فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 عملکرد قفل های آویزی ، خیلی جالبه...
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به چنین کمکی برای پیشبرد کارهام نیاز دارم 😄
🆔️ @shamim_news_karkevand
سلام به دوستان شمیم 🫡
نماز و روزه هاتون قبول🥰
از امشب قراره داخل کانال شمیم هر شب دو پارت رمان داشته باشیم🤩
با ما همراه باشید 🌹
ان شاءالله که مورد رضایت واقع بشه👌
لطف کنید بعد از مطالعه چند پارت نظرتون و برامون بفرستید👇
@Admin_shamim_kar
🆔️ @shamim_news_karkevand
•𓆩⚜𓆪•
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_اول
🌱از پشت پرده اشک چشم در قبرستان چرخاندم. هیچ نشانی از قبر او نبود.
نمی دانستم عزیز دلم کجای این قبرستان و زیر کدام خاک دفن شده است.
فقط می دانستم او این جاست.
این جا دفن شده است.
اما هیچ نشانی از قبرش نبود.
به صورت پسرکم که در آغوشم غرق خواب بود نگاه کردم.
او تنها یادگار من از او بود.
پسرکم را به آغوشم فشردم و روی خاک سرد قبرستان نشستم.
هوا سرد بود و برخورد باد با صورت خیس اشکم صورتم را می سوزاند اما سوزش صورتم در برابر سوزش قلبم هیچ بود.
کجای این خاک یار مرا در آغوش کشیده بود؟
درست نبود من روی خاک باشم و او به زیر خروارها خاک!
اصلا غسلش داده بودند؟
کسی کفنش کرده بود؟
آقاجان می گفت انگار تعداد زیادی را ماه پیش آورده اند و شبانه این جا خاک کرده اند.
بعد از کلی پرس و جو و دادن رشوه به این مامور و آن آژان فقط فهمیده بودند جنازه او را به این جا آورده اند ...
دوباره در قبرستان نگاه چرخاندم.
اشک چشمم از صورتم روان شده به روی روسری ام می ریخت.
چشم های خیس اشکم را به هم فشردم.
نباید او را، روزهای خوبم در کنار او را فراموش کنم.
چشم به هم فشردم.
باید به یاد بیاورم.
همه این یک سال و نیم که با او گذشت را باید به یاد بیاورم.
کوچکترین خاطره را هم نباید فراموش کنم.
خوب یادم است.
یک سال و نیم پیش بود.
روز هجدهم خرداد سال 56.
یک روز گرم بهاری.
در حیاط خانه مان غلغله بود.
آدم های مختلف که هر کدام مشغول کاری بودند.
حیاط پر از آدم بود، پر از دود اسپند و دود آتش زیر دیگ های غذا.
لب های همه پر از لبخند بود.
گاه گاهی صلوات می فرستادند.
حوض بزرگ وسط حیاط پر از میوه بود که زنان فامیل با سرعت آن ها را می شستند، خشک می کردند و با سلیقه در دیس ها می چیدند.
من از پشت پنجره اتاق به این هیاهو خیره بودم.
قرار بود شب در خانه مان جشن بله بران برگزار شود.
بله بران و عقد من با مردی که تا به آن روز هرگز او را ندیدهذبودم.
نمی دانستم کیست؟ چه شکلی است یا حتی اسمش چیست؟
گویا چند وقت پیش که همراه آقاجان به ضیافت یکی از دوستانش رفته بودیم او همان جا مرا دیده و مهر من بر دلش نشسته بود.
🆔️ @shamim_news_karkevand
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دوم
او همان جا در همان ضیافت با پدرش مطرح کرده بود که این دختر کیست که این چنین مهرش به دلم افتاده است!
پدر او هم خوشحال از این که بالاخره پسرش دختری را پسندیده همان شب مرا از پدرم خواستگاری می کند.
از آن ضیافت یکی دو روز بیشتر نگذشته بود که مادر و خواهر بزرگترش زکیه برای خواستگاری به خانه ما آمدند.
از آن ها خوشم نیامد. انگار از دماغ فیل افتاده بودند.
به نظرم خیلی اشرافی می آمدند اما هر چه بود آن ها مرا پسندیدند.
مادرش کلی از پسرش تعریف می کرد.
از اخلاق خوبش، ایمانش، از نجابت و چشم پاکی اش.
هنگامی که از او تعریف می کردند در دلم می گفتم اگر چشم پاک است پس چه طور مرا دیده است؟
انگار مادرش حرف دل مرا شنید که همان جا گفت ناخودآگاه یک لحظه چشمش به دختر شما افتاده و همان یک نظر دل او را برده است.
مادرش مدام از کمالات پسرش می گفت و من سر به زیر در عالم خودم سیر می کردم.
مادرش می گفت پسرش گفته باید همسرم دختری نجیب و پاک باشد و اخلاقش خوب باشد.
خواهرش هم می خندید و می گفت:
ماشاء الله دختر شما هم همه چیز تمام، خدا خودش مهرش رو به دل برادرم انداخت.
پدرش در بازار رضا روبروی حجره آقاجان حجره ای داشت.
از وقتی این خواستگاری انجام شده بود آقاجان مدام از او تعریف می کرد.
می گفت پسر پاک، مومن و نجیبی است.
می گفت دیپلم دارد و قرار بوده مثل برادرش معلم شود اما سر از بازار در آورده است.
آقاجان می گفت آدم دست به خیری است.
اهل مداراست ولی در کارش بسیار دقیق و حسابگر است .
می گفت به مشتریان و همکارانش قرض و نسیه می دهد اما خودش اهل قرض و نسیه گرفتن نیست.
آقاجان کاملا این خواستگار را پسندیده و به این وصلت راضی و راغب بود.
مادر هم در این چند جلسه خواستگاری که با مادر و خواهرش معاشرت کرده بود می گفت خانواده خوبی هستند.
فقط این میانه من نمی دانم چرا می ترسیدم..انگار گیج و منگ بودم.
نمی دانستم چه چیز در انتظارم است و چه اتفاقی قرار است بیفتد؟
از این که شب بشود هراس داشتم!
همه خوشحال و راضی بودند جز من
همه می خندیدند جز من
متوجه شوخی ها و صحبت های اطرافیان نمی شدم.
در عالم خودم غرق بودم و گاه گاهی لبخندی تلخ بر لب می آوردم.
پدرم بازاری و سطح زندگی مان متوسط بود.
غیر از من هفت فرزند دیگر هم داشت که من ششمین فرزند و آخرین دختر خانواده بودم
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
May 11
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_زیارتی
#شب_جمعه
کربلا✨
یعنی همان دلتنگی هر روز و شب….
کربلا✨
یعنی همان دلدادگی، صد آه شب…
کربلا✨
یعنی همان ماوای هر عشاق دل
می کند دل یاد آن جنت سرا،
هر روز و شب..
🆔️ @shamim_news_karkevand
AUD-20240214-WA0001.mp3
2.04M
بعضیا میان میگن برا نماز صبح بیدار نمیشم چی کار کنم
اینو بزارید زنگ آلارم برا سحری و نماز صبح
بهتون قول میدم بیدار میشید
تضمینی تضمینی!!😅
🆔️ @shamim_news_karkevand
#متن_شب 🌱
زندگی سخت نیست
زندگی تلخ نیست
زندگی همچون نت های موسیقی بالا و پایین دارد
گاهی آرام و دلنواز🌷
گاهی سخت و خشن
گاهی شاد و رقص آور
گاهی پر از غم
زندگی را باید احساس کرد🍃
🆔️ @shamim_news_karkevand
4_5798781121814598226.mp3
10.2M
🗣 آرمان گرشاسبی
🎧 شب 🌙🌔⭐️
🆔️ @shamim_news_karkevand