eitaa logo
شمیم کرکوند
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
4.6هزار ویدیو
16 فایل
تفریحی سرگرمی آموزشی خبرگزاری و اطلاع رسانی شمیم کرکوند #شمیم_کرکوند 🆔@shamim_news_karkevand 🔴ادمین خبری @Admin_shamim_kar 🔴 ادمین جهت پاسخ تست هوش، درخواست از مسئولین شهر 👇 @Adm_in_shamim
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌱 📱تراکنش‌های بانکی با موبایل و بدون کارت در ۶ بانک 👤مدیر روابط عمومی بانک مرکزی: 📌طرح کهربا در ۶ بانک کشاورزی، تجارت، ملت، ملی، آینده و صادرات آغاز شده و با این طرح تراکنش بانکی با برنامک‌های هوشمند تلفن همراه بدون نیاز به کارت‌های بانکی انجام می شود. ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
شمیم کرکوند
🌹🌱 #خبر 📱تراکنش‌های بانکی با موبایل و بدون کارت در ۶ بانک 👤مدیر روابط عمومی بانک مرکزی: 📌طرح کهرب
🌹🌱 ⁉️چگونه از موبایل به جای کارت بانکی استفاده کنیم؟ 📌بانک مرکزی در راستای تنوع بخشی به ‌ابزارهای پرداخت و بروزرسانی ظرفیت‌های شبکه پرداخت کشور، طرح کهربا را در دستور کار خود قرار داده است. 📱مشتریان شبکه بانکی می‌توانند از طریق نزدیک کردن موبایل به دستگاه‌های کارتخوان، بدون استفاده از رمز، پرداخت‌های خود را انجام دهند. 🖇️با عملیاتی شدن این پروژه کلاهبرداری از طریق دسترسی به اطلاعات کارت‌های بانکی اشخاص کاهش پیدا می‌کند. ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزی چند ساعت نگاه کردن به صفحه موبایل و دیگر نمایشگرها مجازه ؟ 🤔 ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
تصویر سازی هوش مصنوعی از بازسازی بقیع ، ۸شوال سال تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
🔴 حضور زنان با صلابت پلیس در رژه امروز ارتش جمهوری اسلامی ایران ...! ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
شمیم کرکوند
🌹🌱 •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_شصت‌وچهارم احمد در حالی که استارت می زد با خنده گف
🌹🌱 •• •• _دستش درد نکنه چه خوب. _آره _بیا بالا با هم چای بخوریم _بذار حصیر پهن کنم تو حیاط بشینیم. _باشه. از حوض آب برداشتم و روی آجر فرش های حیاط پاشیدم. جارو زدم و حصیر پهن کردم. حمیده با دو لیوان چای به حیاط آمد و با هم به صحبت نشستیم. برایش گفتم که احمد را دیده ام و با هم به دیدن راضیه رفتیم. اذان که گفتند در حیاط به نماز ایستادم. زیر سماور را روشن کردم و برای آقاجان چای تازه دم کردم. حمیده از باغچه سبزی جمع کرد و کنار حوض شست. آقا جان و برادرهایم با هم به خانهدآمدند. بوی کباب در حیاط پیچید. حمیده چای برد و من بساط سفره را آماده کردم. شام را که خوردیم آقاجان برای مان شاهنامه خواند. آقاجان به کتاب علاقه زیادی داشت و حداقل هفته ای یک بار برای مان کتاب های شاعران قدیمی را می خواند. گاهی شاهنامه، گاهی مثنوی معنوی، گاهی گلستان و در اعیاد هم حافظ می خواند و برای مان تفأّل می زد. خیلی از اوقات هم از ما می خواست برایش کتاب بخوانیم. آقا جان معمولا کتاب های دینی و شعر مطالعه می کرد و زندگی و کارهای روزمره اش را بر اساس کتاب حلیة المتقین علامه مجلسی انجام می داد. شاهنامه که می خواند از ما می خواست آن چه را فهمیده ایم برایش توضیح دهیم و بعد خودش استادانه نظرات ما را تصحیح و تکمیل می کرد. می گفت شاهنامه، مثنوی و گلستان پر از درس زندگی است و اگر درست بفهمیم می توانیم درست زندگی کردن را بیاموزیم. آقاجان می گفت به شاهنامه نباید فقط به عنوان کتاب قصه و افسانه نگاه کرد، می گفت فردوسی مرد بزر‌گی بوده، پر از علم و دانش ، اعتقاد شیعی قوی داشته و علم و اعتقادات خود را لا به لای اشعارش به ما عرضه کرده است. آقاجان هر چند کاسب و بازاری بود ولی علم آموزی را دوست داشت. هر چند نگذاشت من و خواهرانم مدرسه برویم ولی در خانه تاکید داشت حتما کتاب بخوانیم و عمر خود را به بطالت نگذرانیم. حتی از ما می خواست برای مادر و خانباجی که سواد غیر قرآنی نداشتند هم کتاب های دینی بخوانیم تا آن ها هم مسائل دینی شان را بیاموزند و عمل کنند. ظرف های شام را شستم و در حیاط برای آقاجان رخت خواب پهن کردم و به اتاقم رفتم. آن شب را با دل خوش و خاطرات شیرین آن روز خوابیدم. •🖌• بہ‌قلم: ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱 •• •• ظهر روز پنج شنبه بعد از انجام کارها با اجازه آقاجان همراه حمیده به خانه راضیه رفتیم. به محض ورود چادر مشکی مان را با چادر رنگی عوض کردیم و چادر به کمر بسته مشغول شستن میوه و آب و جارو کردن و آماده کردن ظرف و ظروف شدیم. با کمک خواهر شوهرهای راضیه همه کارها تا عصر انجام شد و کم کم مهمان ها از راه رسیدند. مادر به من گفت آماده شوم و کمی به خودم برسم. لباسم را عوض کردم و روسری سفیدم را پوشیدم. مادر از من دلگیر شد چرا همه طلاهایم را به سر و گردنم نینداخته ام. معمولا همه در مهمانی ها هر چه طلا داشتند با هم می انداختند و گاهی برخی در یک انگشت دو انگشتر می انداختند. یا تا نزدیک آرنج النگو می پوشیدند تا نشان دهند چقدر طلا دارند. اما من به این کار و این طور فخر فروشی علاقه ای نداشتم. فقط انگشتر نشانم در دستم بود، النگوهایم و سرویس طلایی که هدیه پدر احمد بود را انداخته بودم و همین باعث شد مادر کلی به سرم غرولند کند که شاید مادر احمد ناراحت شود. اذان که گفتند سریع نماز خواندیم. خواستم برای کمک به حیاط بروم که ربابه صدایم کرد و گفت: رقیه بیا. همراه او به پستو رفتم. چراغ را روشن کرد و گفت: رقیه، آبجی ... همه می دونن تو عروس حاج علی شدی من شنیدم مادر شوهرت همیشه تو مجالس یکم آراگیرا می کنه حتی الان بعضیا می گفتن خواهرت چرا مثل مادرشوهرت آراگیرا نداره منم گفتم بعد نماز به خودش می رسه. _یعنی چی؟ _یعنی انتظار دارن عروس حاج علی مثل زن حاج علی باشه با تعجب گفتم _یعنی من الان باید آرایش کنم؟ _بایدی نیست ولی فکر کنم مادرشوهرت خوشحال بشه و خوشش بیاد. با شیطنت خندید و گفت: احمد آقا هم فکر کنم خوشش بیاد یکم به خودت برسی. خجالت زده سر به زیر انداختم و گفتم: نه من خجالت می کشم. تازه من اصلا بلد نیستم از این کارا بکنم. _بلد بودن نمیخواد بیا من برات می کشم. یک قدم خودم را عقب کشیدم و گفتم: نه ربابه... زشته _نه زشت نیست. دیگه تو عروس اون خانواده ای یکم مثل اونا باش. در دل گفتم ای کاش عروس آن ها نبودم! با این که دلم نمی خواست ولی ربابه دست بردار نبود. یک خط چشم، کمی سرخاب و ماتیک به صورتم زد و بعد مرا رها کرد. مادر وظیفه پذیرایی را به من داد. از این که آرایش داشتم و همه نگاهم می کردند خجالت می کشیدم و روسری ام را سفت و محکم و تنگ بسته بودم. مادر احمد همراه خواهر کوچک احمد (زینب)از راه رسیدند. مادرش مرا بوسید و کلی از من و زیبایی ام تعریف کرد و خواست کنارش بنشینم. علی رغم میل باطنی ام کنارش نشستم و دیگر نتوانستم در کارها کمک کنم. بعد از شام و رفتن همه مهمان ها لباس پوشیدیم و خواستم آرایشم را پاک کنم که مادر گفت: نمیخواد پاک کنی بذار باشه. _زشته مادر جان من با این صورت بزک کرده چه جوری بیام بیرون بین مردا؟ _همه رفتن کسی نیست. فوقش روت رو تنگ بگیر تاریکم هست کسی نمی فهمه به ناچار به حرف مادر کردم. از خانباجی که قرار بود چند روز دیگر پیش راضیه بماند خداحافظی کردیم و از خانه بیرون آمدیم. من و مادر و حمیده آخرین کسانی بودیم که خانه راضیه را ترک کردیم. آقاجان و حسنعلی در کوچه ایستاده بودند. با مادر و حمیده جلو رفتیم و از حسنعلی تشکر و خداحافظی کردیم. مادر و حمیده سوار ماشین آقاجان شدند و من هم باید سوار ماشین احمد می شدم. جلو رفتم و به احمد سلام کردم اما خیلی سرد جوابم را داد. از ذوق نگاهش و لبخندی که همیشه بر لب داشت خبری نبود. •🖌• بہ‌قلم: ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
═══════ اطلاعیه نماز جمعه══════ سپاه پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نهادی برآمده از تدابیر حکیمانه امام خمینی (ره) است که به‌منظور حراست از انقلاب اسلامی ایران و دستاورد‌های آن، در ۲ اردیبهشت ۱۳۵۸ش تأسیس شد. ●▬▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬▬▬● 🔰به اطلاع همشهریان محترم میرساند نماز جمعه این هفته به امامت‌حجت‌الاسلام صانعی امام جمعه محترم شهر کرکوند برگزار می گردد ●▬▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬▬▬● 🔸به مناسبت سالروز تاسیس سپاه پاسدارن سخنرانی پیش از خطبه ها توسط: 🎙جناب سرهنگ ابوطالبی معاونت محترم اداری پشتیبانی سپاه شهرستان مبارکه ▌│█║▌║▌║ ║▌║▌║█│▌ 🗓تاریخ : جمعه ۳۱ فروردین ماه 🕚ساعت : ۱۱:۳۰ 🕌مکان: مصلی نماز جمعه ، آستان مقدس امامزاده حلیمه خاتون(س) شهر کرکوند ▌│█║▌║▌║ توجه ║▌║▌║█│▌ جهت حمایت از عملیات ، توسط نیروهای خستگی ناپذیر سپاه پاسداران ، راهپیمایی باشکوهی بعد از نماز جمعه همزمان با سراسر کشور از محل امامزاده تا گلزار شهدای گمنام شهر کرکوند برگزار می گردد. ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱 کمترین آرزویم برایتان این است هرگز با چشمهای "مـهربانتان" نامهربانی روزگار رو نبینید.... ❤️ ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨دعای امروز✨ 🌸 «وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ» و عاقبت کار ها به دست خداست!✨ پس انقدر حرص اینکه میرسی یا نه، میشه یا نمیشه، خوب میشه یا بد میشه، میتونی یا نمیتونی درست میشه یا نمیشه رو نخور! فقط بسپار به خودش...🌺 ‌🆔️ @shamim_news_karkevand