شمیم کرکوند
🌹🌱 •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_شصت نزدیک بازار آقاجان ماشین را پارک کرد و از من خوا
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_شصتویکم
با ناباوری نگاهم می کرد و لبخند دندان نمایش از صورتش جمع نمی شد.
پرسید:
تو این جا چه کار می کنی؟
حسابی غافلگیرم کردی
اصلا باورم نمیشه. فکرشم نمی کردم امروز بتونم ببینمت.
به چهار پایه گوشه مغازه اشاره کرد و گفت:
بیا بشین سر پا خسته میشی.
برای خودش هم چهارپایه ای آورد و روبرویم نشست.
گفتم:
آقا جانم هم من هم شما رو غافلگیر کرد.
من خبر نداشتم شما اومدی.
بهم گفت حاضر شو بریم دیدن بچه راضیه ولی منو آورد این جا
_دست آقاجانت درد نکنه، خیلی خوشحال شدم.
با دیدنت خستگی سفر از تنم در رفت.
_کی رسیدین؟
احمد نگاهی به بیرون حجره اش انداخت. مرا جایی نشانده بود که به بیرون حجره دید نداشتم. کمی چهار پایه اش را جلوتر آورد و گفت:
امروز قبل اذان ظهر رسیدم.
هنوز خونه نرفتم یه راست اومدم مغازه.
با محبت نگاهم کرد و گفت؛
دلم خیلی برات تنگ شده بود.
قلبم لرزید.
دل من هم برای او تنگ شده بود.
بدون او دنیایم همه چیز را کم داشت .
دلم می خواست سر به روی شانه اش بگذارم و بگویم که چقدر دلتنگش بودم، چه قدر محتاج نگاه مهربانش بودم، چقدر گوش هایم برای شنیدن صدایش بی قراری می کرد اما خجالت نگذاشت این حرف ها را به زبان بیاورم.
فقط سر به زیر انداختم و گفتم:
منم دلم تنگ شده بود.
احمد دستم را گرفت و گفت:
هر لحظه بی تابت بودم.
لحظه شماری می کردم برگردم و بیام ببینمت.
دلم می خواست هر وقت رسیدم به یه بهانه ای بیام در خونه تون حتی برای یه لحظه هم شده فقط ببینمت دلم آروم بگیره و برگردم.
خیلی خوب شد که اومدی این جا
داشتم از دوریت جون می دادم.
واقعا از ته دلم از خدا می خواستم یه جوری بشه من امروز ببینمت.
آقا جونت با این کارش، با آوردن تو به این جا آرزوم رو برآورده کرد.
امروز یکی از بهترین روزهای زندگیمه.
به صورتش نگاه کردم و لبخند زدم.
دستم را فشرد و گفت:
فدات بشم که همین نگاهت همین لبخندت منو آرومم می کنه.
نگاه مان با عشق به هم خیره مانده بود.
در نگاه هر دوی مان دنیایی حرف ناگفته، دنیایی عشق و دنیایی از جنس نیاز و تمنا بود.
احمد با پشت دستش آرام صورتم را لمس کرد و نفسش را بیرون داد.
از جا برخاست.
کتش را برداشت پوشید و گفت:
پاشو بریم حجره بابا
چراغ مغازه اش را خاموش کرد و کرکره اش را پایین کشید و هم قدم با هم به سمت حجره پدرش رفتیم.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand