eitaa logo
شمیم یار
962 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
24 فایل
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ دور هم جمع شدیم تا شمیم حضرت یار باشیم .🫂 کپی؟! با ذکر منبع از شیرِ مادر حلال تر . .🌸 پاسخگوی سوالات شرعی : @helpers_mahdi خادم کانال : @helpers_mahdi2 ادمین تبادل : @adminrafa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰امیرالمومنین علیه‌السلام: ✍وليَتَمَنَّيَنَّ أحياؤُكُم لِأَمواتِكُم رَجعَةَ الكَرَّةِ عَمّا قَليلٍ فَيُعَيَّشوا إذَن، فَإِنَّ ذلِكَ كائِنٌ. 🔴(در روزگار ظهور، زندگی آن قدر شیرین خواهد شد که) زندگان شما آرزو می‌کنند ای کاش زود مردگان رجعت کنند و در آن روزگار لذّت ببرند و این اتفاق خواهد افتاد. 📚شرح نهج البلاغه، ابن میثم، ج۳، ص۹.
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان 《اثر مظفر سالاری》 🔹قسمت بیست و چهارم ....... به درِ دارالحکومه که رسیدیم، دست هایم خسته شده بود. سندی با دیدن من، بی درنگ برخاست و مثل همیشه؛ حلقه روی در را سه بار کوبید. قبل از باز شدن دریچه، با صدای بمش فریاد کشید: در را باز کن؛ میهمان محترمی داریم. باز هم زبانه فلزی به خشکی از میان چفت هایی گذشت و درِ سنگین بر پاشنه چرخید. سندی لبخند ناخوشایندش را تحویلم داد که باعث شد بر اثر فشار گونه های برآمده اش، یکی از چشم هایش بسته شود. مقابلم ایستاد و راهم را بست. --- چه پرنده های قشنگی! گوشتشان حلال است؟ خواست به آنها دست بزند خودم را کنار کشیدم. --- خودت انصاف بده حیف نیست که گوشت چنین پرندگان زیبایی از گلوی کسی چون تو پایین برود؟ سندی دهانش را تا جایی که ممکن بود باز کرد و دیوانه وار خندید. --- حیف این است که تو ساعتی دیر آمده ای وگرنه الآن همراه آن مردک حمامی روانه ات کرده بودیم. راست میگویی. من لنگ و خپل و بدقواره ام؛ اما تو با این همه زیبایی خواهی مرد و من زنده خواهم ماند. --- ِآه! فراموش کردم در این چند روز به تو سکه ای بدهم. ناراحتی تو از همین است. --- من از هر کس که به اینجا می آید و می رود، چیزی می گیرم؛ دیناری، درهمی. وقتی محکوم به مرگی را می بینم به قیافه اش دقت میکنم و از خودم می پرسم: 《سندی او به سرای باقی می شتابد. آیا چیزی دارد که به درد تو بخورد؟》 گاهی زلف یکی را انتخاب می کنم. زمانی چشم و ابروی یکی را. وقتی لب و دندان یکی را. از خودم می پرسم: 《 چرا از اینها که رفتنی هستند نمی توانم زیبایی هایشان را بگیرم و جایگزین زشتی های خودم کنم؟ به آن مردک حمامی نگاه کردم. فقیر بود. چیزی نداشت به من بدهد.آه، چرا! چشم هایش خوش حالت بود. سفیدی چشم هایش مانند مروارید بود. سفیدی چشم های سندی به زردی و قرمزی می زد. او همچنان میان دری که گشوده شده بود ایستاده و راهم را سد کرده بود. --- اما به تو که نگاه می کنم می بینم یکی از ثروتمندان عالم هستی. اگر قرار باشد چیزی را از تو انتخاب کنم، کار مشکلی خواهد بود.‌ همه چیزت زیبا و کامل است.نه، نمی شود گفت که چشم هایت از دندان هایت زیباتر است و یا سرت از بدنه بیشتر می ارزد. در یک کلمه، من همه وجود تو را می خواهم؛ حتی حرف زدنت و حالت های چهره ات را. کاش اینک که مرگ در انتظار توست می توانستی کالبدت را با من عوض کنی. هیج کس ذره ای اندوه نخواهد خورد اگر کالبد مرا اسیر دست جلاد ببیند. جلاد دارالحکومه بسیار بی رحم است.یادم باشد از او بپرسم که کشتن تو برایش دشوار بوده یا نه. اگر بگوید نه، باور کن دیگر تمام عمر با او حرف نخواهم زد. نمی خواهی باز گردی؟ مجذوب حرف های سندی شده بودم. فکر نمی کردم آن قدر احساس داشته باشد. --- نه. --- معلوم است که برای نجات آن مردک حمامی آمده ای. باور کردنی نیست که جوان ثروتمند و زیبایی چون تو بخواهد جانش را برای کسی چون او به خطر اندازد. در هر صورت شجاعت تو را نیز می ستایم. --- متشکرم. حالا بگذار بروم. --- حاکم اگر سلیقه داشته باشد می گوید ابتدا نقاشی بیاید و نقشی از تو بر یکی از دیوارهای اندرونی اش بکشد؛ سپس به مرگت حکم خواهد داد. خوب است تو را همین گونه که ایستاده ای و قوها را در دست داری، تصویر کنند؛ با همین لبخند تمسخرآمیز که سخت نمکین و دلرباست. به سلیقه قنواء آفرین می گویم.‌من نمی دانستم جوانی مانند تو ممکن است در حلّه یافت شود؛ اما او که دختر است و معمولا" در دارالحکومه است، تو را چون گنجی کشف کرده و به دست آورده و به دارالحکومه کشانده. برای او هم افسوس می خورم که نمی تواند گنجش را حتی برای یک روز دیگر حفظ کند. قنواء پیش از این، کار و کردارش به دخترها نمی مانست. می گویند پس از آشنایی با تو، خیلی تغییر کرده. خواستم از کنارش بگذرم که انگشت های دست هایش را در هم گره کرد و گفت: با من حرفی بزن که از تو برایم به یادگار بماند، سپس برو. گفتم: خوشحال شدم که تو آدم با احساسی هستی؛ ولی افسوس می خورم که کوردلی، و دنیای تو به آنچه می بینی خلاصه می شود. تو نمی توانی زیبایی روح و روان ابوراجح را ببینی. من امیدوارم در آن لحظه که می میرم و از این بدن فاصله می گیرم، زیباتر از آن باشم که تو اینک می بینی. این بدن پیر می شود؛ از ریخت می افتد و سرانجام خواهد پوسید و خاک خواهد شد. تو به جای آنکه عمری را در افسوس ظاهر زیبا بگذرانی، بهتر است برای یک بار هم که شده چشم دلت را بگشایی و به روح و روانت نگاهی بیندازی. اگر این بدن چندان قابل تغییر نیست، در عوض، روح و روانت را می توانی با کارهای شایسته، صفا بدهی و زیبا کنی.
کسی نمی تواند تو را ملامت کند که چرا از زیبایی ظاهری بهره ای نداری. چون همین گونه به دنیا آمده ای؛ ولی زیبایی معنوی در اختیار ماست و اگر به فکر آن نباشی، قابل سرزنش خواهی بود. سندی رفت روی چهار پایه اش نشست و گفت: سخن دل نشینی بود. به من امیدواری می دهد. باید بیشتر به آن فکر کنم. اگر می خواهی بروی جلویت را نمی گیرم. وارد دارالحکومه شدم. در، با همان سنگینی، پشت سرم بسته شد و زبانه و چفت ها باز به صدا در آمدند. به پنجره ای که آن روز صبح، از آنجا مسرور را دیده بودم، نگاه کردم. قنواء آنجا بود. وقتی چفیه را از سرم برداشتم برایم دست تکان داد و از پنجره دور شد. بدون هر گونه مزاحمتی خود را به آب نما رساندم که ناگهان با وزیر و پسرش، رشید، رو در رو شدم. وزیر با دیدن من و قوها، خندید و گفت: شاهزاده ایرانی، برای نجات ابوراجح آمده ای؟ او وقتی برای گرفتن قوها به حمام ابوراجح آمده بود، با دیدن من گفته بود که شبیه شاهزادگان ایرانی هستم. حالا هم مرا شاهزاده ایرانی خطاب می کرد. گفتم: تو قوها را می خواستی. این هم قوها. اینها را بگیر و بگو ابوراجح را رها کنند. وزیر به نگهبانی اشاره کرد تا پیش بیاید. نگهبان نزدیک شد و به وزیر تعظیم کرد. --- قوها را دیر آورده ای. قبل از آمدن تو دستور دادم صفوان و پسرش را دوباره به سیاهچال بیندازند. بعید میدانم از مرگ نجات یابند. حالا قوها را به من بده. تعجب می کنم که جایی پنهان نشده ای و برای نجات ابوراجح آمده ای. یکی باید برای نجات جان خودت بیاید و چیزی بهتر از این قوها بیاورد. در همین وقت، قنواء نفس زنان از راه رسید. کفش های پارچه ای به پا داشت. برای همین متوجه نزدیک شدن او نشده بودیم. با خشم به وزیر گفت: آنکه باید بیاید من هستم. قنواء یکی از قوها را از من گرفت و به نگهبان اشاره کرد که دور شود. نگهبان منتظر دستور وزیر ماند. قنواء به وزیر گفت: می بینی که هاشم خودش به دارالحکومه آمده است و قصد فرار ندارد. بگو این نگهبان دور شود. نمی خواهم حرف هایمان را کسی بشنود. وزیر اشاره کرد که نگهبان برود. نگهبان تعظیمی کرد و به سر جایش باز گشت. --- قوها را به پدرتان بدهید. شاید شما را ببخشد. از دست شما سخت عصبانی است. --- کدورت میان پدر و دختر زود بر طرف می شود. تو به فکر خودت باش. --- حاکم بسیار از من خشنود است که توانسته ام توطئه خطرناکی را کشف کنم. هاشم و صفوان و پدرش، قصد جان پدرت را داشته اند. رهبری توطئه ابوراجح بود که ساعتی پیش نزد حاکم، محاکمه و محکوم شد و به دستور حاکم تا ساعتی دیگر در میان شهر به مجازات خواهد رسید. هاشم با سوء استفاده از شما موفق شد به دارالحکومه نفوذ کند و مجری نقشه های شوم ابوراجح باشد. بنا براین هاشم و سایر کسانی که در این توطئه شرکت داشته اند به مرگ محکوم خواهند شد. --- داستان جالبی است! تنها نقطه ضعفی که دارد این است که واقعیت ندارد. به وزیر گفتم: از خدا بترس. تو بهتر از هرکس دیگر می دانی که همه ما بی گناه هستیم. مطمئن باش که با ریختن خون بی گناهان به آنچه آرزو داری نخواهی رسید. وزیر با پوزخندی از سر خشم به قنواء گفت: می بینید؛ این جوانک مانند ابوراجح گستاخ و بی باک است. دست پرورده اوست. از همان دفعه که آنها را با هم دیدم باید حدس می زدم. سابقه نداشته که کسی جرات کند در دارالحکومه به من چشم بدوزد و اهانت کند. او به اتکای شما چنین گستاخی می کند. می ترسم که پدرتان بیش از این از شما رنجیده خاطر شود. قنواء گفت: من و هاشم اینک به نزد او می رویم. وزیر دست هایش را روی سینه در هم انداخت و گفت: نمی توانم چنین اجازه ای بدهم. او قصد جان پدرتان را دارد و شما می خواهید او را به مقصودش برسانید؟ --- تو نمی توانی جلوی ما را بگیری وگرنه برای همیشه دشمنی مرا به جان خریده ای. --- کاری می کنی که پدرتان مجبور شود مدتی شما را در اتاقکی زندانی کند؛ اتاقکی نیمه تاریک و پر از موش. --- تو مرا خوب می شناسی. کاری نکن که مجبور شوی مرا نیز به کشتن دهی و یا من مجبور شوم تو را مسموم کنم. وزیر دست هایش را بالا برد و به پاهایش کوبید. --- بسیار خوب. یادت باشد که خودت خواسته ای. حالا که چنین است من هم با شما می آیم. وزیر رو به پسرش کرد و گفت: تو هم با ما بیا. می توانی قدری تفریح کنی. شاید هم مجبور شوی شهادت دهی که قنواء مرا به مسموم کردن تهدید کرد. از ایوان و حیاط و پله ها و چند راهرو و سرسرا گذشتیم و به خلوت سرای حاکم رسیدیم. وزیر خبر نداشت که رشید همه ماجراهای پشت پرده را برای من و قنواء تعریف کرده است. شاید رشید برای همین مضطرب بود و با اکراه قدم بر می داشت. طوری که پدرش نشنود به او گفتم: جان چند بی گناه در خطر است. اگر ساکت بمانی، خداوند تو را هرگز نخواهد بخشید. تصمیم خودت را بگیر. امتحان سختی در پیش داری.
او نیز به من گفت: چرا بازگشتی؟ تو واقعا" ابلهی! با لبخند گفتم: یا همه می میریم یا همه نجات پیدا می کنیم. گاهی فرار یا سکوت، دست کمی از خیانت یا جنایت ندارد............ پایان قسمت بیست و چهارم............ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @shamime_yaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی اکبر حسین...💔 گفت امام حسین ع اشک می‌ریخت وقتی تو صحرای می‌گفت: خدایا ممنونتم رحم کردی به ابراهیم که نذاشتی پسرش جلوش ذبح بشه...! . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @shamime_yaar
•| |• در و دیـــوارِ اتاقــت ، کامپیـــوترت، موبایلت ، بوی امام زمـــان میده ؟ اگه آقا بگه دلاتون و بزارید رو میز نوت بوک و موبایل هاتونم بزارید ، روی میز ، می خوام همه رو باهم چک کنم ! ببینیـــم رومـون مـیشه ؟ |حاج‌حسین‌یکتا| ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ִֶָ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @shamime_yaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ متفاوت خوندن دعای عرفه رو باید بلد باشیم! با یه چشم دیگه، با یه گوش دیگه، • و گرنه عرفه با روزهای دیگه هیچ فرقی نداره. ویژه ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @shamime_yaar
꧁﷽꧂ 📜 روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند در حالی‌که طلا و جواهر و اشیاء گران‌بها به همراه داشتند. ✍ پس راهب‌‌‌‌ رو کرد به جماعتی که در آن‌جا حضور داشتند(أبوبکر نیز در بین جماعت بود) و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟" 🌀 پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است. راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابوبکر گفت "نه هرگز" ❗️پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست. ✍ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من به همراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گران‌بها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او می‌بخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز می‌گردیم. ✍ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس، راهب گفت باید ب من امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی، پس سوالاتت را بپرس. 🔖راهب سه سوالش را مطرح کرد: 1) ما هو الشئ الذی لیس لله؟ چه چیزاست که از آن خدا نیست؟ 2) ما هو شئ لیس عندالله؟ چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟ 3) ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ آن چیست که خدا آن را نمی‌داند؟ 💢 پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس به دنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد، و جمعیت گفتند چه سوالیست که می‌پرسی؟ خدا همه چیز دارد و همه چیز را می‌داند. ⚠️ راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد، ابوبکر گفت: ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم. ✅ سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع)رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. 🔆پس امام علی(ع) به همراه پسرانش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند. ⚜ ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست‌وجویش هستی آمد، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس! 🔰 راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسیدنامت چیست؟ امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است. پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ ♻️امام (ع)فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم. پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی. پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد. 💠 امام علی (ع) پاسخ دادند: فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک 🔹 آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است. 🔹 آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است 🔹 و آنچه خدا نمی‌داند، شریک و همتا برای خود است ❇️ پس راهب با شنیدن این پاسخ‌ها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" ✳️ به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی (ع) تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کردند. 📬 تا حد امکان نشر دهید، زیرا : ⬅️ پیامبر(ﷺ)فرمود: هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابی طالب(ع) را نشر دهد، مادامی که از آن نوشته اثری باقیست ملائکة الله برای او استغفار می کنند 📚 الإحتجاج مرحوم طبرسی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @shamime_yaar
🔰امیرالمؤمنین ‏علیه السلام : ✍مِنَ الذُّنوبِ ذُنوبٌ لاتُغفَرُ إلّا بِعَرَفَاتٍ. 🔴برخی از گناهان جز در عرفات بخشوده نمی‏شوند. 📚دعائم الاسلام ، ج 1 ، ص 294 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | امتحان الهی ‌ 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اگر به حکمت مندرج در توجه شود، خیلی از راه‌ها برای ما باز میشود. در عید قربان یک قدردانی بزرگ الهی نهفته است از پیامبر برگزیده‌ی حضرت حق، حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) که آن روز ایثار کرد. بالاتر از ایثار جان، در مواردی ایثار عزیزان است. ‌ 🔹امتحانهائی که ما میشویم، در واقع نقطه‌ی اصلی‌اش همین است؛ پای یک ایثار و یک گذشت به میان می‌آید ... امتحان الهی برای این نیست که خدا ما را بشناسد، ببیند ما در چه وزنی، در چه حدی هستیم؛ خود امتحان در حقیقت یک گام است به سوی مقصد... امتحان یعنی عبور از وادی محنت. یک محنتی را، یک شدتی را جلوی پای یک انسانی یا یک ملتی میگذارند؛ عبور از این محنت، امتحان است. اگر توانست عبور کند، به آن منزل مقصود میرسد. ۱۳۸۹/۰۸/۲۶ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @shamime_yaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ ❤️ مولای من! من اینبار در نفسی که تو را چشم به راه گذاشته است قربانی خواهم کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ من شما بانوان را به رهبــــری قبول دارم 🔰 اگـر شما زن‌ها خوب شدید، هم مردها خوب خواهند شد هم بچه‌ها. و کشورها بسته به وجود زن است. ✅ کلید حل مشکل و کلید تداوم انقلاب دست شما زن‌هاست.
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه 🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
🔰امیرالمؤمنین علیه السلام: ✍إِنَّ أَهْلَ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ، بَيْنَا هُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ، فَارْتَحَلُوا. 🔴همانا مردم دنیا چون کاروانی باشند که هنوز بارانداز نکرده، کاروانسالار بانگِ کوچ سر دهد تا بار بندند و برانند.. 📚نهج‌البلاغه؛حکمت۴۱۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️‍🩹 ڪسۍمنونخواست‌ ولۍ‌توداد؎راهم همیشہ‌وقت‌بۍڪسۍ شد؎پناهم🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرڪسےیڪ‌دلبرِجانانہ‌‌دارد‌من‌طُ‌را💙:)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خۅابش ࢪا دید ۅ گفٺ: چگۅنھ ٺۅفیق شہادٺ پیدا ڪرد؎؟! گفٺ: از آنچھ دلم میخواسٺ گذشٺم!💔
وقتــی‌بـه‌دنیا اومــدی‌تو‌گریـه‌کردی بقیـه‌می‌خندیـدن..حالا‌یجــوری‌زنـدگی کن‌کـه‌مـوقع‌مرگت‌همـه‌گریـه‌کنن تو‌بخنــدی...درست‌مثل‌شهـــدا...
پروفایل خام به مناسبت غدیر😍 حال و هوای اکانتتون رو غدیری کنید😉🌹