eitaa logo
مسابقاتِ شهداییِ "شمیم عشق"
552 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
43 فایل
『موسسه فرهنگی هنری و پژوهشیِ شمیم عشق رفسنجان شماره ثبت 440』 خادم شهدا @shamimeshghar کانال روبیکا https://rubika.ir/shamimeeshgh1399
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ أَلسَّلامُ عَلَیکَ یا عَلی ابْنِ موسَی الرِّضَا ✨ساعت هشت به وقت عاشقی💞 میخوانیم به نیابت از شهیدعزیزمان *عباس سهرابی* صلوات خاصه 🌹اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے 🌹الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ 🌹و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً 🌹 مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪ مسابقه هفتگی شمیم عشق ↙️ ᪥°•࿐࿇🕊☘࿇࿐•°᪥ 💠@shamimeshgh1399 ᪥°•࿐࿇🕊☘࿇࿐•°᪥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*بسم رب الشهید* 🥀صحبتهای همسربزرگوار شهیدعباس سهرابی🥀 ________________________________________ 🌷 عباس ایمان و اعتقاداتش خیلی قوی بود،عاشق امام بود. 🌱 همیشه می گفت من خیلی دوست دارم جونم رو درراه خدا و اسلام بدم اگه هم قابل نیستم که شهیدبشم،دست و پام رو در این راه بدم. 🌷 درکارخونه کالباس سازی قزوین کار می کرد. یک هفته سر کار، یک هفته خونه بود. به نماز جمعه خیلی سفارش می‌کرد جمعه های هفته ای که خونه بود حتماباید به نماز جمعه می‌رفت،به من هم توصیه می‌کردکه برم. خیلی تاکید می کرد که نماز جمعه رو ترک نکنیم و پشتیبان رهبری باشیم. 🌱 خیلی اخلاق خوبی داشت، با همه خوب رفتار می کرد،مردم دار بود. 🌷 یه روز مهمون داشتیم که در خونه رو زدند و گفتند یکی از همسایه ها مریض شده، عباس بدون معطلی رفت و همسایمون رو برد دکتر. همیشه از احوال فامیل جویا می شد.
🌱 زمانی که در کارخونه کار می کرد
هرچی که ازقزوین می آورد به همه فامیل می‌داد،به کسانی هم که مشکل مالی داشتند پول قرض می‌داد. 🌷 خیلی ها بعد از شهادتش می اومدن و می گفتن این پولی هست که عباس به ما قرض داده بود. 🌱 رفتارخیلی خوبی بامن داشت اگر گاهی من حرفی می‌زدم و از چیزی ناراحت بودم بهم یه لبخند می‌زد و ازم می‌خواست بگذرم. 🌷 هر بار که سفره غذارو پهن می کردم دست به غذاش نمی‌زد تا من بیام می گفت صبر می کنم باهم غذا رو شروع کنیم. 🌱 به حجاب اهمیت زیادی می داد. دخترهامون خیلی کوچک بودن یه روز عباس از بیرون برگشت، برای دخترا مقنعه کلاهدار خریده بود! بهش گفتم بچه ها نمیتونن اینا رو بپوشن، اذیت میشن، گفت نه دخترامون بایدحجاب داشته باشن. ادامه دارد...
شهیدان وطن🥀 در باغ شهادت، باز... باز است 😢 اللهم الرزقناتوفیق شهادة فی سبیل الله 😭🌹 مسابقه هفتگی شمیم عشق ↙️ ᪥°•࿐࿇🕊☘࿇࿐•°᪥ 💠@shamimeshgh1399 ᪥°•࿐࿇🕊☘࿇࿐•°᪥
🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ ۩ بــِہ نـیّـت‌ شهید بزرگوار عباس سهرابی 🌿' صـفحه ۲٠۶ 📖 با معنی یک آیه... 118 - و نیز ‌بر‌ ‌آن‌ سه‌ تن‌ [عنایت‌ کرد] ‌که‌ [‌از‌ جهاد] واپس‌ نهاده‌ شدند [و مردم‌ ‌از‌ ‌آنها‌ بریدند] ‌تا‌ بدانجا ‌که‌ زمین‌ ‌با‌ همه فراخی‌ ‌بر‌ ‌آنها‌ تنگ‌ شد و ‌از‌ ‌خود‌ ‌به‌ تنگ‌ آمدند و دانستند ‌که‌ ‌از‌ ‌خدا‌، جز ‌به‌ سوی‌ ‌او‌ پناهی‌ نیست‌ آنگاه‌ ‌خدا‌ ‌به‌ ‌آنها‌ بازگشت‌ ‌تا‌ توبه‌ کنند بی‌تردید ‌خدا‌ توبه‌پذیر مهربان‌ ‌است‌. مسابقه هفتگی شمیم عشق↙️ ᪥°•࿐࿇🕊☘࿇࿐•°᪥ 💠 @shamimeshgh1399 ᪥°•࿐࿇🕊☘࿇࿐•°᪥
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹زیارت روز دوشنبه 🌱زیارت امام حسن و امام حسین علیهما السلام 🌹التماس دعای فرج 🌹اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج وَفَرجَنا بِه بِحَقِّ الزَّهراء(س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسابقاتِ شهداییِ "شمیم عشق"
*بسم رب الشهید* 🥀صحبتهای همسربزرگوار شهیدعباس سهرابی🥀 ________________________________________ 🌷 عب
14.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀به روایت از همسر شهید🥀 ____________________________________________ 🌷 عباس با پدر ومادرش هم خیلی برخورد خوبی داشت. 🌱 ما طبقه پایین خونه مادرشوهرم زندگی می کردیم. 🌷 وقتی از سر کار بر می‌گشت یک ساک پر از وسیله برای بچه ها می آورد، داخل خونه نمی شد، ساک رو به من می داد و اول می رفت به پدر و مادرش سر می‌زد بعد می اومد پیش ما. 🌷 اوایل زندگیمون اگه چیزی توی خونه اضافه داشتیم عباس می برد مسجدمحله تا ببرن جبهه برای رزمنده ها. 🌱 چند ماهی از شروع جنگ گذشته بود که عباس تصمیم گرفت بِره جبهه. 🌷 از کار کناره گیری کرد و به رئیس کارخونه گفت من باید برم و به اسلام خدمت کنم، اما رئیس کارخونه مخالفت کرد و گفت اگر بِری جبهه حقوقت رو قطع می کنم. 🌱ولی عباس به این حرفها اهمیتی نداد و گفت مهم نیست حقوقم رو قطع کنید. به من هم گفت که مقداری پول پس انداز کردم که میتونید از اون استفاده کنید. 🌷وقتی از جبهه به مرخصی می اومد خیلی ناراحت بود. می‌گفت من چند ماهه که تو جبهه ام ولی شهید نشدم.😔 🌱یه روز مادرشوهرم بهم گفتن با جبهه رفتن عباس مخالفت کن و بهش بگو من نمیتونم تنهایی بچه ها رو بزرگ کنم نرو. منم بهش گفتم، خندید و گفت من مطمئنم تو می تونی. 🌷دفعه آخر که عباس جبهه بود، مادرشوهرم مهمون دعوت کرده بود، برای ناهار آبگوشت گذاشته بودیم، سفره که انداختیم میخواستیم غذا رو بکشیم، در قابلمه رو که باز کردیم روی آبگوشت خون بسته شده بود و قابل خوردن نبود. از بزرگ محله سوال کردیم به ما گفت این نشانه ای هست که خبر شهادت رو به دنبال داره.😔 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا