کارت چیست که ابتدا مارابه میدان میفرستی ؟ ▪️حضرت در پاسخ فرمودند : این آقا (امام حسین ع) امروز داغ برادر و عزیز ترین کسانش را میبیند . 👈 میخواهم در داغ برادر دیدن هم شبیه مولایم شوم ‌. 🎋کربلا یک بار در تاریخ کافیست تا شیعه بفهمد الکی لاف نزند . 🌾حضرت عباس اگر حضرت عباس شدند ٬ به جهت ادبی بود که داشتند. این همه آدم اومدند به امام زمانشون (امام حسین) گفتند که : 🔹عبدالله بن عمر 👈 حسین نرو. خوشگلی میکشنت . 🔹عبدالله بن زبیر 👈حسین مرو میکشنت برو یمن . 🔹و... که ادب نداشتند و به گرد پای مقام حضرت عباس هم نمیرسند . 🚩امام حسین دستور حرکت دادند نخستین کسی که جلو ایستاده بود و منتظر حرکت بود حضرت عباس بودند. 🌷ادب داشته باشیم خدمت زمان. حال امام ما غایب است اما ناظر بر اعمال و رفتار ما که هست . ادب داشته باشیم ... مبادا گناهی ازمان سربزند که موجب ناراحتی حضرت شود . 🌸سلامتی و تعجیل در فرج صلوات 🌸
┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄           ❣﷽❣ ‍ ⚫️ 🔘قسمت پنجـم 🔘 راه های : ⬅️ ما درِ گشایش، چون مبعوث شوند و همه راه ها بر مردم بسته شود، ماییم «باب حطّه» که در اسلام است هر کس در او آید نجات یابد و هر که از آن دور شود فرو افتد. خدا به ما کرد و به ما داد و آنچه را بخواهد به ما می زداید و به ما پایدار سازد و به ما باران فرود آید، مبادا فریبنده شما را از خدا فریب دهد، اگر بدانید درماندن شما میان دشمنانتان و تحمّل اذیت ها چه اجری دارید چشم شما روشن شود، و اگر مرا نیابید چیزهایی بینید که آرزوی مرگ کنید از ستم و دشمنی و خودبینی و سبک شمردن حق خدا و ترس، چون چنین شود همه به رشته خدا بچسبید و از هم جدا نشوید، و بر شما باد به صبر و نماز و تقیّه. و_دوری_از_رنگ_به_رنگ_شدن: ⬅️و بدانید که خداوند دشمن میدارد بندگان متلوّن و همه رنگ خود را، پس از حق و ولایت اهل حق دور نشوید چون هر کس دیگری را جای ما برگزیند نابود است و هر که پیرو آثار ما شود به ما پیوندد، و هر که از غیر راه ما رود غرق شود همانا برای دوستان ما فوج هایی از رحمت خداست و برای دشمنان ما فوج هایی از عذاب خدا، راه ما میانه است، و رشد و صلاح در برنامه ماست، بهشتیان به خانه های شیعیان ما چنان نگاه می کنند که ستاره درخشان را در آسمان می بینند. : ⬅️هر کس از ما پیروی کند گمراه نشود، و هر که منکر ما شود هدایت نگردد، و نجات نیابد آنکه بر زبان ما کمک دهد دشمن ما را و یاری نشود آنکه ما را وابگذارد. پس به طمعِ دنیای پوچ و بی ارزشی که سرانجام از شما دور شود و شما نیز از آن زوال یابید از ما روی نگردانید، زیرا هر کس دنیا را بر ما ترجیح دهد افسوس فراوان دارد. خداوند متعال [از زبان این فرد] می فرماید: «ای وای بر من که جانب امر خدا را فرو گذاشتم و در حقّ خود ظلم و تفریط کردم».[36] ّ امامان معصوم(ع): ⬅️چراغ راه مؤمن شناخت حق ماست، و بدترین کوری نابینایی فضیلت ماست که با ما بی جهت و بدون گناه به دشمنی برخاسته فقط به جرم اینکه ما او را به سوی حق و دوستی خواندیم و دیگران او را به سوی فتنه دعوت کردند، آنها را بر ما ترجیح داد. ما را پرچمی است که هر که در سایة آن درآید، او را جا دهد و هر که بسوی او پیش تازد پیروز است و هر که از آن واماند نابود، و هر که بدان چنگ زند نجات یابد، شمایید آبادگران زمین که (خداوند) شما را در آن جای داد تا ببیند چه می کنید، پس مراقب خدا باشید در آنچه از شما دیده می شود، بر شما باد به راه روشن بزرگ تر، در آن بروید که دیگری جای شما را نگیرد. سپس حضرت این آیة قرآن را تلاوت فرمود: «به سوی آمرزش پروردگارتان بشتابید و به راه بهشتی که عرضش به قدر پهنای آسمان و زمین است و آن برای اهل ایمان به خدا و پیمبرانش مهیا گردیده».[37] پی نوشت ها: 36. سورة زمر (39)، آیة 56. 37. سورة حدید (57)، آیة 21. 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @shamim_gol_narges313 ┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 ❣﷽❣ 6⃣ ؟ / فواید و آثار معنوی اعتکاف(6) ⭕اعتکاف دورۀ فشردۀ تمرین آداب مراوده با مؤمنان است/اعتکاف یعنی نرجیم و نرنجانیم 💠 دورۀ فشردۀ تمرین آداب مراوده با مؤمنان است: در رفاقت دل‌پاک باشیم و در سلام پیش‌دستی کنیم. نرنجیم و نرنجانیم. از کسی مقابل صورتش تعریف و تمجید نکنیم و از کسی پشت سرش غیبت ننماییم. تحمل کنیم و خود را تحمیل نسازیم. بوی بد دهان روزه‌دار را به یاد داشته باشیم که یکی از زمینه‌های حرف نزدن با بغل‌دستی است. قبل از ورود به استحمام کرده باشیم و بعد از آن به پیراسته بودن اهتمام ورزیم. از گریه‌ها و مویه‌های دیگران مشمئز نشویم و از خنده‌ها و سربه‌هوایی‌های اطرافیان ملول نشویم. ⭕️ فرصت فاصله گرفتن از برای دیدن آن به صورت دقیق و عالمانه 💠وقتی که شما در ، خودتان را در محصور کردید. و از زندگی عادی دنیا خارج شدید، انگار یک فرصتی به شما داده شده که از فاصله بگیرید و به دنیا نگاه کنید. 💠تا ما غرق هستیم نمی توانیم عمیقا دنیا را مطالعه کنیم. آدم باید از دنیا بیرون بیاید آنگاه یک نگاه به بیندازد. دنیا را با همه‌ی نواقص و عدم تناسبی که با روح ما دارد و با همه‌ی سختی ها و صعوبت‌ها نگاه کند. چون تا زمانی که انسان در دنیا دارد زندگی می‌کند،آن قدر سرگرم تصاحب دنیاست و درگیر مسابقه با اطرافیانش برای به دست آوردن دنیاست که اصلا وقت نمی کند ریخت زشت و کریه دنیا را ببیند. 💠 به شما این امکان را می دهد که با فاصله گرفتن از دنیا، یک بار دیگر به صورت دقیق و عالمانه به دنیا نظر بندازی و به خودت بگویی آیا می ارزد برای این، خودم را هزینه کنم؟! ⭕️اعتکاف یعنی شکوفا شدن / اعتکاف چه فرهنگی ایجاد می‌کند؟ 💠 یعنی داوطلب شدن برای دریافت امر خدا. یعنی شکوفا شدن و دریافتن زیبایی و بیرون آمدن از بلاتکلیفی عبد. اعتکاف یعنی به اشارۀ او آمدن و به امر او رسیدن و به اذن او رفتن. 💠خواهش می‌کنم از که بیرون رفتید را نیز با خودتان ببرید. منظورم از فرهنگ، روحیه و نگرشی است که اعتکاف می‌تواند برای انسان ایجاد نماید، و در جمع جریان پیدا می‌کند. این است که بگویی: این قیمتی ندارد که «من» چون میل دارم، کار خوبی را انجام دهم. قیمتی‌تر آن است که اساساً «من» و میل «من» وجود نداشته باشد، بلکه تنها باشد که مرا به کار خوب وادار می‌کند. این معنای است. ـ «شکوه امر خدا؛ به ضمیمۀ یادداشتی برای معتکفین»، علیرضا پناهیان ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ 🌼 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌼 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
تاریخ فلسطین 10.mp3
6.4M
🇵🇸🇵🇸 "تاریخ اشغال فلسطین از ابتدا تا کنون" قسمت 0⃣1⃣ 🇵🇸🇵🇸 * جنگ ۲۲ روزه غزه در سال ۲۰۰۸ * بررسی و تحلیل جنگ ۲۲ روزه * جنگ دوم اسرائیل و غزه در سال ۲۰۱۲ * جنگ سوم غزه در سال ۲۰۱۴ * بررسی و تحلیل جنگ سوم غزه * برسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت اسرائیل توسط دونالد ترامپ ۲۰۱۷ * گشایش سفارت آمریکا در قدس اشغالی در سال ۲۰۱۸ * اعتراضات گسترده به انتخاب قدس بعنوان پایتخت اسرائیل https://eitaa.com/shamim_gol_narges313
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ 💥 دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند. صمدی که عاشقش بودم. او را بردند و از من جدایش کردند. سنگ لحد را که گذاشتند و خاک‌ها را رویش ریختند، یک‌دفعه یخ کردم. آن پاره‌ی آتشی که از دیشب توی قلبم گر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بی‌حس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم، تنهای تنها هستم؛ بی‌یار و یاور، بی‌همدم و هم‌نفس. حس کردم یک‌دفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بین یک عده غریبه، بی‌تکیه‌گاه و بی‌اتکا. پشتم خالی شده بود. داشتم از یک بلندی می‌‌افتادم ته یک دره‌ی عمیق. 💥 کمی ‌‌بعد با پنج تا بچه‌ی قد و نیم‌قد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمی‌شد صمد آن زیر باش؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی ‌‌کنارش بنشینم، نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش می‌‌آمدند. از خاطراتشان با صمد می‌گفتند. هیچ‌کس را نمی‌دیدم. هیچ صدایی نمی‌شنیدم. 💥 باورم نمی‌شد صمد من آن کسی باشد که آنها می‌گفتند . دلم می‌خواست زودتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچه‌ها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. بچه‌هایم را بو کنم. آن‌ها بوی صمد را می‌دادند. هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند. تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدیِ سه ساله مرد خانه‌ی ما شد. اما نه، صمد هم بود؛ هر لحظه، هر دقیقه. می‌دیدمش. بویش را حس می‌کردم. آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جا لباسی زدم؛ کنار لباس‌های خودمان. بچه‌ها که از بیرون می‌آمدند، دستی روی لباس بابایشان می‌کشیدند. پیراهن بابا را بو می‌کردند. می‌بوسیدند. بوی صمد همیشه بین لباس‌های ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود. 💥 بچه‌ها صدایش را می‌شنیدند: « درس بخوانید. با هم مهربان باشید. مواظب مامان باشید. خدا را فراموش نکنید. » گاهی می‌آمد نزدیکِ نزدیک. در گوشم می‌گفت: « قدم! زود باش. بچه‌ها را زودتر بزرگ کن. سر و سامان بده. زود باش. چقدر طولش می‌دهی. باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم. به جان خودت قدم، این‌بار تنهایی به بهشت هم نمی‌روم. زودباش. خیلی وقت است اینجا نشسته‌ام. منتظر توام. ببین بچه‌ها بزرگ شده‌اند. دستت را به من بده. بچه‌‌ها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذار توی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیه‌ی راه را باید با هم برویم . . . نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 https://eitaa.com/shamim_gol_narges313 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۴۸ (قسمت آخر) نفس غمگینی کشید و گفت: _تا اون موقع سخت ترین شب زندگیم بود...یه هفته بعد رفتم سراغ فاطمه. نمیخواست با من حرف بزنه..گفت حرف من،حرف بابامه...من فقط میخواستم بدونم ازم متنفره یا نه.بهش گفتم فقط در صورتی که ازم متنفر باشه،از اصرار برای این ازدواج منصرف میشم..فاطمه گفت منو بخشیده...بعد از سختی هایی که کشیده بودم،اون حرف برام مثل شروع دوباره بود.گرچه میدونستم راه خیلی سختی رو باید برم...یک سال طول کشید تا بابا راضی شد...فکر میکردم وقتی با فاطمه ازدواج کنم تمام سختی هام تموم میشه ولی بعد ازدواج شرمندگی از گذشته خیلی سخت بود برام. علی دیگه با اشک حرف میزد. _هرروزی که از زندگی مون میگذشت عاشق تر از روز قبل بودم...بیماری فاطمه خیلی سخت بود برام.اما حاضر بودم بیماری شو تحمل کنم ولی فاطمه تنهام نذاره... سختی های زندگیم تمومی نداشت...فاطمه ی عزیزم،تنها کسی که تو زندگیم داشتم...رفت......من موندم و دنیای بی فاطمه.....ولی مرگ فاطمه آخرین امتحان زندگیم نبود..بعد از فاطمه امتحان های من،هم سخت تر شد، هم بیشتر.هر لحظه برام امتحان بود...دلم میخواست تا آخر عمرم کنار قبر فاطمه زندگی کنم ولی بخاطر خدا این کارو نکردم..دلم میخواست تنها باشم ولی بخاطر خدا باید با زینب زندگی میکردم... دلم نمیخواست پامو تو این خونه بذارم ولی بخاطر خدا هفت ساااله دارم تو این خونه زندگی میکنم..هفت ساااله هر وقت پامو تو این خونه میذارم،مثل اولین بار بعد فاطمه برام سخته...خونه ای که وجب به وجبش برام یادآور خاطره ای از فاطمه ست..از اینکه یاد خاطراتم با فاطمه باشم،خوشحال میشم ولی چون شما ناراحت میشین،سعی میکنم یادآوری نکنم..لبخند زدن برام سخته ولی بخاطر خدا میخندم...فاطمه و یاد فاطمه،همه ی زندگیمه ولی به خدا گفتم اگه تو بخوای ازدواج میکنم..خداروشکر این یکی رو بهم تخفیف داد..حتی تو این هفت سال، فاطمه رو یک بار تو خواب هم ندیدم که یه کم از دلتنگی هام کم بشه.خدا سخت تر ازم امتحان میگیره...هفت ساااله روزها رو به سختی شب میکنم،شب ها رو به سختی روز میکنم..هفت ساااله یه بغض مداوم،مثل خار،تو گلومه ولی هیچ وقت از توبه کردنم پشیمان نشدم..من تو آغوش خدا هستم و خدا رو شکر میکنم که خیلی فشارم میده. سرشو روی زانو هاش گذاشت. امیررضا تازه راز خیلی بزرگ شدن علی رو فهمید.اون شب علی نخوابید.امیررضا هم نخوابید.زینب هم نخوابید.گرچه به رفتن پدرش راضی بود ولی عاشق پدرش بود.حتی فکر نبودنش هم براش سخت بود. فردای اون شب علی به مزار فاطمه رفت. براش فاتحه خوند.قرآن خوند.درد دل کرد. -فاطمه..دلم خیلی برات تنگ شده...چرا از خدا نمیخوای بیام پیشت؟..مگه نمیگفتی دوستم داری؟..خودت گفتی دوست داری بهشت هم با من باشی..پس چطوری بهشت رو بی من تحمل میکنی؟ اذان ظهر شد. به نزدیک ترین مسجد رفت.بعد از نماز، سمت ماشینش میرفت.چشمش به دو تا پسر شر افتاد که با خنده های شیطانی راه میرفتن. رد نگاهشون رو گرفت. سه تا دختر بدحجاب روی نیمکتی نشسته بودن.یکی از دخترها با لبخند بی حیایی به پسرها نگاه میکرد.اما اون دو تا دختر دیگه با اینکه وضع ظاهری شون خیلی بد بود ولی معلوم بود دنبال این چیزها هم نیستن.میخواستن برن که پسرها مانع شون شدن. یکی ازدخترها داد میزدوکمک میخواست. علی به سرعت به سمت شون رفت.یکی از پسرها رو با مشت نقش زمین کرد.اون یکی تا خواست به خودش بیاد،علی روی سینه ش نشسته بود. پسر اولی از جیبش چاقو درآورد، و تو پهلوی علی فرو کرد.علی سعی کرد چاقو شو بگیره ولی پسره مدام با چاقو به بدن علی ضربه میزد.علی دست پسر رو گرفت ولی پسر چاقو شو تو قلب علی فرو کرد. چند مرد نزدیک میشدن. پسرها فرار کردن.دختری که وضعش بدتر بود هم فرار کرد.ولی اون دو تا دختر مبهوت به علی نگاه میکردن. یکی شون نزدیک رفت و با اضطراب گفت: _آقا...حالتون خوبه؟!! علی با جان کندن گفت: _اشهد ان.. لا اله..الا الله..اشهد ان.. محمدا..رسول الله... اشهد..ان.. علیا..ولی.. الله. دختر داد میزد: _آقا!!...آقا!!... رو به مَردها گفت: _مُرده؟؟؟!!!.... به دوستش نگاه کرد: _مُرده؟؟!!! -سلام علی جانم -سلام..فاطمه ی من 💥💥 💥💥 ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱