eitaa logo
شمیم | شبکه‌ مردمی‌ یارمهربان📚
212 دنبال‌کننده
536 عکس
110 ویدیو
1 فایل
سلام😊 خوش اومدین🪴 شمیم! بهتون کمک میکنه کتابهای خوب رو بشناسید وبه راحتی بتونید کتابی که میخواید رو تهیه کنید و یا به امانت بگیرید.
مشاهده در ایتا
دانلود
شمیم | شبکه‌ مردمی‌ یارمهربان📚
#معرفی_کتاب : {نخل و نارنج🌴🍊} زندگی داستانی شیخ مرتضی انصاری پسری جوان و پرشور که شعله‌ای در دلش او
📘 _حق همین است که گفتی؛ می گریزم! راه؛دراز است و دشوار برای آنانکه از ماندن در هراسند... خوشا آنانکه مردِهجرتِ‌دائمی‌اند.🕊 پ‌ن:که با بودِ تو؛دلبر در نیاید! راستی! ما چقدر از خودمون سفرکردیم؟ 📚 : نخل و نارنج 🌴🍊 [شبکه مردمی یارمهربان] 📚@shamim_ketab
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🎨 رهبر انقلاب، صبح امروز: وقتی ظلم و جنایت از حد گذشت، وقتی درنده‌خویی به نهایت رسید، باید منتظر طوفان بود. ۱۴۰۲/۰۷/۱۸ 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓۱۸ مهر سالروز تولد شهید آقا مهدی زین الدین هست🌹 قطعا اسم شون رو زیاد شنیدیم ولی... چقد شهید زین الدین رو میشناسیم؟! [شبکه مردمی یارمهربان] 📚 @shamim_ketab
برشی از این کتاب رو بخونیم😇 خالی از لطف نیست❤️ براخودم واقعا جالب بود📖
تنها زیر باران📖 سال ۱۳۵۶ باهم نشستیم سر جلسهٔ کنکور. قبلش درس‌خواندنمان، تست‌زدنمان و کلاس‌رفتنمان هم باهم بود. انگیزه داشتیم و این انگیزه را حمایت‌های بابا و مامان بیشتر و بیشتر می‌کرد. هر کتاب تستی را که نیاز داشتیم، کافی بود لب تر کنیم، بابا از هرجا بود گیر می‌آورد. این حمایت وقتی بیشتر خودش را نشان داد که به‌خاطر ما دو نفر زندگی‌شان را در خرم‌آباد گذاشتند، از دیدوبازدید عید زدند و بلند شدیم باهم رفتیم تهران. یک مؤسسهٔ آموزشی که آن زمان اسمش سر زبان‌ها افتاده بود، برای کنکور کلاس‌های فشرده گذاشته بود؛ درست تعطیلات نوروز. بابا اسم هر دوی‌مان را نوشت و بعد یک اتاق توی مسافرخانه‌ای که نزدیک مؤسسه بود کرایه کرد. من و مهدی از صبح می‌رفتیم سر کلاس، ناهار می‌آمدیم مسافرخانه، یک چیزی می‌خوردیم تا شب که خسته و هلاک برمی‌گشتیم. پخت‌وپز در آن شرایط، کم برای مامان زحمت نداشت، اما همهٔ این سختی‌ها، پای علاقه و مهر مادری‌اش رنگ می‌باخت. یک ماه مانده به کنکور مریض شدم. وقتی دکتر رفتیم، گفت: «از اضطراب و دل‌شوره‌ست.» درست گفته بود، اما این اضطراب و دل‌شوره و دنبالش آن مریضی، از هول‌وهراس کنکور نبود؛ همه‌اش برای این بود که اعلام کردند دخترها حق ندارند با چادر بیایند کنکور بدهند. حتی بعضی‌ها می‌گفتند: «چادر که جای خود داره، نمی‌ذارن باحجاب بری.» تا بیاید به روز کنکور برسد، فکر اینکه می‌توانم شرکت کنم یا نه، مثل خوره افتاده بود به جانم. دم‌دمای آخر معلوم شد به این بهانه که کسی تقلب نکند رفتن با چادر ممنوع شده. [شبکه مردمی یارمهربان] 📚@shamim_ketab
شمیم | شبکه‌ مردمی‌ یارمهربان📚
تنها زیر باران📖 سال ۱۳۵۶ باهم نشستیم سر جلسهٔ کنکور. قبلش درس‌خواندنمان، تست‌زدنمان و کلاس‌رفتنمان
ادامه... کلاس خیاطی رفته بودم، نشستم و برای خودم یک مقنعهٔ بلند تا سر زانو دوختم، چون رنگ مشکی را هم قدغن کرده بودند، یک مانتو و شلوار سرمه‌ای‌رنگ پوشیدم و رفتم. هم من، هم مهدی درسمان را خوب خوانده بودیم و در حد توانمان، حتی بیشتر تلاش کرده بودیم. کنکور را راحت و بی‌دردسر دادیم. منتظر بودیم جواب‌ها بیاید. برایمان مهم بود، اما نه آن‌قدری که اگر قبول شدیم ذوقکی بشویم و اگر قبول نشدیم کام تلخ کنیم و بزنیم زیر گریه. یاد گرفته بودیم توی زندگی بند این‌طور چیزها نباشیم. وقتی جواب‌ها آمد، هر دو قبول شدیم. انتخاب رشته کردیم و فرستادیم. مهدی که رتبهٔ چهارم را آورده بود، پزشکی دانشگاه پهلوی شیراز قبول شد و من بهداشت دهان و دندان دانشگاه ملی تهران قبول شدم. پای هیچ‌کداممان به کلاس‌های دانشگاه باز نشد؛ رنگ صندلی‌هایشان را هم ندیدیم. بعد آن‌همه شب و روز درس‌خواندن،‌ تست‌زدن،‌ کلاس‌رفتن و تهران‌ماندن حتماً می‌پرسید چرا؟ من نرفتم؛ چون گفتند باید بی‌حجاب بروم سر کلاس؛ همین شد که از خیرش گذشتم. مهدی هم نرفت؛ به‌خاطر بابا، به‌خاطر کتاب‌فروشی و به‌خاطر مبارزه. همان موقع بابا را گرفتند و فرستادند تبعید. مهدی ماند سر دوراهی؛ یا باید می‌رفت شیراز درس می‌خواند و بابا و کتاب‌فروشی را بی‌خیال می‌شد یا می‌ماند خرم‌آباد و قید درس و دانشگاه را می‌زد و می‌چسبید به کتاب‌فروشی؛ راه دوم را انتخاب کرد.» (به روایت خانم زهره زین‌الدین؛ خواهر شهید) هدیه به شهید عزیز🌹 اللهم‌صل‌علی‌محمد‌وآل‌محمد‌وعجل‌فرجهم [شبکه مردمی یارمهربان] 📚@shamim_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شمیم | شبکه‌ مردمی‌ یارمهربان📚
+میپرسی:خوبی؟ ومن برایت خوب میشوم... #معرفی_کتاب : «کوچه‌ باغ انار! به ماندنم عادت نکن» نویسنده آقا
🔹🔹🔹🔹 ❣عاشقانه ای از کتاب" کوچه باغ انار!به ماندنم عادت نکن" : گم کرده من! دلتنگی امانم را بریده. بغض گلویم را زخم کرده و آه، وجودم را سوزانده. غریبم و مَحرمی نمی‌بینم تا دردم را با او به اشتراک بگذارم. داغ، سنگین است و دلم تاب تحمل ندارد؛ درست مانند دل بچه‌ها. درست مانند سقفی بی‌رمق و باران‌خورده که هر آن، بیم فروریختنش می‌رود. درست مانند خیمه‌ای که ستونش با یک تلنگر فرو خواهد افتاد و خیمه را آوار خواهد کرد. عزیز دل! قصد کرده‌ام از میان کلاف‌های سردرگم، از میان رشته‌های خاطرات ابریشمین، از تجربیات دیروز و امروز، پیراهنی ببافم به قامت این زندگی که رج به رجش یادآور تلخی‌ها، شیرینی‌ها و فداکاری‌های انسانی است که مرد زندگی من است و پدر دخترانم و از همه مهم‌تر، سربازی است دل‌سپرده، سرسپرده و جان‌سپرده. می‌خواهم خلوتم را روزانه مانند زمان بودنت (بودن جسمانی‌ات)، با تو در میان بگذارم و نبودنت را خط به خط بنویسم و کتابی بسازم تا قدری از مردانگی‌ و شاید اندکی از غریبی‌ات را در آن ثبت کرده باشم تا تو و راه و عقیده‌ات فراموش نشود. می‌دانم از وسط‌بودن نامت خشنود نمی‌شوی، اما همه را بگذار به پای دلتنگی‌های زنانه‌ام. من می‌نویسم و تو می‌خندی و من چه چیز دیگری می‌خواهم از این دنیا به‌جز لبخند تو؟ خیالت راحت! کاغذ و قلمی خریده‌ام که مَحرم باشند. (۶۰/۰۰۰تومان) [شبکه مردمی یارمهربان] 📚@shamim_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهترین همسفرم ، کتاب😊📖❤️ شما هم؟! 📚@shamim_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓بیستم مهر ماه🍁 روز بزرگداشت حافظ گرامی باد✨️ [شبکه مردمی یارمهربان] 📚@shamim_ketab
🤷 فال حافظ 🔹ادوارد براون در جلد سوم کتاب «تاریخ ادبیات ایران» اشاره می‌کند که پس از درگذشت حافظ، عده‌ای بر آن می‌شوند تا با تکفیر او از دفن پیکر «لسان‌الغیب» در گورستان ممانعت کنند و سرانجام نظر جمع این‌گونه می‌شود تا با تفأل از کلام حافظ از خودش در این باره کمک بگیرند. 🔹این گروه پس از آن تمامی غزل‌های حافظ را نوشتند و در سبدی ریختند و از کودکی می‌خواهند تا یکی را برگزیند و با کمال تعجب، پاسخی باورنکردنی و شگفت‌آور از حافظ می‌شنوند که بیتی از آن غزل این است: قدم دریغ مدار از جنازه ی حافظ که‌گر چه غرق گناهست، می‌رود به بهشت [شبکه مردمی یارمهربان] 📚@shamim_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند روزه مشغول خوندنِ کتابی بودم که اونقدر شیرین و دوست داشتنی بود ، دلم نمیاد نگم براتون☺️
📖 یه داستانِ شیرین و جذاب از تاریخ که خیلی کم بهش پرداخته شده و نویسنده ای که قلم بسیار روان و شیرینی داره ✨️📚
📘 : سر بر دامن ماه زندگی نامه داستانی بانو حُدَیث مادربزرگ امام زمان عجل الله تعالی فرجه به قلم خانم فاطمه دولتی 🔻 روایت شیرینی از تاریخ اهل بیت که بسیار کم بهش پرداخته شده بانوحُدیث همسر امام هادی علیه السلام و مادر امام حسن عسکری علیه السلام و مادربزرگ امام زمان عجل الله هستند، و این زندگی نامه همراه هست با سالهایی از زندگی این سه امام بزرگوار که در قالب داستان ، از زبان بانو حدیث روایت میشه. بعضی قسمت هاش ، با توصیفات امام مهدی علیه السلام ، قند تو دلتون آب میشه و بعضی قسمت هاش مثل قضایایی که منجر شد متوکل لعنت الله علیه دستور تخریب حرم ارباب مون اباعبدالله علیه السلام رو صادر کنه ، و دستور بده خاک حرم رو شخم بزنند و در اون کشاورزی کنند،، دل تون میگیره... 🔻 +از اون کتابهاست که با ضمانت میگم خوشتون میاد، و کلی بار علمی و معنوی داره ، و قلم خوبش اجازه نمیده از طولانی بودنش خسته بشید. (۱۳۵۰۰۰تومان) [شبکه مردمی یارمهربان] 📚@shamim_ketab
"آن طفل پنج ساله هیبت امیرالمومنین داشت و جمالِ جدّم رسول خدا..." ... اینجا که از دیدنِ امام زمان میگه،، موقعی که حضرت اومدند تا برپیکر مبارک پدر شهیدشون نماز بخونند.. آدم قند تو دلش آب میشه😇🥰 📘کتاب : سر بر دامنِ ماه🌕 [شبکه مردمی یارمهربان] 📚@shamim_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نو+جوان
🐺 شمرِ کودک کش! 😠 ظالم‌ترین افراد تاریخ، حالا مظلوم‌نمایی میکنن 🕌 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
mojal-alghods.lana(320).mp3
8.99M
القدسُ لَنا✌🏻 زیبایی بشنوید🎶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚✨📚✨📚 سلام . لحظاتتون منّور به نور خدا و معطّر به عطر کتاب 🌱 برنامه مون برای امروز معرفی یه کتاب تاریخی هست . _تعریف شما از تاریخ چیه⁉️