حضرت آقا خطاب به دختر سردار شهید #حاج_قاسم _سلیمانی:
❤️ دلها دست خداست . بدون اخلاص دلهای مردم اینگونه متوجه نمی شود.
@shamimemalakut
#حاج_قاسم
سلام سردار!
تا اینجا بودی ، اصلا امید نداشتیم که صدایمان به شما برسد، اما الان حتما صدایمان را می شنوی !
نشان به اون نشان که مداحی نزد آیت الله بهاالدینی روضه قشنگی خواند، آقا فرمود : الآن دستم تنگ است و چیزی نمی تونم بهت بدم ، بعد مرگم سر مزارم بیا بهت تحفه ای بدهم !
سردار ! اوضاع ما خوب نیست ، دست ما را هم بگیر !
#طرید
@shamimemalakut
#حاج_قاسم
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
در تنور سینهها آتش فشانی مانده است
مکتبش را دوستان و دشمنانی مانده است
🔹حاج قاسم رفت اما امتحانی مانده است
تازگیها هرطرف رو می کنی روز خداست
مالک اشتر زمین افتادنش هم ماجراست
حاج قاسم راز و رمز فتح خرّمشهرهاست
با علی همراه شو، میزان علیّ مرتضی ست
🔹غیرت صفینیان را نهروانی مانده است
ای خمینی باوران دنیا جمارانی شده است
ای مسلمان وقت تجدید مسلمانی شده است
شهر را یکروز می بینی چراغانی شده است
کربلا تا قدس لبریز سلیمانی شده است
🔹منتظر باش اتفاق ناگهانی مانده است
نور پنهان، ماه پشت ابرها، ظلمت زیاد
دشمنی بسیار و فتنه بی حد و بدعت زیاد
بزدل و کجفهم و سازشکار و بی غیرت زیاد
کوفیان! ما اهل ذلت نیستیم عزّت زیاد
🔹در دل ما قاب عکس پهلوانی مانده است
حاج قاسم کربلایی بود و سرتاپا حسین
خوش به حال آنکه تا آخر بماند با حسین
لِلذینَ آمَنوا فی هذهِ الدنیا حسین
هرکه عزم کربلا دارد بگوید یاحسین
🔹بار سنگینی به دوش کاروانی مانده است
# مهدی جهاندار
یک عراقی در وصف #حاج_قاسم نوشت:
نمیدانم در کدام یک از شب ها باید تورا یاد کنم
روز مسلم
چون تو فرستاده و میهمان ما بودی
یا روز حبیب چون تو بهترین دوست بودی
یا روز قاسم برای نامت
یا روز علی اکبر برای تن قطعه قطعه شده ات
یا روز عباس
چون تو حامل پرچم بودی و دستانت قطع شد...
#داغبردلمانده
@shabih_abr
#سردار_سلیمانی
آقایی که روی خاک نشسته، دیروز عصر، مستقیم از #آلمان رسیده، فقط جهت حضور در گلزار شهدای کرمان.
برای زیارت #حاج_قاسم عزیز این همه راه رو آمده.
هرچه اصرار کردند منزل درخدمتتان باشیم، قبول نکرد و گفت:
"ساعت 9 امشب پرواز برگشت دارم و تا قبل از پروازم میخوام کنار حاج قاسم باشم..."
خدایا ! یک سردار سلیمانی دیگه را برسان !
"و قاف حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک تو آغاز میشود..."
... قاسم!
روزهای آخر بود..
چشمان خسته و بیرمقت برق عجیبی داشت.. پَر گرفته بودی، دیگر پای ماندن در زمین را نداشتی.
میخواستی کارهای نیمهتمام را تمام کنی؛جلسات طولانی داشتی، به همهجا سر میزدی..از دفترکار در تهران تا دمشق و بیروت و مقصدنهایی: عراق!
ایام ولادت عمهی سادات بود، به پابوسشان رفتی؛ما نفهمیدیم اما تو برای تشکر و خداحافظی رفتهبودی...
عزم عراق کردی..شوق وصل، بیقرارت کرده بود.
اوضاع مثل همیشه نبود.. قلبها نگران این تصمیم بود.
آقاسیدحسن در حالی که نورانیت و برق چشمانت را حس کرده بود اما با نگرانی تکرار میکرد:«به عراق نروید؛آنها شما را سردار بیجایگزین نامیدهاند و این مقدار از تمرکز رسانهای، مقدمات ترور است، باید محتاط باشید.»
خندیدی و گفتی:«چه خوب! این آرزوی من است!»
هنوز صدایت در گوشمان زنگ میزند:
«رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود، مردان کنند..»
همه میخواستند مانع رفتنت شوند؛ اما نمیدانستند که شب جمعه، شب زیارت، با ارباب قرار ملاقات داری.
چه روزی بود! 13دی ماه!
ما در خواب بودیم که دشمن ...
ما در خواب غفلت بودیم و تو بیدار.
به قول حاج حسین یکتا تو بیدار بودی و تلاش میکردی ما را هم بیدار کنی که: «خبری در راه است!».
یک تنه زمینهساز ظهور بودی؛ دنیا تحت تسلط سلیمانیِ تو بود!
قلبها مسخر نورانیت عرشی تو بود!
شیفتهات بودند!
"کودکان سوری" که دست نوازش بر سرشان میکشیدی و پناه ناامنیهایشان بودی.
یا آن "جوان مسیحی" که با شکل و شمایل غربی و گردنبند صلیب، از احساس و عواطفش به شما میگفت!
"مردم قدردان عراق" که تو را کم از ابومهدی دوست نمیداشتند!
"کودکان شهدای مدافع حرم" که در آغوش تو آرام میگرفتند! بعضیهایشان «بابا» صدایت میزدند و با شهادتت، دوباره یتیم شدند.
تو بابایِ رقیههای شهدا بودی. دست نوازشت و قلب مهربانت آرامشان میکرد.
تو از هر کدام از اولیای خدا نشانهای داشتی. عمار بودی،مالک بودی،عباس بودی!
علمدار بودی! علمدار رهبر، علمدار انقلاب، علمدار حرم و حریم اهل بیت علیهمالسلام.
دستان بر خاک افتادهات گواهی میدهند که تا آخرین نفس علمداری کردی.
تو قاسم بودی؛ قاسم ابن الحسن!
نامت قاسم، روحت قاسم. پیکرت اربا اربا.
آری! تو به راستی قاسم بودی!
امنیت و آرامش را سهم ما کردی، خطر و تیر و ترکش سهم خود!
راحتی و آسایش را سهم ما کردی، سختی و بیخوابی سهم خود!
تو مانند اربابت شهید شدی، بیسر، غرق در خون، پیکری ...
به رسم نامردان تو را زدند و مانند حضرت مادر سوختی و پر گرفتی.
و تو حتی از ابراهیم علیهالسلام هم نشانهای داشتی!
آتش بر تو گلستان شد! آری گلستان شد و چشمان دنیابینِ ما ندید..وقتی شاه نجف دو بال بهجای دستانت به تو عطا کرد، در آغوشت گرفت و به نجف برد!
شوق دیدار محبوب داشتی و رفتی اما با رفتنت آتش به جانمان کشیدی..
اشکهای رهبرم موقع خواندن این فراز را خوب بهخاطر دارم: «اَللّهمَّ اِنّا لانَعلَمُ مِنهُم اِلّا خَیراً!»
اصلاً ما هـــرچه "خوبی" بود، در تو دیدیم.
علمدار رفت! اما قسم به دستهای عمو، علم نمیافتد!
تو بر میگردی و با سپاهی از شهیدان، در رکاب امام عشق میمانی.
گوشهی چادر حضرت مادر را که بوسیدی، برای ما دنیانشینان دعای خیری بکن و عاقبتبهخیری و توفیق حضور در دولت کریمهی حضرت منتقم روحیفداه را برایمان بخواه!
تنها دلخوشی این روزهایمان، امید به ظهور اوست که دنیا را رنگ روشنی ببخشد و سکینهای بر قلبهایمان نازل شود!
#حاج_قاسم
#جان_فدا
#ما_که_دلتنگیم... 🌱
#میم_نوشت