#اشعار_امام_خمینی
غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست
جز تو ای روحِ روان! هیچ مددکاری نیست
غم عشق تو، به جان است و، نگویم به کسی:
که در این بادیهی غمزده، غمخواری نیست
راز دل را نتوانم به کسی بگشایم
که در این دیر مغان راز نگهداری نیست
ساقی! از ساغر لبریز ز می دم بربند
که در این میکدهی می زده هشیاری نیست
درد من، عشق تو و بستر من، بستر مرگ
جز تواَم هیچ طبیبی و پرستاری نیست
لطف کن، لطف و، گذر کن به سر بالینم
که به بیماری من، جان تو! بیماری نیست
قلم سرخ کشم بر ورقِ دفتر خویش
هان! که در عشق من و حُسن تو، گفتاری نیست
مرداد 1365مرداد