🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدونهم
پیشانی ام را بوسید و گفت:
پس بیا کمکت کنم لباست رو در بیاری راحت باشی.
گفتم:
نه دست شما درد نکنه
ففط یکم زیپش رو برام پایین بکشید بقیه اش رو خودم تو حمام در میارم.
احمد از جا برخاست و گفت:
باشه. پس بذار برم برات تو زیر زمین چراغ روشن کنم حمام هم روشن کنم میام.
احمد از اتاق رفت و من نفسم را بیرون فرستادم و زیر لب خدا را شکر کردم.
از داخل کمد لباس و حوله برداشتم و تا آمدن احمد تلاش کردم تاجم را بردارم و موهایم را باز کنم.
احمد به اتاق آمد و کمکم کرد کامل موهایم را باز کنم.
کمی زیپ لباسم را پایین کشید و من خوشحال و دامن کشان به حمام رفتم.
در حیاط دو فانوس روشن گذاشته بود و در زیر زمین و داخل حمام هم چند فانوس چیده بود.
در زیر زمین کمی ترسیدم اما با خواندن آیه الکرسی و گفتن مداوم بسم الله الرحمن الرحیم سعی کردم خودم را آرام کنم و نترسم.
به سختی لباسم را در آوردم و حمام کردم.
سر و صورتم را شستم، غسل نیمه شعبان کردم و نفس راحتی کشیدم.
لباس پوشیدم و چارقدم را دور سرم پیچیدم
فانوس ها و آبگرمکن را خاموش کردم و از حمام بیرون رفتم.
به اتاق که رفتم احمد مشغول تلاوت قرآن بود.
به او سلام کردم و پرسیدم:
چرا نخوابیدین؟
جواب سلامم را داد و گفت:
خوابم نمیاد.
البته احیاء امشب هم میگن خیلی ثواب داره.
احمد قرآنش را بست و بوسید
از جا برخاست و گفت:
بیا خسته ای بخواب من میرم اتاق اون ور شما اذیت نشی.
چارقدم را باز کردم و گفتم:
نه اذیت نمیشم همین جا بمونید.
زیادم خسته نیستم.
احمد سر جایش نشست و من هم مفاتیح را از روی طاقچه و کنار شمعدانی ها برداشتم و با فاصله کنارش نشستم.
کمی دعا خواندم که کم کم پلک هایم سنگین شد و خوابم برد.
با صدای احمد برای نماز صبح بیدار شدم.
از اذان زمان زیادی گذشته بود و هوا نیمه تاریک بود.
تا من وضو گرفتم و نماز خواندم احمد برایم در اتاق چای آورد و سفره صبحانه را پهن کرد.
کنار سفره نشستم اما دیدم خودش برای خوردن نیامد.
کمی منتظر ماندم و بعد پرسیدم:
صبحانه نمی خوری؟
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
نه عزیزم شما بخور من نمی خورم.
_من تنها صبحانه بخورم؟
_الهی قربونت بشم من نیت روزه کردم.
حالت نشستنم را عوض کردم و گفتم:
خوب روزه مستحبی رو اگه کسی بهتون تعارف کنه باید بخورید ثوابش رو بردید. بیایید با هم صبحانه بخوریم.
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
قربون خانمم برم این قدر قشنگ احکام بلده ولی نه
روزه ام واجبه.
شاید دیگه نتونم قبل ماه رمضان روزه بگیرم می ترسم بعد بمونه گردنم
_آخه این جوری که نمیشه.
من تنها بخورم شما نخوری.
_عروسکم من قبل اذان کامل سحری خوردم.
اگرم اذیت میشی من برم بیرون راحت صبحانه بخوری.
_کاش منم بیدار می کردین با هم سحری می خوردیم منم نیت روزه می کردم.
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
شما امروز کلی کار داری جشن پاتختی داری روزه نباشی بهتره
کمتر اذیت میشی
احمد از جا برخاست. شلوار و پیراهنش را پوشید و گفت:
من میرم گلای ماشین رو بکنم شمام راحت صبحانه ات رو بخور.
احمد از اتاق رفت و من هم بالاجبار تنهایی مشغول خوردن صبحانه شدم.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand