eitaa logo
شمیم کرکوند
1.1هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
6.3هزار ویدیو
17 فایل
تفریحی سرگرمی آموزشی خبرگزاری و اطلاع رسانی شمیم کرکوند #شمیم_کرکوند 🆔@shamim_news_karkevand 🔴ادمین خبری @Admin_shamim_kar 🔴 ادمین جهت پاسخ تست هوش، درخواست از مسئولین شهر 👇 @Adm_in_shamim
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌱 •• •• ماه رمضان با همه شیرینی ها، عبادت ها و سحرخیزی هایش تمام شد. گویا حاج علی هر سال عید فطر که می شد تمام فامیل شان را برای شام در منزل شان وعده می گرفت. احمد برایم گفت که همه فامیل شان از دور و نزدیک دعوت دارند و خانه شان حسابی شلوغ می شود. دلم می خواست بعد از نماز عید برای کمک به خانه شان برویم ولی احمد گفت همه کارها را زیور خانم و مهتاب خانم انجام می دهند برای غذا هم آشپز می آورند و کاری نیست که ما زودتر برویم و بخواهیم کمک کنیم. یک ساعت قبل از اذان مغرب به خانه حاج علی رفتیم. یکی از لباس هایم را که خاله برایم دوخته بود را پوشیدم. لباس قشنگی بود. کرم رنگ بود و دور یقه و آستین هایش تور دوزی و مروارید دوزی شده بود. قرار بود خانم ها که بیشترند در مهمان خانه باشند و آقایان هم در اتاق کناری پذیرایی شوند. وقتی رسیدیم عمه مریم _تنها عمه احمد_ به همراه زن عموهایش هم رسیده بودند. با همه سلام و احوالپرسی و روبوسی کردم و کنار زینب نشستم. زینب لباس قهوه ای رنگی که روی سینه اش گل های ریز مشکی کار شده بود پوشیده بود. موهایش را دو طرف سرش بافته و با روبان قهوه ای رنگ بسته بود. عمه مریم با من گرم صحبت شد. مدام از زندگی مان سوال می پرسید و از اخلاق خوب احمد تعریف می کرد. عمه مریم خانم مسنی بود که از پدر احمد ده سال شاید هم بیشتر بزرگ تر بود. صورت سفیدش پر از چروک های ریز بود اما در عین حال نمک خاصی داشت. لحن صحبتش هم گیرا و جذاب بود و از مصاحبت با او احساس لذت می کردم. بعد از نماز مغرب تقریبا همه مهمان های شان رسیدند و خانه شان غلغله مهمان بود. مهمان خانه شان با آن وسعت پر شده بود و دیگر حتی جای سوزن انداختن هم نبود. صدای بازی و خنده بچه ها با صدای حرف زدن خانم ها کل مهمانخانه را پر کرده بود. فامیل مادری احمد بسیار فاخر و اشرافی لباس پوشیده بودند و طلاهای سنگین به سر و گردن شان داشتند. اما خانواده پدری شان ساده تر و مثل من و خانواده ام بودند. مادر و خانباجی هم در این ضیافت دعوت داشتند و کنار زن عموهای احمد نشسته و گرم صحبت بودند. جمعیت زیاد بود و احساس کردم زیور خانم و مهتاب خانم دست تنها از پس پذیرایی بر نمی آیند. برای همین از جایم برخاستم و در پذیرایی از مهمان ها به آن ها کمک کردم. زیور خانم و مهتاب بسیار خوشحال شدند و تشکر کردند اما زکیه و زهرا انگار از این کار من خوش شان نیامد. چندین بار به من اشاره کردند که بنشینم ولی من به روی خودم نیاوردم که متوجه اشاره شان شده ام. نزدیک پهن کردن سفره بود که سوگل از راه رسید. با چشم های خیس اشک مستقیم پیش مادر شوهرم رفت و خودش را در بغل او انداخت. •🖌• بہ‌قلم: ‌🆔️ @shamim_news_karkevand