#فاطمیه
🔹️" إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا(احزاب/57)
ﻗﻄﻌﺎً ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺁﺯﺍﺭﻧﺪ ، ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﻟﻌﻨﺘﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ، ﻭ ﺑﺮﺍی ﺁﻧﺎﻥ ﻋﺬﺍبی ﺧﻮﺍﺭﻛﻨﻨﺪﻩ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ."
🔹️و پیامبر(ص) فرموده است:
فاطمة بضعة منّی من سرّها فقد سرّنی و من سأها فقد سأنی، فاطمه اعزّ البریّة علیّ؛
فاطمه پاره تن من است. هر که او را شاد سازد، مرا شاد ساخته و هر که او را اندوهناک کند، مرا اندوهناک کرده است. فاطمه از همه مردم پیش من عزیزتر است!
نتیجه گیری با خودتان !
#طرید
@shamimemalakut
#فاطمیه
دنیا و آخرتمان را ،
وام دار دست هایی هستیم که،
تا آخرین لحظه،
از ولایت دفاع کردند !
« وَ حَالَتْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهُ فَاطِمَةُ عِنْدَ بَابِ الْبَيْتِ فَضَرَبَهَا قُنْفُذٌ الْمَلْعُونُ بِالسَّوْطِ فَمَاتَتْ حِينَ مَاتَتْ وَ إِنَّ فِي عَضُدِهَا كَمِثْلِ الدُّمْلُجِ مِنْ ضَرْبَتِهِ لَعَنَهُ اللَّه»
#طرید
@shamimemalakut
#المراقبه
امام حسين ع از كربلاء براى محمّد بن على، نوشتند:
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
« از حسين بن على به محمّد بن على و بنى هاشمى كه او را پذيرفتهاند،
امّا بعد: گويا دنيا نبوده و پيوسته آخرت بوده است، والسّلام! »
شمیم ملکوت
#المراقبه امام حسين ع از كربلاء براى محمّد بن على، نوشتند: بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَل
او
از
دریچه نعل اسب ها
به دنیا
نگریسته بود !!
نعل هایی که تازه زده بودند !
ما مدام تلاش می کنیم که از هر راهی شده به حاجت خود برسیم و
او و خاندانش ، با اینکه مستجاب الدعوة بودند ، فقط دنبال بیداری و هدایت انسانها بودند!!
چقدر نگاه ها متفاوتند!
#طرید
#فاطمیه
و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را
خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود
یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود
یکی نبود که جانی به داستان بدهد
و مثل آینه او را به او نشان بدهد
یکی که مثل خودش تا همیشه نور دهد
یکی که نور خودش را از او عبور دهد
یکی که مَطلع پیدایش ازل بشود
و قصه خواست که این مثنوی غزل بشود
نوشت آینه و خواست برملا باشد
نخواست غیر خودش هیچ کس خدا باشد
نوشت آینه و محو او شد آیینه
نخواست آینه اش از خودش جدا باشد
شکفت آینه با یک نگاه؛ کوثر شد
که انعکاس خداوندی خدا باشد
شکفت آینه و شد دوازده چشمه
و خواست تا که در این چشمه ها فنا باشد
و چشمه ها همه رفتند تا به او برسند
به او که خواست خدا چشمه ی بقا باشد
نگاه کرد ،و آیینه را به بند کشید
که اصلاً از همه ی قیدها رها باشد
خدا، خدای جلالت خدای غیرت بود
که خواست، آینه ناموس کبریا باشد
نشست؛ بر رخ آیینه اش نقاب انداخت
و نرم سایه ی خود را بر آفتاب انداخت
در این حجاب، جلال و جمال "او" پیداست
"هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست"
نشاند پیش خودش یاس آفرینش را
و داد دسته ی دستاس آفرینش را
به دست او که دو عالم، غبار معجر او
و داد دست خدا را به دست دیگر او
به قصه گفت ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از این گنبد کبودش را...
🔹رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود
زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود
چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش
انار تازه بچیند برای او در عرش
کمی بلندتر از گریه های کودکشان
درخت های جهان در حیاط کوچکشان
کنار باغچه ،زن داشت ربنا می کاشت
برای تک تک همسایه ها دعا می کاشت
و بی قرارتر از کودکی که در بر داشت
غروب می شد و زن فکر شام در سر داشت
چه خانه ای ست که حتی نسیم در می زد
فدای قلب تو وقتی یتیم در می زد
صدای پا که می آمد تو پشت در بودی
به یاد در زدن هر شب پدر بودی
فقیر دیشب از امشب اسیر آمده بود
اسیر لقمه ی نانت فقیر آمده بود
صدای پا که می آید... علی ست شاید...نه...
همیشه پشت در اما...کسی که باید...نه...
نسیمی از خم کوچه ،بهار می آورد
علی برای حبیبش انار می آورد
خبر دهان به دهان شد انار را بردند
و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند
ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند
انار را همه بردند و نار آوردند
قرار بود نرنجی ز خار هم...اما...
به چادرت ننشیند غبار هم...اما...
قرار بود که تنها تو کار ِخانه کنی
نه این که سینه سپر، پیش تازیانه کنی
فدای نافله ات! از خدا چه می خواهی؟
رمق نمانده برایت...شفا نمی خواهی؟
صدای گریه ی مردی غریب می آید
تو می روی همه جا بوی سیب می آید
تو رفته بودی و شب بود و آسمان، بی ماه
به عزت و شرف لاإله إلاالله
🔹خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود
یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود
و قصه رفت بگرید، یکی نبودش را
سیاه پوش کند گنبد کبودش را
"حسن بیاناتی"
#فاطمیه
تابستان 1363 در شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردم که در حال درو کردن گندمهایشان بودند .
فرماندهی گروهان، ستوان آسیایی به من گفت: مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع کنیم و برویم گندمهای آن پیرزن را درو کنیم.
به او گفتم: چه بهتر از این! شما بروید گروهان خود را بیاورید تا با آن پیرزن صحبت کنم. جلو رفتم.
پس از سلام و خسته نباشید گفتم: مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بیرون بروید تا به کمک سربازان گندمهایتان را درو کنیم. شما فقط محدودهی زمین خودتان را به ما نشان دهید و دیگر کاری نداشته باشید
پیرزن پس از تشکر و قدردانی گفت: پس من میروم برای کارگران حضرت فاطمهی زهرا(سلام الله علیها) مقداری هندوانه بیاورم !
ما از ساعت 9 الی 11/30 صبح توسط پانصد سرباز تمام گندمها را درو کردیم.بعد از اتمام کار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند. من هم از این فرصت استفاده کردم و رفتم کنار پیرزن، به او گفتم: مادر چرا صبح گفتید میروم تا برای کارگران حضرت فاطمه(س) هندوانه بیاورم. شما به چه منظور این عبارت را استفاده کردید؟
پیرزن گفت : دیشب حضرت فاطمهی زهرا(سلام الله علیها) را در خواب دیدم وخانم گفت: چرا کارگر نمیگیری تا گندمهایت را درو کند؟ دیگر از تو گذشته این کارهای طاقتفرسا را انجام دهی!
من هم به آن حضرت عرض کردم: ای بانو! تو که میدانی تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسیده است و درآمدمان نیز کفاف هزینه ی کارگر را نمیدهد، پس مجبوریم خودمان این کار را انجام دهیم !
بانو فرمودند: غصه نخور! فردا کارگران از راه خواهند رسید. بعد از این جمله از خواب پریدم
امروز هم که شما این پیشنهاد را دادید، فهمیدم این سربازان، همان کارگران حضرت میباشند. پس وظیفهی خود دیدم از آنها پذیرایی کنم!!
بعد از عنوان این مطلب، ناخودآگاه قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد و گفتم: سلام بر تو ای دخت گرامی پیامبر(سلام الله علیها) فدایت شوم که ما را برای کارگری خود قابل دانستی!!
راوی : سرگرد مسلم جوادی منش
منبع: کتاب نبرد میمک، احمد حسینا
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
@shamimemalakut
#فاطمیه
فرزند حاج سید مرتضى کشمیرى می فرمود: شنیدم از فاضل محترم جناب آقاى سید عباس لارى که : در اوقات مجاورت در نجف اشرف براى تحصیل علوم دینیه روزى از ماه مبارک رمضان طرف عصر،خوراکى براى افطار خود تدارک کرده، در حجره گذاردم و بیرون آمده، در را قفل کردم و پس از اداى نماز مغرب و عشاء و گذشتن مقدارى از شب برگشتم مدرسه براى افطار کردن.
چون به در حجره رسیدم، دست در جیب نموده کلید را نیافتم، اطراف داخل مدرسه را فحص کردم و از بعض طلاب که مدرسه بودند پرسش نمودم، کلید را نیافتم به واسطه فشار گرسنگى و نیافتن راه چاره، سخت پریشان شدم، از مدرسه بیرون آمده متحیرانه در مسیر خود تا به حرم مطهر میرفتم و به زمین نگاه مىکردم، ناگاه مرحوم حاج سید مرتضى کشمیرى«اعلى الله مقامه» را دیدم؛
سبب حیرتم را پرسید.
مطلب را عرض کردم. پس با من به مدرسه آمدند نزد حجره ام و فرمود: مىگویند نام مادر موسى را اگر کسى بداند و بر قفل بسته بخواند، باز مىشود. آیا جده ما، حضرت فاطمه(سلام الله علیها) کمتر از اوست؟
پس دست به قفل نهاد و ندا کرد: «یا فاطمه» قفل باز شد!
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند!
#فاطمیه
شرح سفارشات پیامبر ص را ستمگران
با میخ در به سینه زهرا نوشته اند !
«قُل لَّا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ »
@shamimemalakut
امام حسن .mp3
1.91M
#زیارت_امام_حسن
چه می شد گر مرا مادر
از آن کوچه نمی بردی
من آن جا را نمی دیدم
توهم سیلی نمی خوردی
💠 تضرع و استغاثه به درگاه الهی
🔸️ طبق دستورات و تعالیم دینی روزهای چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه این هفته روزه بگیریم
🔸️ و صبح روز جمعه نماز طلب باران را به صورت فردی و یا جمعی به جای آوریم؛
🔸️ و خاضعانه از خداوند متعال بخواهیم که به خاطر بندگان خوب و صالحش و پاکان و مقربان درگاهش، استغاثه ما را بپذیرد و نظر لطف و رحمتش را از ما دریغ نفرماید.
#نماز
#اعمال
#مناسبت
💠 @samtekhoda3
#فاطمیه
گفت: در می زنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه صدای طوفان است
مزن این خانه ی مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما
گفت: آرام ما خدا داریم
ما کجا کار با شما داریم
و اگر روضه ای به پا داریم
پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما
آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر، اما
بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یک روز یک نفر اما...
سیدحمیدرضا برقعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی به زبان انگلیسی
زیرنویس عربی
#فاطمیه