#شهدا
#سیره
🌹 خدمت به مردم
🔰 در جبهه که بود به هر بهانهای در هر زمان، سنگر به سنگر میرفت و از احوال رزمندهها با خبر میشد. روی در اتاقش نوشته بود «در هر ساعت از شبانهروز که خواستید در بزنید، من بیدارم». همیشه به رزمندهها توصیه میکرد قدر خودتان را بدانید چون شما برگزیده شدید تا از حریم اهلبیت دفاع کنید.
🌹 شهید حجتالاسلام محمد رضایی
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#شهدا
#سیره
🌹 خیرین بینشان
🔰 با اینکه عباس ازدواج نکرده بود، ولی سه فرزند معنوی داشت؛ دو پسر و یک دختر که از قبل از شهادتش تابهحال در کنار ما بوده و خواهند بود و واقعاً برای ما مثل دیگر نوههایمان هستند.
🌹 شهید عباس آبیاری
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#شهدا
#سیره
🌹 خیرین بینشان
🔰 در بین صحبتهای مسئولان خیریهای که علی هم عضوش بود، فهمیدم پسرم از خیلی وقت پیش عضو این موسسه خیریه بوده و حتی در مقطعی از او با عنوان کم سنترین خیّر تقدیر شده بود. در میان خانوادههایی که آمده بودند یک کودک 9 ساله به نام علیاصغر بود که شهید امرایی از ششسالگی او را تحت سرپرستی خود قرار داده بود. علیاصغر میگفت «یکبار علی آقا به من گفت: دعا کن شهید بشوم تا برایت یک دوچرخه بخرم». علیاصغر هم گفته بود عمو! اگر تو شهید شدی چطور برایم دوچرخه میخری؟! شهید در جوابش گفته بود «برایت یک دوچرخه آسمانی میخرم». بعد از برگزاری چهلم علی، ما از طرف پسرمان دوچرخهای برای علیاصغر خریدیم.
🌹 شهید علی امرایی
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#شهدا
#سیره
🌹 خدمت به مردم
🔰 پسرم در طول عمر 22 سالهاش، 45 بار خون اهدا کرد. بسیار سخاوتمند بود. در هشت حادثه تروریستی که در پاراچنار صورت گرفت در ششتای آن حضور داشت و به مردم و مصدومان کمک میکرد. در همین حملات، 13 مرتبه به مردم اهل سنت خون داد. هرگز نگاه نمیکرد طرف مقابلش چه کسی است؛ غنی است یا فقیر، سنی است یا شیعه. همینکه متوجه میشد نیاز به کمک دارد او را یاری میکرد. یکبار از او پرسیدند: چرا به اهل سنت خون میدهی؟ گفت«شاید همین خون من باعث مهر و محبت آنان به اهلبیت شود».
🌹 شهید سرتاج حسین خان از زینبیون
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#امام_مجتبی
#سیره
▪️دوستدار معاويه بود. در مدحش شعر ميگفت و كينه امام را داشت. امام را كه ديد ديگر چيزي نفهميد، چشمانش را بست و دهانش را باز كرد. هرچه توانست گفت اما امام ساكت بود. حرفهايش كه تمام شد، ديد امام لبخند ميزند. از حال و احوالش ميپرسد و كيسهاي به او ميدهد تا خرج زندگياش كند.
سرش را پايين انداخت. شرمنده شده بود. محبت امام بدجوري در دلش افتاد، برگشت. ديگر ورد زبانش امام بود و تعريف از او.
افتاده بودند دست و پاي امام را ميبوسيدند؛ خودش با پنجاه نفر از خويشانش، همه شيعه امام شده بودند.
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#امام_مجتبی_علیهالسلام
#سیره
🔸 پناهگاه مستمندان
▫️گفتهاند روزی مردی اعرابی، به نیاز به درگاه ایشان آمد. حضرت فرمود هرچه در خانه هست به او بدهید. بیست هزار درهم در خانه بود که همه را به او دادند.
اعرابی گفت: مولای من! نمیخواستی تا نیازم را بگویم؟
امام فرمودند «ما مردمی هستیم که بخشش فراوانی داریم و همواره امید و آرزو را برآورده میکنیم و پیش از آنکه کسی از ما بخواهد، میبخشیم؛ چون پاس آبروی سؤالکننده را میدانیم.»
یکبار بر فقرایی گذشت که مشغول خوردن بودند، پس از مرکبش پیاده و با آنان همغذا شد. سپس آن مسکینان را به خانه برد و اطعام کرد و بخشش داد و فرمود: آنها کرم بیشتری دارند؛ زیرا هر آنچه داشتند در برابرم نهادند و ما بهجز آنچه به ایشان دادیم، داریم.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#امام_سجاد
#سیره
▪️چند درس از زندگی امام چهارم
▫️ از اينكه با مادرش همخوراك شود، پرهیز داشت. به ایشان گفتند: اى پسر پيغمبر! شما كه از همه مردم نيكوكارتر و از همه بيشتر صلهرحم ميكنيد، چگونه با مادرتان همخوراك نميشوى؟ فرمود: بهراستی خوش ندارم كه دستم به لقمهاى دراز شود كه چشم او دنبال آن رفته باشد.
▫️ بر ماده شترى بيست بار به حج رفت و يك تازيانه بر او نزد و چون آن ماده شتر مرد، دستور داد لاشهاش را زير خاك كردند تا درندگان او را نخورند.
▫️درباره او از كنيزش پرسیدند. گفت: به درازا سخن كنم يا كوتاه؟ گفته شد مختصر بگو. گفت: هرگز در روز براى او خوراك نياوردم و در شب براى او بستر پهن نكردم.
▫️ يك روز به جمعى رسيد كه از او بد میگفتند. بر آنها ايستاد و فرمود: اگر راست میگویید خدا مرا بيامرزد و اگر دروغ میگویید خدا شما را بيامرزد!
▫️چون طالب علمى نزد او مىآمد، میفرمود: مرحبا به سفارش شده رسول خدا (ص) سپس میفرمود: بهراستی چون طالب علم از منزلش بيرون آيد، قدم روى هيچ خشك و ترى از زمين نگذارد، جز آنكه تا طبقه هفتمين زمين براى او تسبيح گويند.
▫️ صد خانوار از فقيران مدينه را نان میداد و خوشش مىآمد كه يتيمان و بيچارگان و زمينگيرها و گداها كه چاره ندارند بر سفرهاش باشند. با دست خود به آنها غذا میداد و هر كدام عيال داشتند خوراك به او میداد كه براى عيالش برد و طعامى نمیخورد تا نخست برابر آن را صدقه بدهد.
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#امام_سجاد
#سیره
▪️چند درس از زندگی امام چهارم
▫️چون به نماز میایستاد، رنگش دگرگون ميشد. در نماز چنان بود که انگار بنده ذليل پيش پادشاه بزرگى بايستد؛ اندامش از ترس خدا میلرزید. نماز كسي را میخواند كه با نماز وداع میکند و عقيده دارد كه نماز ديگر را نخواهد خواند و عمرش كفاف نخواهد داد كه نماز بهترى بهجا بياورد.
▫️ يك روز نماز میخواند و ردا از سر يك شانهاش افتاد آن را درست نكرد تا از نمازش فارغ شد. يكى از اصحابش از اين موضوع از وى پرسش كرد، فرمود:
«واى بر تو آيا ميدانى برابر كه ايستاده بودم؟!» بهراستی همان مقدار از نماز بنده پذيرفته است كه حضور قلب داشته باشد. آن مرد عرض كرد: پس ما هلاك شديم! فرمود: هرگز! بهراستى خداى عزّوجل با نوافل، نقصان آنها را جبران میکند.
▫️همواره در شب تار با کیسه پر از اشرفى و پول نقره بيرون میرفت و بسا بود كه خوردنى و هيزم به دوش میکشید و به در خانهها میرفت و در را میزد و هركس از خانه بيرون مىآمد، به او میداد. در هنگامیکه چيزى را به دست فقير میداد، روى خود را میپوشاند كه شناخته نشود.
▫️چون وفات كرد و [آن مساعدت قطع شد] دانستند كه از على بن الحسين(علیهالسلام) بوده است. چون او را بر روى تخته غسالخانه نهادند، به پشت آن حضرت نگاه كردند؛ چون سر زانوى شتر، بر آن پینهبسته بود از بس چيزهاى سنگين براى منزل فقرا و مساكين به دوش كشيده بود.
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#اخلاق
#آیتالله_بهجت_ره
#سیره
🔷 نمیشود!
🔸حسین آقا، کاسب مشهدی، اهل فکر و خوشزبان بود. داشتیم بحث میکردیم درباره اینکه میشود خدا به کسی عنایت کند و بدون اینکه تلاش و مجاهدت خاصی کرده باشد درهای معنویت به رویش باز شود؟! من میگفتم نمیشود و او میگفت میشود. تابستان بود و میدانستیم آقای بهجت مشهد است. رفتیم خانهاش. قبل از اینکه حرف بزنیم با تندی پرسید: در این دنیا اگر کسی کار نکند به او مزد میدهند؟! وقتیکه جهاد کردی هدایت میآید؛ وقتیکه هدایتها آمد، جهاد بالاتری را لازم داری، انجام که دادی هدایت بالاتری مییابی...
✍️ بر اساس خاطره یکی از شاگردان
📗انتخابی از کتاب رد پای سپید (خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت ره)
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#اخلاق
#آیتالله_بهجت_ره
#سیره
🔷 فروتنی
🔸به مجلس روضه که وارد میشد، هماندم در مینشست. توی مجالس دیگر هم هیچوقت کسی ندید صدر مجلس و در ردیف علما بنشیند. هر جا هم علیآقا (پسرش) را میفرستاد، سفارش میکرد: داری از طرف یک طلبه میروی، نروی توی ردیف علما بنشینیها...
✍️ بر اساس خاطره یکی از شاگردان
📗انتخابی از کتاب رد پای سپید (خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت ره)
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#اخلاق
#آیتالله_بهجت_ره
#سیره
🔷 همین یک کلمه
🔸پا توی یک کفش کرده بود که راهنماییام کنید. جوابش را نداد. اصرارهایش که زیاد شد، گفت: ترک گناه. خدا هزار سال هم عمر به شما بدهد، به همین یک کلمه احتیاج داری.
✍️ بر اساس خاطره یکی از شاگردان
📗انتخابی از کتاب رد پای سپید (خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت ره)
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#اخلاق
#آیتالله_بهجت_ره
#سیره
🔷 بالاتر از علم
🔸یکی از علما درباره بنده خدایی صحبت میکرد که چشمش تا مرز نابینایی رفته، اما به مدد پیشرفتهای پزشکی نجات پیداکرده است. آقای بهجت وقتی شنید، گفت: کسی پیش آشیخ حسنعلی نخودکی رفت و گفت فلان کس را عقرب نیش زده، چه کنیم؟ شیخ نخودکی دعایی بر یک استکان آب خواند و به مرد گفت بیا بنوش. آن مرد گفت: دیگری را عقربگزیده، این آب را باید ببرم به او بدهم بنوشد. شیخ جواب داد: تو بنوش او خوب میشود. اینها عجیبتر است یا پیشرفتهای پزشکی امروز؟!
✍️ بر اساس خاطره یکی از مرتبطان
📗انتخابی از کتاب رد پای سپید (خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت ره)
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena