روید چشم، زبان و شکم نگه دارید و به یاد ندارم جایی رفته باشد و این ها را رعایت نکرده باشد.
انتخاب عکس شهادت
همسر شهید که سیره حضرت زینب (س) را در زندگی خود پیاده می کند بابیان اینکه شهادت آخر مسیر زندگی او خواهد بود گفت: یک روز حمید به من گفت بیا باهم عکس های مناسب برای شهادت را انتخاب کنیم و انتخاب کردیم. بعد از اعلام خبر شهادت من به سراغ فایل عکس های انتخابی رفته و عکس ها را به خانواده دادم.
هیچ کس باور نمی کرد که ما تا این اندازه برای شهادت خود را آماده کرده بودیم.حمید عاشق شهادت بود و همیشه از خدا شهادت درراهش را آرزو می کرد.
هیچ کس باور نمی کرد که ما تا این اندازه برای شهادت خود را آماده کرده بودیم.حمید عاشق شهادت بود و همیشه از خدا شهادت درراهش را آرزو می کرد
یکی از تفریح های ما این بود که پنجشنبه ها به مزار دوست و هم رزم شهیدش شهید حسین پور برویم، شهیدی که چندی پیش در سردشت به شهادت رسید. حمید هرگاه به مزار شهید می رسید با حسرت می گفت تو رفتی و من ماندم. دعا کن من هم شهید شوم…
اردیبهشت ماه 94 برای رفتن به سوریه داوطلب شد اما چندین بار این اعزام به تعویق افتاد تا اینکه در آبان ماه به هدف خود رسید.
و حالا همسرم به آرزویش رسیده است.
*یادت باشه یادم هست
ساعات آخر ٍ بدرقه، همسرم گفت «دوری از تو برایم سخت است، من آنجا در کنار دوستانم و پشت تلفن نمی توانم بگویم دوستت دارم، نمی توانم بگویم دلم برایت تنگ شده، چه کنم؟». یاد همسر یکی از شهدا افتادم، به حمید گفتم: «هر زمان دلت تنگ شد بگو یادت باشه و من هم خواهم گفت یادم هست…»
این طرح را پسندید و با خوشحالی هنگام پایین رفتن از پله های خانه بلندبلند می گفت «یادت باشه، یادت باشه» و من هم با لبخند درحالی که اشک می ریختم و آخرین لحظات بودن با معشوقم را در ذهن حک می کردم پاسخ می دادم «یادم هس ت …یادم هس ت …»
و حمیدم رفت…
*سخت تر از سخت
دیدار بعدی ما در معراج شهدای قزوین، سخت تر از سخت بود… در تمام لحظات قبل از این دیدار به خودم می گفتم چیزی نشده، رفتن حمید دروغ است، حمیدم که سه روز پیش با او تلفنی صحبت کردم، اتفاقی برای او نیفتاده است.
بعد از نوشتن، آن را به من داد و سخت ترین کار ممکن را از من خواست. گفت بخوان… با گریه خواندم. گفت نه بار دیگر بخوان، باید قوی و باشهامت و پر از صلابت به مانند همسران شهدا آن را بخوانی…تمرین کن تا هنگام شهادت بتوانی آن را راحت برای همه بخوانی…
حتی وقتی از پله های معراج بالا رفتم و پیکرش را دیدم با خود می گفتم الآن دست می زنم و می بینم که تمام این لحظات که عمری بر من گذشت خواب است؛ اما وقتی دیدم و لمسش کردم بدن و صورت سردش را یاد افتادم که همیشه دست های سردش را به من می داد و می گفت فرزانه جان با دست هایت گرمم کن؛ و من در آن لحظه تصمیم گرفتم با دست هایم گرمش کنم.
به یاد گریه شب آخر افتادم که حمید به من گفت «فرزانه دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی توانی بلرزانی». برای همین سرم را کنار صورتش بردم و گفتم مرا ببخش که در شب آخر دلت را لرزاندم…
پیکرش را می بوسیدم و با گریه می گفتم دوستت دارم عزیزم؛ یادت هست همیشه وقتی از مأموریت به خانه برمی گشتی برای من گل می خریدی، حالا ازاین پس من باید برای تو گل بیاورم.
هنگام خاک سپاری خاک مزارش را می بوسیدم و می گفتم ای خاک تا ابد همسرم را از طرف من ببوس.
ادامه دارد …..
مسابقاتِ شهداییِ "شمیم عشق"
مدح آقای زین العابدین در وصف شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹🌹
التماس دعا...
کرامت شهید...
یک شب نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار» معمولاً عصرها به سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم.
دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هقهق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری میزارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم میفهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.»
برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»
مدح آقای زین العابدین در وصف شهیدان محمد و یدالله ملایی🌹🌹🌹
التماس دعا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند شهید عزیز و پرافتخار سردار یدالله ملایی🌷
بخشی از مستند فرمانده خط شکن🌷
کاری از آقای محمد عابدیان .ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند فرمانده خط شکن
صحبت های مادر شهیدان ملایی
در مورد مجروح شدن پسرش شهید یدالله ملایی🌷
کاری از ٱقای عابدیان(دهستان رضوان)
ادامه دارد...🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل گویه های مادرشهیدان محمدویدالله ملایی با تصویرفرزندان شهیدش... 😔🌹😔شرمنده ایم مادر😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند 🌷فرمانده خط شکن🌷
خاطره قشنگ محمد علی عزیزی در مورد
شهید ملایی🌷
کاری از آقای عابدیان(دهستان رضوان)
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند 🌷فرمانده خط شکن🌷
صحبت های حاج رضا میرزایی
فرمانده گردان امام حسین (ع) لشکر۴۱ثارالله
در مورد شهید ملایی🌷
کاری از آقای عابدیان(دهستان رضوان)
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از مستند فرمانده خط شکن....
صحبت های حاج عباس پورعلی محمدی همرزم شهید ملایی
#photoabi7
همرزم شهید به خانواده ی شهید گفتن ما وقتی میرفتیم شناسایی به هیچ عنوان لباس سپاه نمیپوشیدیم
یدالله تنها کسی بوده ک هم لباسشومیپوشیده هم آرم سپاه رو می زده به سینه ش
خیلی دلیر و بی باک بودن شهید...
خیلی وارسته و با انضباط بودن و به هیچ وجه اجازه نمیدادن حتی نماز شبشون قضا بشه.
یه شب عملیات بودیم نتونستن نماز شبشونو بخونم
میگفتن من امروز گناه بزرگی انجام دادم خیلی ناراحت بودن...
گفتم چی شده مگه چی کارکردی
گفته نمازشبم بخاطر عملیات قضا کردم گنا بزرگی انجام دادن نباید اینکارومیکردم 😢
مادرشهیداز نحوه ی شهادت فزرند بزرگ خود شهیدمحمد ملایی میگویند....
سرچشمه رفسنجان راننده اتوبوس بودن ایشون، سال 65 به دست کوموله درکردستان به شهادت میرسند.
ایشون به ما نمیگن و به جنگ میرن، ماخبر نداشتیم ک رفته، وقتی فهمیدیم ک رفته بود.
بعد سه ماه به ما خبر دادند که جلوی ماشینشونومیگیرن به بدترین شکل ممکن به شهادت میرسونن شون.
به ما گفتن یه شهید آوردن که هیچ کس نتونسته شناساییش کنه، سرش رو پوست کرده بودن😥 15 روز کرمان بوده کسی نشناخته بردنش.
دیگه مااومدیم خونه نمیدونستیم کسی ک میگن بچه خودمونه...
خونه بودیم یه دفعه دیدیم برادر خانم محمدم اومد، بعد حال و احوال پرسیدیم راه گم کردین و...
گفت حسن(محمد) شهید شده پیکرشو آوردن...
(قدیم اسم شناسنامه ایشون محمد بوده، یه اتفاقی می افته و نذر امام حسن میکنن و اسم شونو حسن صدا میزدن کلا... فقط شناسنامه محمد بوده)
فردا اونروز رفتیم پیکر رو تحویل بگیریم و وای که چی دیدیم 😥دست بریده، پا بریده، سرش له کرده بودن، چشم نداشت، پوست سروصورت نداشت، خیلی بچه مو اذبت کرده بودن خیلی، 😭
میگفتن کوموله رفتن محل خدمت ایشون اونجا رو آتیش زدن حتی فرمانده شون هم ک اونجا بوده همونجا تو آتیش سوزوندن، هیچ وسیله ای هم از بچم به ما ندادن همه ش تو آتیش سوخته بوده😢
خداصبربده بهتون مادر چه کشیدین و ما انگار نه انگار 😭ببخشید ماها رو....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های آقای عابدیان از لطف و کرم شهید یدالله ملایی به ایشان که شهید عزیز ایشان واسطه ی معرفی این شهیدان به مردم شهرش کردند...
شما چه دیدید از کرامات شهدا که این چنین بی تاب هستید و اشک امانتان نمی دهد برای صحبت کردن...🥺
ایشان با وجود مشکلات زیاد و در عین لطف و همراهی شهید بعد چندین سال برای شهدا یادواره برگزار کردند و شهدای دیار خود رابه همگان معرفی کردند
تا آنزمان خیلی از ماها فقط عکس این شهدا را سردر دهستان شهیدپرور اسماعیل آباد دیده بودیم و نمیدانستیم که حتی ایشان سردار هستند و خیلی چیزهای دیگر که نمیدانستیم...که به لطف شهیدعزیز و همت ایشان این اتفاق افتادو کلی امداد غیبی ک ازسمت شهید به ایشان رسیدواین راه را برایشان هموارکرد... کلیپ هایی ک قبلا فرستادیم زحمت ایشان بود از زندگی نامه پربار شهید....
خوشا به سعادت کسانی که مورد عنایت خاص شهداقرارمیگیرند...ادامه دارد.... 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادامه ی سخنان آقای عابدیان.... 🌹🌹🌹