چه قابلِ ستایشند
ذهن هایی؛
که محاسبه می کنند
و دستهایی؛
که می آفرینند!
خداوند
"مهندسان"را آفرید؛
تا جهان؛
هر روز زیباتر شود!
5اسفند روز مهندس مبارک🌹
پنجم اسفند "روز مهندس"
بر همه مهندسین ایرانی
چه با کار چه بیکار
به ویژه مهندسای مسافرکش
و اسنپی مبارک❤️
┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣3⃣
#فصل_پنجم
عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم.»
دیزی ها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه ای بود. بعد از ناهار سوار مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بنشینم.»
رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم.
به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانه ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می گفتند و دیده بوسی می کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند.
با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانه ما بیاید، اما نیامد.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣3⃣
#فصل_پنجم
فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود.
کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد آمده.»
نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت.
گفت: «خوبی؟!»
خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: «من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.»
گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند.
ادامه دارد...✒️
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
#امام_علی_ع:
🔹 برادرتو،سهيم كننده تودرامكانات زندگى درهنگام سختى[و تنگ دستى]است .
📚غرر الحكم :ح 420
➿〰➿〰
#امیرالمؤمنین ع:
همنشينى با نيكان، نيكى مى آورد، مثل باد كه چون بر بوى خوش بگذرد، با خود، بوى خوش مى آورد.
📚نهج البلاغه ازنامه31
〰➿〰➿
💖قالَتْ فاطِمَةُ الزَّهْراء س
🔸ما اهل بیت پیامبروسیله ارتباط خداوند
باخلق اوهستیم،مابرگزیدگان پاك و مقدّس پروردگار مى باشیم ،
ماحجّت وراهنماخواهیم بود؛
#عکس_نوشته👆
#احکام_شرعی
#امربه_معروف_ونهی_ازمنکر
✅سوال : اگر فردى بعد از امر به معروف كار ناپسندش را تكرار كند آیا باید مجدداً او را ارشاد كنیم؟
▪▪▪▪▪▪▪
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#سوره_درمانے #افزایش_عشق_همسر ••❥
✍ امام صادق ؏ ؛
هرکس که خالصانه بر تلاوت
《 سوره #نساء 》مداومت نماید
محبت همسرش به اوزیادشود
📚خواص آیات قرآن۴۵
مطالب مشابہ ↩️
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
هدایت شده از خانواده بهشتی
#همسرانه
🔴 #گذشته_را_فراموش_کنید
💠 مدام در مورد #اختلافات گذشته و از یاد رفته صحبت نکنید!
💠 یادآوری آنها سبب #تلخی و ناراحتی میشود.
💠 زیرا هدف از #گفتوگو کردن، نزدیک شدن روحی - عاطفی همسران به یکدیگر است، در حالی که بیان این موضوعات معمولاً بر مشکلات افزوده و #سردی عاطفی به بار میآورد.
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
#ضرب_المثل
💕 #داستانک
روزی شیخ الرئیس "ابوعلی سینا" وقتی از سفرش به جایی رسید، اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد.
"روستایی" سوار بر الاغ آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست، تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت:
خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند، روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت، ناگاه اسب لگدی زد.
روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
"شیخ" ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود.
روستایی او را کشان کشان نزد "قاضی" برد، قاضی از حال سوال کرد، شیخ هم چنان خاموش بود.
قاضی به روستایی گفت:
این مرد لال است.
روستایی گفت:
این "لال" نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، پیش از این با من سخن گفته.
قاضی پرسید:
با تو سخن گفت؟ چه گفت؟
او جواب داد که:
گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند.
قاضی خندید و بر "دانش" شیخ آفرین گفت.
"شیخ" پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت:
《#جواب_ابلهان_خاموشی_ست.》
فرواردیادتون نره❣
@tafakornab
@shamimrezvan
#بسته_سلامتے
سرطان یعنی کمبود ویتامین B17
⇠ جوانه گندم بخورید
جوانه گندم منبع غنی اکسیژن مایع و حاوی قویترین ماده ضد سرطان طبیعت میباشد، که این ماده در هسته سیب نیز موجود است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#عکس_نوشته👆
#سوره_درمانے #حاجتروایی_با_ختم_حمد
✍قبل ازشروع۳صلوات
فرستدو۲رکعت نمازبه نیت
حاجت خوانَدو۳صلوات دیگر
بفرستد وازیکشنبه شروع کند
وبه تعدادبالاحمدبخواند
📚گلهاے ارغوان۱۸/۳
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سوره_درمانے
#بخت_گشایی🔐💍
هر كس را كه #بختش_بسته باشد
سوره #احزاب از قران كريم را در ساعت سعد (روز یکشنبه ساعت 1ظهر) بنويسد و در موم زرد عسل بپيچد و در محلی كه زندگی می كند مخفی نمايد طوريكه كسی از محل آن باخبر نباشد برايش خواستگار پيدا می شود.
📚قرآن درمانی
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆