•𓆩⚜𓆪•
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_یازدهم
چادر سفید ضخیمی بود که از زیرش چیزی را نمی دیدم.
مادر دستم را گرفت و تا دم در اتاق آورد.
ریحانه بیرون از اتاق کفش های سفید عروس را به پایم کرد.
در حیاط مادر در حالی که مرا به سمت مهمانخانه می برد آهسته در گوشم می گفت:
آروم باش دخترم، عاقد که شروع به خوندن خطبه کرد دفعه سوم که پرسید وکیلم میگی با اجازه آقا جانم بله.
بله تنها نگی پشتت حرف بیفته بگن دختره هول بود.
تو مهمونخونه سعی کن نخندی یه لبخند بزنی کافیه
بخندی میگن عروس خیلی خوشحال و شاده که عروس شده
سنگین باش.
گریه هم نکنی که هم آرایشت خراب میشه هم مردم میگن عروس بچه اس.
با کمک مادر از پله های مهمانخانه بالا رفتم.
دود اسپند به مشام می رسید.
به محضی که وارد اتاق شدم صدای دف و کف و کل فضا را پر کرد.
چادر روی سرم بود که مرا روی صندلی کنار سفره عقد نشاندند.
مهمان ها ساکت شدند که کسی گفت:
ای بابا اون چادره رو از سرش بردارِین ببینیمش
دیگری گفت:
می ترسن عروس رو چشم کنی
مادر احمد آقا جواب داد:
نه خانما این حرفا چیه.
خدا رو شکر تو جمع حسود و چشم شور نداریم.
الان عاقد میاد دوباره حجاب کردن برای عروسم سخته.
جوابش به نظرم خیلی عاقلانه آمد.
صدای یا الله گفتن پدرم، برادرم و چند مرد دیگر به گوش رسید.
همه خانم ها انگار حجاب کرده بودند.
مرد ها وارد اتاق شدند.
قلبم به شدت می تپید.
احساس می کردم الان از سینه ام بیرون می زند یا این که از کار می ایستد.
صدای مادر احمد به گوشم رسید که آهسته گفت:
بیا پسرم این جا بشین
وجود مردانه اش را برای اولین بار در کنارم احساس کردم که با کمی فاصله روی صندلی کناری ام نشست.
مادرش باز آهسته پرسید:
جات خوبه مادر؟ راحتی؟ چیزی لازم نداری؟
با صدای مردانه ای که در گوشم پیچید گفت:
نه مادر جان ممنون.
صدایش نه خیلی بم بود و نه خیلی زیر.
صدایی میانه نه خیلی کلفت و نه خیلی نازک.
عاقد اسم ما را پرسید و بعد گفت:
قرآن رو باز کنید سوره نور رو بخونید.
راضیه که بالای سرم ایستاده بود تا قند بسابد گفت:
حاج آقا قبل اومدن شما عروس خانم سوره رو خوندن
عاقد گفت:
دوباره بخونن. موقع عقد ثواب داره سوره نور رو بخونن.
بعد به داماد گفت:
آقای داماد، قرآن رو بردار بین خودتون بگیر با هم بخونید.
خم شد و قرآن را برداشت.
مادر آمد کمی مرا به سمت چپ و به سمت او چرخاند و چادرم را کمی عقب کشید و مرتب کرد تا بتوانم قرآن بخوانم.
او -احمد- قرآن را جلوی خودش و من گرفته بود.
کتی مشکی بر تن داشت که آستین لباس سفیدش از زیرش بیرون زده بود.
تا این زمان فقط صدایش را شنیده بودم و دستش را که قرآن را بین مان گرفته بود دیده بودم
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_یازدهم
موبایلم را در میآورم و جلوی گوش فاطمه میگیرم: ببین، این داشت پخش میشد.
فاطمه سر تکان میدهد: آره.. اینو شنیدم، خیلی قشنگه.
:_مداحی که تموم شد،حال یه آدمی رو داشتم که میخواد پرواز کنه، اونقدر گریه کرده بودم که چشمام باز نمیشد، یعنی اون شب به اندازه ی تمام عمرم گریه کردم. هیچ کس نبود.. دلم نمی
خواست تنها باشم برای همین رفتم پیش منیر خانم، بنده خدا منو تو اون حال دید، کلی ترسید.
از تلویزیون اتاق منیر خانم صدای سینه زنی میاومد.
بهش گفتم چه خبر شده منیر خانم؟
گفت:شب عاشوراست دیگه
پرسیدم:عاشورا چیه؟
با گریه گفت: شهادت امام حسینه دیگه.
بهش گفتم: می دونم، ولی اصلا امام حسین کیه؟ چرا من این همه گریه کردم براش؟
خودمم نمیدونستم چه بلایی سرم اومده، از بچگی عاشق تاسوعا و عاشورا بودم چون دوروز تعطیل بودیم.. میدونستم شهادت امام حسینه، ولی درک نمیکردم چرا بعد از هزار و چهارصد سال، برای کسی بخوان این همه عزاداری کنن، رفتم سراغ اینترنت...
میدونی اولین صفحه ای که باز شد چی بود؟ عکس گنبد سیدالشهدا و یه حدیث ازپیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
★ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه★
من، کشتی نجاتم رو پیدا کرده بودم، عین یه آدم تشنه که مدام آب شور میخوره، حریص فهمیدن شده بودم. شروع کردم به کتاب خوندن، تحقیق کردن، هیچکسی هم دور و برم نبود کـه بخوام ازش سوال بپرسم،گاهی وقتا قایمکی میرفتم مسجد، به خانم هایی که نماز می خوندن با دقت
خیره می شدم.
:_چرا؟
:_میخواستم ببینم موقع نماز اصلا حواسشون هست که چی کار می کنن، عظمت نماز رو درک میکنن یا نه...
یه بارم تصمیم گرفتم خودم نماز بخونم. هیچی بلد نبودم ولی خب، گفتم ببینم
چه جوری میشه... با شوق و کلی استرس رفتم صف اول وایسادم... بلد نبودم نماز خوندن رو ولی می خواستم ببینم چه احساسی داره...
:_خب...
با یادآوری آن روز گُر میگیرم... پوزخند میزنم.
:_ رفتم صف اول، یه چادر از جالباسی مسجد برداشته بودم، کج و کوله سر کرده بودم،مُکـبِر داشت اذان میگفت، تصمیم گرفتم هرکاری بقیه میکنن منم انجام بدم، یهو یه حاج خانمی صدام کرد.
گفت: دخترجون اینجا چی کار میکنی؟
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
🆔️ @shamim_news_karkevand