eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.7هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
18.2هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
آمـوز!!! »یک پزشک می گفت: یک بار وارد اتاق مراقبت‌های ویژه شدم، جوانی بیست و پنج ساله توجه من را به خودش جلب نمود، که او مبتلا به ایدز و وضعیتش وخیم بود، با نرمی با او صحبت کردم اما حرف‌هایی که می زد واضح نبود. »با خانواده‌اش تماس گرفتم! مادرش به بیمارستان آمد. »از او درباره‌ی پسرش پرسیدم؟ گفت: حالش خوب بود تا آنکه با آن دختر آشنا شد. گفتم: نماز می‌خواند؟ گفت: نه، اما نیت کرده بود که در پایان عمرش توبه کند و به حج برود!! »نزدیک آن جوان بیچاره شدم در حالی که داشت جان می‌داد نزدیک گوشش گفتم: لا اله الا الله، بگو لا الله الا الله »متوجه من شد و نگاهم کرد بیچاره با همه‌ی توانش سعی می‌کرد و اشک از چشمانش سرازیر بود، چهره‌اش داشت تیره می‌شد و من همچنان تکرار می‌کردم، بگو: ”لا اله الا الله“ »به زور شروع به حرف زدن کرد و ناله کنان گفت: خیلی درد دارم،مُسکن می‌خواهم. »نمی‌توانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم، می‌گفتم، بگو: لا اله الا الله »لب‌هایش را به سختی تکان داد، خوشحال شدم، اما گفت: نمی‌توانم...نمی‌توانم... دوست دخترم را می خواهم.. مادرش گریه می‌کرد و پسرش را نگاه می‌کرد.ضربان نبض فرزندش ضعیف می‌شد و داشت می مُرد. »نتوانستم خودم را کنترل کنم به شدت گریه می‌کردم، دستش را گرفتم و دوباره سعی کردم، گفتم خواهش می‌کنم، بگو: لا اله الا الله »ولی او فقط تکرار می‌کرد: نمی‌توانم... نمی‌توانم... به سختی نفس نفس می‌زد و ناگهان، نبضش ایستاد و چهره‌اش کبود شد و فوت کرد، مادرش نتوانست طاقت بیاورد و خود را به روی پسرش انداخت و شروع کرد به ناله و شیون اما دیگر شیون و غصه‌ی او چه فایده‌ای دشت؟ »برادر و خواهر مسلمانم: آن جوان به سوی پروردگارش رفت اما نه شهوت به او سودی بخشید و نه لذت‌ها ، زیرافریب جوانی‌اش را خورد، فریب اتوموبیل و لباس‌های زیبایش را خورد، و الان تنها اعمالی که انجام داده بوده در قبر هم‌نشین اوست و آنچه به دست آورده بود،سودی برایش نداشت ”می خواست در پیری توبه کند“ اما به پیری نرسید!! 📔برگرفته شده از کتاب: ”داستان زیبای توبه- @tafakornab @shamimrezvan
آمـوز!!! »یک پزشک می گفت: یک بار وارد اتاق مراقبت‌های ویژه شدم، جوانی بیست و پنج ساله توجه من را به خودش جلب نمود، که او مبتلا به ایدز و وضعیتش وخیم بود، با نرمی با او صحبت کردم اما حرف‌هایی که می زد واضح نبود. »با خانواده‌اش تماس گرفتم! مادرش به بیمارستان آمد. »از او درباره‌ی پسرش پرسیدم؟ گفت: حالش خوب بود تا آنکه با آن دختر آشنا شد. گفتم: نماز می‌خواند؟ گفت: نه، اما نیت کرده بود که در پایان عمرش توبه کند و به حج برود!! »نزدیک آن جوان بیچاره شدم در حالی که داشت جان می‌داد نزدیک گوشش گفتم: لا اله الا الله، بگو لا الله الا الله »متوجه من شد و نگاهم کرد بیچاره با همه‌ی توانش سعی می‌کرد و اشک از چشمانش سرازیر بود، چهره‌اش داشت تیره می‌شد و من همچنان تکرار می‌کردم، بگو: ”لا اله الا الله“ »به زور شروع به حرف زدن کرد و ناله کنان گفت: خیلی درد دارم،مُسکن می‌خواهم. »نمی‌توانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم، می‌گفتم، بگو: لا اله الا الله »لب‌هایش را به سختی تکان داد، خوشحال شدم، اما گفت: نمی‌توانم...نمی‌توانم... دوست دخترم را می خواهم.. مادرش گریه می‌کرد و پسرش را نگاه می‌کرد.ضربان نبض فرزندش ضعیف می‌شد و داشت می مُرد. »نتوانستم خودم را کنترل کنم به شدت گریه می‌کردم، دستش را گرفتم و دوباره سعی کردم، گفتم خواهش می‌کنم، بگو: لا اله الا الله »ولی او فقط تکرار می‌کرد: نمی‌توانم... نمی‌توانم... به سختی نفس نفس می‌زد و ناگهان، نبضش ایستاد و چهره‌اش کبود شد و فوت کرد، مادرش نتوانست طاقت بیاورد و خود را به روی پسرش انداخت و شروع کرد به ناله و شیون اما دیگر شیون و غصه‌ی او چه فایده‌ای دشت؟ »برادر و خواهر مسلمانم: آن جوان به سوی پروردگارش رفت اما نه شهوت به او سودی بخشید و نه لذت‌ها ، زیرافریب جوانی‌اش را خورد، فریب اتوموبیل و لباس‌های زیبایش را خورد، و الان تنها اعمالی که انجام داده بوده در قبر هم‌نشین اوست و آنچه به دست آورده بود،سودی برایش نداشت ”می خواست در پیری توبه کند“ اما به پیری نرسید!! 📔برگرفته شده از کتاب: ”داستان زیبای توبه- @tafakornab @shamimrezvan
آمـوز!!! »یک پزشک می گفت: یک بار وارد اتاق مراقبت‌های ویژه شدم، جوانی بیست و پنج ساله توجه من را به خودش جلب نمود، که او مبتلا به ایدز و وضعیتش وخیم بود، با نرمی با او صحبت کردم اما حرف‌هایی که می زد واضح نبود. »با خانواده‌اش تماس گرفتم! مادرش به بیمارستان آمد. »از او درباره‌ی پسرش پرسیدم؟ گفت: حالش خوب بود تا آنکه با آن دختر آشنا شد. گفتم: نماز می‌خواند؟ گفت: نه، اما نیت کرده بود که در پایان عمرش توبه کند و به حج برود!! »نزدیک آن جوان بیچاره شدم در حالی که داشت جان می‌داد نزدیک گوشش گفتم: لا اله الا الله، بگو لا الله الا الله »متوجه من شد و نگاهم کرد بیچاره با همه‌ی توانش سعی می‌کرد و اشک از چشمانش سرازیر بود، چهره‌اش داشت تیره می‌شد و من همچنان تکرار می‌کردم، بگو: ”لا اله الا الله“ »به زور شروع به حرف زدن کرد و ناله کنان گفت: خیلی درد دارم،مُسکن می‌خواهم. »نمی‌توانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم، می‌گفتم، بگو: لا اله الا الله »لب‌هایش را به سختی تکان داد، خوشحال شدم، اما گفت: نمی‌توانم...نمی‌توانم... دوست دخترم را می خواهم.. مادرش گریه می‌کرد و پسرش را نگاه می‌کرد.ضربان نبض فرزندش ضعیف می‌شد و داشت می مُرد. »نتوانستم خودم را کنترل کنم به شدت گریه می‌کردم، دستش را گرفتم و دوباره سعی کردم، گفتم خواهش می‌کنم، بگو: لا اله الا الله »ولی او فقط تکرار می‌کرد: نمی‌توانم... نمی‌توانم... به سختی نفس نفس می‌زد و ناگهان، نبضش ایستاد و چهره‌اش کبود شد و فوت کرد، مادرش نتوانست طاقت بیاورد و خود را به روی پسرش انداخت و شروع کرد به ناله و شیون اما دیگر شیون و غصه‌ی او چه فایده‌ای دشت؟ »برادر و خواهر مسلمانم: آن جوان به سوی پروردگارش رفت اما نه شهوت به او سودی بخشید و نه لذت‌ها ، زیرافریب جوانی‌اش را خورد، فریب اتوموبیل و لباس‌های زیبایش را خورد، و الان تنها اعمالی که انجام داده بوده در قبر هم‌نشین اوست و آنچه به دست آورده بود،سودی برایش نداشت ”می خواست در پیری توبه کند“ اما به پیری نرسید!! 📔برگرفته شده از کتاب: ”داستان زیبای توبه- @tafakornab @shamimrezvan