🔸#زندگینامه #حضرت_آدم
🔸قسمت دوم🔸
🔸 اعتراض فرشتگان به خلقت آدم
🔸 قبل از حضرت آدم(ع) نسل و یا نسلهایی شبیه به انسان وجود داشتند که در برخی منابع از آنان با نامهایی، مانند «نسناس» یاد شده است.
🔸آنان رفتار و کردار ناپسندی داشتند که در ذهن فرشتگان جا گرفته بود؛ از اینرو هنگامی که خداوند به آنان فرمود تصمیم به آفرینش موجودی را دارم که او را جانشینی در کره زمین قرار دهم، آنها اعتراض کردند و گفتند: آیا در زمین انسانی را قرار می دهی که با گناه و معصیت در آن، فساد کند و به خونریزی بپردازد
🔸پس از آنکه خداوند، حضرت آدم(ع) را آفرید، اسماء و علوم را به وی آموخت تا در زمین توان یافته و به نحوی بایسته از آنها بهره مند گردد.
🔸 از طرفی خدای سبحان اراده فرموده بود عیناً به فرشتگان بنمایاند که این آفریده جدیدی که به دیده حقارت بدان می نگریستند، دارای دانش و شناختی برتر از آنان است و به همین دلیل از آنان خواست که اگر به گمان خود راست می گویند و به جانشینی در زمین از آدم(ع) سزاوارترند، به وی خبر دهند از آن علمی که به آدم(ع) تعلیم داده شد؛ ولی فرشتگان از پاسخ درمانده و از خداوند عذر خواهی کردند...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🔸#زندگینامه #حضرت_آدم
🔸قسمت سوم🔸
🔸سجده کردن فرشتگان به آدم علیه السلام
🔸موضوع تکامل انسان، تا درجه ای رسید که فردی از آنان، به نام آدم(ع)، برگزیده خداوند قرار گرفت و به فرشتگان دستور رسید چنین سمبل خلقتی را مورد احترام فوق العاده ای قرار دهند؛ و برای او سجده کنند این حقیقت در پنج آیه مختلف مطرح شده
🔸همه فرشتگان بر آدم(ع) سجده کردند، مگر شیطان که از تکبّر، از سجده کردن سرباز زد. خداوند علّت را از او جویا شد. ابلیس برتری خود را بر آدم(ع) و اینکه وی از آتش و آدم(ع) از گل آفریده شده است، عنوان کرد. در این هنگام، خدای سبحان او را از بهشت راند و به دلیل تکبّرش، وی را پیوسته تا روز قیامت مورد لعنت خویش قرار داد
🔸شیطان از پروردگار خویش درخواست کرد تا روز قیامت او را زنده نگاه دارد. خدای متعال نیز بنا به حکمتی که اراده فرموده بود، به او پاسخ مثبت داد ولی خداوند او را نکوهش کرد و فرمود: سوگند می خورم که جهنّم را از تو و همه پیروانت از فرزندان آدم(ع) پر خواهم ساخت شیطان هم گفت من هم تا بتوانم بندگان تو را گمراه خواهم کرد....
#احسن_القصص
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🔸#زندگینامه #حضرت_آدم
🔸قسمت چهارم🔸درخت ممنوعه 🔸
🔸پس از برگزیدگی آدم(ع) و سجده فرشتگان بر او، به وی و زوجه اش از جانب خداوند دستور رسید که در بهشت مسکن گزینند ولی از یک درخت ممنوعه تناول نکنند و نزدیک آن نگردند
🔸ولی شیطان آنها را وسوسه کرد و گفت اگر از آن بخورید فرشته خواهید شد، و جاودانه در بهشت خواهید ماند و برای آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم. بالاخره آنها فریب خوردند و لباس ها از اندامشان فرو ریخت. خداوند آنها را سرزنش کرد و به آنها فرمود: آیا من شما را از آن درخت منع نکردم
🔸آدم و حوّا(ع) به سرعت به اشتباه خود پی بردند و توبه کردند و به گناه خود اقرار نمودند ولی خدا آنها را از بهشت به زمین تبعید کرد و آنان در سرزمین مکه فرود آمدند
#احسن_القصص
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🔸#زندگینامه #حضرت_آدم
🔸قسمت پنجم🔸 فرزندان آدم و حوا 🔸
🔸حضرت آدم و حوا، وقتی در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را به وجود آورده و در سراسر زمین منتشر کند. نام فرزندان آدم در قرآن نیامده و فقط در روایات ذکر شده است. امام سجاد (ع) فرموده اند: از حوا 20 پسر و 20 دختر متولد شد و در هر شكم یك پسر و یك دختر برایش تولد مىیافت، و اولین فرزند او «هابیل» همراه با یك دختر بنام «اقلیما» بود و در زایمان دوم: «قابیل» با دخترى بنام «لوزا»
🔸وقتی که فرزندان بزرگ شدند برای تامین مایحتاج زندگی، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد و هابیل به دامداری مشغول شد. زمانی که موقع ازدواج آن ها رسیدند به گفته بعضی از مورخین خداوند به آدم وحی کرد که قابیل با لیوذا، هم قلوی هابیل و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج کند. حضرت آدم فرمان را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی چون «اقلیما» زیباتر از «لیوذا» بود قابیل این دستور را قبول نکرد و به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخابی کرده ای؟» اما .......
#احسن_القصص
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🔸#زندگینامه #حضرت_آدم
🔸قسمت ششم🔸 فرزندان آدم و حوا
🔸حضرت آدم برای اینکه به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هر کدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، قربانی هر یک از شما قبول شد، او به آنچه میل دارد سزاوارتر و راستگو تر است.» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر این بود که صاعقه ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند.)
🔸فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل که گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود، برگزید، ولی قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه ای ناچیز برداشت.
🔸سپس هر دو بالای کوه رفتند و قربانی خود را بالای کوه قرار دادند. طولی نکشید صاعقه ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزاند، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد و مشخص شد که هابیل مطیع فرمان خداست. ولی قابیل باز هم از فرمان خدا سرپیچی کرد. تا این که...
#احسن_القصص
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🔸#زندگینامه #حضرت_آدم
🔸قسمت هفتم🔸 قتل هابیل 🔸
🔸حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانی اش از سوی دیگر، باعث شد تا قابیل، هابیل را تهدید به قتل کند. هابیل که از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار بر حذر داشت.
🔸شیطان قابیل را برای کشتن هابیل وسوسه می کرد این وسوسه ادامه داشت تا اینکه در زمانی که حضرت آدم (ع) برای زیارت کعبه به مکه رفته بود، قابیل در غیاب پدر نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و کشمکش میان دو برادر شدت گرفت.
🔸قابیل نمی دانست چگونه هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القا کرد: سرش را در میان دو سنگ بگذار و سپس با آن دو سنگ سرش را بشکن. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را به قتل رساند.
🔸قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی دانست جسد را چه کند و دلهره آمدن پدر راهم داشت تا این که...
#احسن_القصص
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🔸#زندگینامه #حضرت_آدم
🔸قسمت هشتم 🔸 ناراحتی شدید پدر🔸
🔸وقتی حضرت ادم فهمید که هابیل نیست از قابیل پرسید فرزندم کجاست؟ قابیل گفت: «من چه میدانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودی که سراغش را از من میگیری؟!»
آدم (علیهالسّلام) که از فراق هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابانها نهاد تا او را پیدا کند. همچنان سرگردان میگشت اما چیزی نیافت.
🔸از آن پس آدم از فراق نوردیده و بهترین پسرش، شب و روز، گریه میکرد و این حالت تا چهل شبانهروز ادامه یافت که ناگهان قتلگاه هابیل را پیدا کرد و طوفانی از غم در قلبش پدیدار شد و ناگهان ندایی خطاب به قابیل آمد که لعنت بر تو باد که برادرت را کشتی....
🔸حضرت آدم بسیار غمگین به نظر میرسید، و آه و نالهاش از فراق پسر عزیزش بلند بود. شکایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست که یاریش کند و با الطاف مخصوص خویش، او را از اندوه جانکاه نجات دهد.خداوند مهربان ناگهان به آدم (علیهالسّلام) وحی کرد که.....
#احسن_القصص
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🍃 تصویر قبر حضرت آدم علیه السلام
🔸#زندگینامه #حضرت_آدم
🔸قسمت نهم🔸 جانشین آدم 🔸
🔸خداوند مهربان ناگهان به حضرت آدم وحی کرد و به او بشارت داد که: «آرام باش، به جای هابیل، پسری را به تو عطا کنم که جانشین او گردد و در سن یکصد و سی سالگی حضرت آدم(ع)، خداوند شیث(ع) را به آنان عطا کرد که نام او را هبة الله(هدیه خدا) گذاشتند
🔸حضرت آدم (علیهالسّلام) به سالهای آخر عمر رسید. ۹۳۰ سال از عمرش گذشته بود. خداوند به او وحی کرد که پایان عمرت فرا رسیده و مدّت پیامبریت به سر آمده است، آن را به شیث (علیهالسّلام) واگذار کن و به او دستور بده تا در برابر آسیب برادرش قابیل در امان بماند، و به دست او کشته نگردد.
🔸آدم به شیث گفت این را بدان که از نسل تو پیامبری پدیدار میشود که او را خاتم پیامبران خدا گویند، این وصیت را به وصی خود بگو و او به وصی خود نسل به نسل بگوید تا زمانی که آن حضرت ظاهر گردد
🔚پایان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🍃🍃داستان قرآنی 🍃🍃
#قسمت۸
#زندگینامه حضرت یوسف ع
🌺🌻گفتند پدرجان ، بصحرا رفتیم ، به گشت و گذار پرداختیم . تفریح کردیم . چه روز خوشی بود .
🌺🌻اما افسوس و هزار افسوس ، ما مسابقه دویدن ترتیب دادیم و چون یوسف کوچک بود و نمیتوانست در مسابقه شرکت کند ،
🌺🌻برای حفظ اثاث و اموالمان او را نزد آنها گذاشتیم . درست در همان زمان که ما از او دور شدیم ، گرگی درنده که در کمین بود ، باو حمله کرد و او را خورد .
🌺اینهم پیراهن خون آلود او ، سند صدق گفتار ما است . گرچه میدانیم که تو حرف ما را باور نخواهی کرد و ما را در حفظ و نگهداری یوسف متهم خواهی ساخت .
🌺🌻یعقوب آه سردی کشید و پیراهن یوسف را گرفت ، آنرا بوسید و بوئید و در حالیکه اشگ در چشمش حلقه زده بود گفت : چه گرگ عجیبی بوده ؟
🌺🌻یوسف مرا پاره کرده ولی به پیراهن او آسسیبی نرسانیده است . برادران متوجه اشتباه بزرگ خود شدند که پیراهن را سالم با خود آورده اند ،و فقط آن را به خون گوسفند آغشته کردند اما دیگر دیر شده بود و راهی برای جبران اشتباه باقی نمانده بود .
🌻🌺یعقوب از همین نشانی ، به توطئه شوم فرزندانش پی برده بود و گفت : یوسف مرا گرگ نخورده بلکه عقده های درونی شما و نفس اماره شیطان طبیعت شما دست بدست هم دادند و کاری بس زشت و ناروا را در چشم شما پسندیده و زیبا جلوه دادند و با برادر کوچک خود کردید آنچه را کردید .
🌺🌻سپس آهی کشید و بی هوش روی زمین افتاد . برادران سخت به وحشت افتادند و آه و ناله سر دادند که وای برما ، هم برادر خود رااز دست دادیم و هم پدر پیر خود را کشتیم
ادامه داستان در قسمت بعد ...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
━َ━َ❥•🌷🌸🌷•❥•━┅┄💌