#پاسدار
✅ آنها پاسدار بودند
🔰 شهيد مهدي زينالدين
ناهار منزل پدر آقامهدي مهمان بوديم. همه دورتادور سفره نشسته بودند. پدر و مادر و خواهر و برادر آقامهدي هم بودند. من رفتم تا از آشپزخانه چيزي براي سفره بياورم. چنددقیقهای طول كشيد تا برگشتم. وقتي آمدم سر سفره، تقریباً همه نصف غذايشان را خورده بودند. نگاه كردم، ديدم آقامهدي دست به غذايش نزده تا من برگردم و با هم غذا را بخوريم. اين كارش تا الآن در ذهن من مانده است.
🌷شادی روح بلند شهدا صلوات🌷
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#پاسدار
🌿آنها پاسدار بودند...
🔸گوشهای از زندگی خانوادگی شهدای پاسدار
🌷شهید مهدی زینالدین
🔹خواهرش یک پیراهن خریده بود و همسرش یک شلوار، از منطقه که آمد، لباسها را دید و گفت «توی این شرایط جنگی، به دنیا وابستهام میکنید!» همسرش گفت «آخر تو یکوقتهایی نباید به دنیای ما هم سری بزنی؟» لباسها را پوشید اما دفعه بعد که برگشت، لباسهای کهنهاش تنش بود. علتش را پرسیدند. جواب داد «یکی از بچههای سپاه، عقدش بود و لباس درستوحسابی نداشت.»
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#پاسدار
🌿آنها پاسدار بودند...
🔸گوشهای از زندگی خانوادگی شهدای پاسدار
🌷شهيد مهدي باكري
🔹صفیه توی زینبیه سرش به دعا و نماز گرم شد. همه سوار اتوبوس شده بودند و او جامانده بود. وسطهای دعا بود که یادش آمد. با عجله به راه افتاد و فکر کرد «امروز برای اولین بار قیافه عصبانی مهدی را میبیند» به اتوبوس که رسید، سرش را بلند نکرد. خواست معذرت بخواهد که مهدی پرسید «کجایی؟» سوار که شدند پرسید «مهدی! چرا از دست من عصبانی نمیشوی هیچوقت؟» مهدی لبخند زد و گفت «مؤمنان بین خودشان به رحمت و شفقت رفتار میکنند تازه تو که مرهم من هستی، چرا باید به تو خشم بگیرم؟»
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#پاسدار
✅ آنها پاسدار بودند
🔰 شهید حسن باقری
سوار ماشین به طرف خط مقدم میرفتیم. بعثیها زمین و زمان را میکوبیدند. در حال حرکت بودیم که صدای اذان را شنید. گفت « نگهدار نماز بخونیم.» گفتم: توپ و خمپاره میاد، خطر داره. گفت «کسی که جبهه میاد، نباید نماز اول وقت رو ترک کنه.»
🌷شادی روح بلند شهدا صلوات🌷
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#پاسدار
🌿آنها پاسدار بودند...
🔸گوشهای از زندگی خانوادگی شهدای پاسدار
🌷شهید حاج احمد کاظمی
🔹هر روز تا رسيدن به محل كار، در طول راه زيارت عاشورا ميخواند. به بچهها سفارش ميكرد «قبل از خوابيدن و قبل از بيرون رفتن از خانه هرقدر كه ميتوانيد قرآن بخوانيد. مطمئن باشيد تأثيرش را در زندگيتان ميبينيد.» قرآن و زيارت عاشورا خواندن خودش هم ترك نميشد. نماز اول وقت و نماز شبش هم. صبحهاي جمعه خودش، همسرش و بچهها مينشستند توی اتاق و با هم سوره جمعه ميخواندند.
🔹خيلي كمككار کارهای منزل بود، گاهی ظرفها را ميشست. جارو ميزد، وسايل خانه را مرتب ميكرد. حتی آشپزي هم ميكرد. جمعهها كه اصلاً نميگذاشت خانم به آشپزخانه برود. دمپختك درست ميكرد و گاهي هم آبگوشت. دستپخت خوبي داشت. جمعهها هميشه ميگفت «بچهها! امروز، روز نوكري ماست. من نوكر مادرتان هستم».
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#پاسدار
✅ آنها پاسدار بودند
🔰 شهيد حسن دشتي
خيلي ساده و بيتوقع بود و هيچوقت ايراد نميگرفت. حتي نميگفت لباسم را اتو كن يا فلان غذا را بپز. من نميدانستم حاج حسن خورشت لوبيا دوست ندارد. هر وقت هم درست ميكردم، چيزي نميگفت. يكبار متوجه شدم كه غذا را خيلي بااشتها نميخورد. ازش پرسيدم: چرا با ميل غذا نميخوري؟ آن موقع، بعد از چند سال گفت «براي اينكه من اصلاً خورشت لوبيا دوست ندارم.»
🌷شادی روح بلند شهدا صلوات🌷
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#پاسدار
🌿آنها پاسدار بودند...
🔸گوشهای از زندگی خانوادگی شهدای پاسدار
🌷شهید حمید باکری
🔹حميد گفت: راستي یکچیزهایی آمده، خانمها زير چادرشان سر ميكنند. جلوش بسته است و تا روي بازوها را ميگيرد... فاطمه گفت: مقنعه را ميگويي؟ حميد دستهايش را كه با حرارت در فضا حركت ميكردند، انداخت پايين و آمد كنار او نشست. گفت: نميدانم اسمش چيست، ولي چيز خوبي است؛ چون بچه بغل ميگيري راحتتري... از آن موقع با چادر، مقنعه پوشيدم و هيچوقت درنیاوردم. برايم جالب بود و لذتبخش كه او به ريزترين كارهاي من دقت ميكند؛ به لباس پوشيدنم، غذا خوردنم، كتاب خواندنم...
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#پاسدار
✅ آنها پاسدار بودند
🔰 شهيد سید محسن صفوي
با اينكه خيلي كم در خانه بود، اما دورادور هواي من و بچهها را داشت. تلفن كه ميزد، از همهچيز سؤال ميكرد تا خيالش از بابت ما راحت شود. من هم با وجود همه سختيها هميشه سعي ميكردم جوابي بدهم كه او ناراحت نشود. يك روز خواهر آقامحسن آمد منزل ما. آن روز من و بچهها مريض بوديم. صبح روز بعد كه آقامحسن تلفن كرد، گفتم حال همگي خوب است. همان روز به منزل خواهرش هم زنگ ميزند و میفهمد كه من مريض هستم. صبح روز بعد، زنگ در حياط را زدند. آقامحسن پشت در بود. قبل از ظهر همان روز مرا به دكتر برد و عصر به جبهه برگشت. آقامحسن 13 ساعت در راه بود و 13 ساعت ديگر هم بايد برميگشت. فقط آمده بود من و بچهها را ببرد دكتر و حالمان را بپرسد.
🌷شادی روح بلند شهدا صلوات🌷
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#پاسدار
✅ آنها پاسدار بودند
🔰 شهید حسن حقیقتدوست
عبادت کردنش مثل ما نبود که هر وقت حال و حوصله داشتیم نماز و دعایی بخوانیم؛ راز و نیازش با خدا را آنقدر بااهمیت میدانست که برایش برنامهریزی کرده بود؛ توی دفتر خاطراتش اینطور نوشته بود:
صبحها زیارت عاشورا؛ ساعت دو بعدازظهر، یک صفحه قرآن؛ شب، نماز شب؛ شب، موقع خواب، یک تسبیح صلوات.
پایین برگه هم نوشته بود «اگر خداوند سعادت و توفیق انجام این برنامهها را به من بدهد، بسیار خوشحال میشوم.»
🌷شادی روح بلند شهدا صلوات🌷
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#پاسدار
✅ آنها پاسدار بودند
🔰 شهید حاج محمدابراهیم همت
زمستان بود و ما در اسلامآباد غرب بودیم. از تهران آمد خانه. چشمهای سرخ و خستهاش داد میزد چند شب است نخوابیده. تا آمدم بلند شوم، نگذاشت. دستم را گرفت و نشاندم. گفت «نوبت من است که از خجالت تو بیرون بیایم.» گفتم: ولی تو، بعد از این همهوقت، خستهوکوفته آمدهای... نگذاشت حرفم تمام شود. رفت خودش سفره را انداخت. غذا را کشید و آورد. بعد هم غذای مهدی را با حوصله داد و سفره را جمع کرد. چای ریخت و آورد داد دستم و گفت «بفرما بخور.»
🌷شادی روح بلند شهدا صلوات🌷
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#پاسدار
✅ آنها پاسدار بودند
🔰 شهيد سید محسن صفوي
با اينكه خيلي كم در خانه بود، اما دورادور هواي من و بچهها را داشت. تلفن كه ميزد، از همهچيز سؤال ميكرد تا خيالش از بابت ما راحت شود. من هم با وجود همه سختيها هميشه سعي ميكردم جوابي بدهم كه او ناراحت نشود. يك روز خواهر آقامحسن آمد منزل ما. آن روز من و بچهها مريض بوديم. صبح روز بعد كه آقامحسن تلفن كرد، گفتم حال همگي خوب است. همان روز به منزل خواهرش هم زنگ ميزند و میفهمد كه من مريض هستم. صبح روز بعد، زنگ در حياط را زدند. آقامحسن پشت در بود. قبل از ظهر همان روز مرا به دكتر برد و عصر به جبهه برگشت. آقامحسن 13 ساعت در راه بود و 13 ساعت ديگر هم بايد برميگشت. فقط آمده بود من و بچهها را ببرد دكتر و حالمان را بپرسد.
🌷شادی روح بلند شهدا صلوات🌷
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃