eitaa logo
شمیم یار
962 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
24 فایل
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ دور هم جمع شدیم تا شمیم حضرت یار باشیم .🫂 کپی؟! با ذکر منبع از شیرِ مادر حلال تر . .🌸 پاسخگوی سوالات شرعی : @helpers_mahdi خادم کانال : @helpers_mahdi2 ادمین تبادل : @adminrafa2
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 💞 قسمت . . قرآن رو آروم باز کردم سوره اومد شروع کردم به خوندن معنیش تا رسیدم به آیه 26 سوره فک کنم جواب من همین آیه بود . ✨لخَْبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئکَ مُبرََّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ(26) . زنان ناپاک شایسته مردانى بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک نیز شایسته زنانى بدین صفتند و (بالعکس) زنان پاکیزه نیکو لایق مردانى چنین و مردان پاکیزه نیکو لایق زنانى همین گونه‌اند، و این پاکیزگان از سخنان بهتانى که ناپاکان درباره آنان گویند منزهند و بر ایشان آمرزش و رزق نیکوست.✨ . . ولی خدایا؟! من جزو زنان ناپاکم یا زنان پاک خودت که میدونی ته دلم چیزی نیست اگه قبلا کاری هم کردم از روی ندونستن بوده . . آخر هفته شد و استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود..دفعه‌ی قبل دوست داشتم زودتر شب بشه و آقا سید اینا بیان ولی الان واقعا میترسیدم...بدنم داغ شده بود... . خلاصه شب شد و زنگ خونه صدا خورد . -خدایا خودت کمکم کن . از لای در آشپزخونه نگاه میکردمشون.... بازم مثل دفعه اول پدر و مادرش اومدن تو و پشت سرشون آقا سید و زهرا. . میدیدم بابام خیلی سرد تحویلشون گرفت چند دقیقه‌ی اول به سکوت گذشت و هیشکی چیزی نمیگفت. از استرس داشتم میمردم سید هم سرش رو پایین انداخته بود و آروم با تسبیح عقیقش داشت ذکر میگفت شاید اونم استرس داشت همه تو حال خودشون بودن که صدای پدر سید سکوت رو شکست: _خب آقای تهرانی...امر کرده بودید خدمت برسیم...ما سرا پا گوشیم . -بزارید دخترمم بیاد بعد حرفامو میگم... . مامانم رو کرد سمت آشپزخانه و گفت _ریحانه جان...بیا دخترم . پاهام سست شده بود انگار..چادرمو سرم کردم و آروم رفتم بیرون و بعد از گفتن یه سلام آروم یه گوشه‌ای نشستم... . مامانم بلند شد پذیرایی کنه که بابام گفت _بشین...برای پذیرایی وقت هست... -خب...آقای علوی...من نه قصد آزار و اذیت شما رو دارم و نه قصد جسارت... من روز اول که اومدید فکر میکردم قضیه یه خواستگاری ساده هست ولی هرچی بیشتر جلو رفتیم با حرف هایی که آقا پسر شما زدن و حرکتهای دخترم فهمیدم قضیه فجیع‌تر از این حرفهاست میدونم این دوتا قبلا حرفهاشونو باهم زدن...اما رسمه که شب خواستگاری هم باهم صحبت کنن منم مشکلی ندارم...ولی بعد از اینکه من حرفهامو زدم..من با ازدواج اینها مشکلی ندارم...فقط...حق گرفتن عروسی و جشن رسمی ندارن..چون دوست ندارم کسی داماد تهرانی بزرگ رو اینجوری ببینه...خرج عروسیشونو هم میدم به خودشون. آقا سید سرش رو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت . _دخترم قدمش روی چشم ما و هروقت خواست میتونه بیاد و مادر و پدرشو ببینه ولی این آقا حق اومدن به اینجا رو نداره و ما هم خونشون نمیایم و جایی هم حق نداره خودشو به عنوان داماد من معرفی کنه حالا اگه شرایط من رو قبول دارین برین تو اتاق صحبت کنین . بغضم گرفته بود. آخه آرزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن. اشکام کم کم داشت جاری میشد... یه نگاه با بغض به سید کردم و اونم آروم سرشو بالا آورد . ادامه_دارد ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @shamime_yaar