این داستان واقعی است
: #آخرینبازدید
#قسمت_21
پول فرشها،کمک خانواده م و واریزی عزیزان مهربانی که میگفتن ما کنارتیم،مرا دلگرم و امیدوار میکرد.خانمی تبریزی وام یک میلیونی یارانه ش رو کامل،واریز کرد.شیرزنی هم از دیار لرستان که از قضا مرد! و سرپرست خانواده هم بود و با پختن وفروش رب خانگی و...اموراتش میگذراند ۴۰۰هزار تومان دسترنجش را واریز کرد و گفت :یک مادر هستم و نگران بچه ام،برای نابودی ظلم این پولو میدم تا دیگه این جنایات تکرار نشه،اگه تا صبح شنبه دیه تکمیل نشد غمت نباشه آبجی،گشواره دختر کوچکم را میفروشم!چشمانم پر از اشک شده بود،زبانم از بیان اینهمه مهربانی قاصر بود،با گریه گفتم اگه گشواره دخترت بفروشی این پولو قبول نمیکنم!
یکی دانشجو بود و پول میفرستاد تا حق بر باطل پیروز شود،از اروپا و آمریکا که در نظر بعضیها آنجا را مهد بی عاطفگی و خشونت میدانند از طرف سه حامی مبلغ ۱۳ میلیون واریز شد،بانویی مهربان که حاضر نشد اسمی از او برده بشه ۲۵ میلیون واریز کرد.مادرم گریه میکرد که چرا فرصت زیاد ندادن تا خونه شو بفروشه پس هر چه پول در خانه داشت ،بمن داد!
تمام این مهربانیهاجمع شدند و این مردم دلسوز و دوست داشتنی قانون خشک و سختگیر رابه زانو درآورند و در ساعت هشت و نیم غروب جمعه کل مبلغ ۱۰۶ میلیون جور شد!!
دوست داشتم دادگاهی تشکیل میشد و من در حضور تمام قاضیان و دادستانهای دنیا،در حضور خانواده دانیال ، سید دانیال، کمال و حسین و خود قاتلان،میگفتم که ببینید و آگاه باشید،مردمی که اینگونه از پول وام یارانه و پول دسترنج پخت رب و گشواره فرزندشان و... میگذرند تا دیه را بپردازند،اینها که قلبشان باعشق میتپد و احساسشان چون بال پروانه پاک و لطیف است ویقین دارند که پول رابرای اعدام جمع میکنند!شما برایتان سوال نیست که چرامردمانی اینقدر مهربان و رئوف درراه اعدام تلاش میکنند؟؟اینها باور دارند که قاتلان ظالمند و صادق مظلوم!اینها نه برای صادق که برای خشکاندن ریشه ظلم ،اجتماع کرده اند.
۱۰۶ میلیون تومان دیگر در کمتر از ۳ روز جمع ،و صبح روز شنبه ۱۵ آذر ماه سال۱۳۹۹ برای دیه قاتلان صادق واریز شد.
دیگر بهانه ای نبود!مانعی نبود و حکم لازم الاجرا!
برای آنکه از مزاحمت خانواده قاتلها در امان باشیم،وسایلمان را جمع کردیم و به منزل برادر شوهرم رفتیم.
سه شبانه روز بود که خواب و خوراک نداشتیم!
شب قبل از اولین اعدام بود،دور از چشم همه رفتم و وضو ساختم،با خدای خویش یکبار دیگر تجدید پیمان کردم!از ته دل گریستم و خدا را به بزرگی خودش قسم دادم که:ای خدای بزرگ،اگر اعدام این قاتلان راه حق است،مرا یاری ده و قدمم را محکم گردان و اگر غیراز اینست و تو ای مهربانترین مهربانان، حکم بر چیز دیگر داری پس یاریم ده تا رضایت دهم!خدایا انتخاب این راه را بتو میسپارم،از تو،خود خودت،مدد میجویم!
وخدا راه را برمن آسان کرد،ساعت ۴:۳۰ بامداد دوشنبه ۱۷ آذر سمت زندان مهاباد راه افتادیم،هیچکس آنجا نبود،ما رابه سمت حیاط زندان مشایعت کردند،حس عجیبی داشتم،محکم و قویتر از قبل شده بودم!انگار تمام دستهایی که یاریم داده بودند مرا محکم و استوار به جایگاه میبردند،نه دستم میلرزید و نه دلم آشوب بود!من،فریبا،مادر دو فرزند،که آزارم به یک مورچه هم نمیرسید،اینک همرا شوهرم که در حجب و حیا و سادگی،شهره عام و خاص بود،ایستاده بودیم و هیچکدام تردیدی نداشتیم،کمال را آوردند!
تا مارا دید اشک ریخت و گریه کرد،فریبا خانوم منو اعدام نکنید،توبه کردم،غلط کردم،من رو فریب دادند و....به جوانیم رحم کن!
در جواب گفتم:اگر پسرم را نمیسوزاندید،اگر اجازه میدادین راحت بمیرد و اینقدر درد نکشد،میبخشیدمتون،اما شما جای هیچ بخشش و ترحمی نگذاشتید.دعا کن خدا توراببخشد!
سپس گفتم: بخشش لازم نیست،اعدامش کنید!
تمام شد..پنج صبح دوشنبه،درست در ساعتی که برجان فرزندم آتش افکنده بود..اعدام شد.پزشک قانونی مرگش راتایید کرد و جنازه بعد از بیست دقیقه با آمبولانس تحویل خانواده اش شد و همه به خانه برادر علی برگشتیم.باهیچکس حرف نمیزدم.با خود فکر میکردم چرا باید وضع جوانان ما به اینجا بکشد!یک وقتی تمام افتخارمان این بود که هیچوقت پایمان به کلانتری و دادگاه باز نشده اما اینک سه سال است ما بیشتر از انچه در منزل بودیم ،در راه دادگاه و کلانتری سرکرده ایم!
براستی چرا؟ایکاش خانواده ها بیشتر حواسمون بود،ایکاش بیشتر از لباس جسم ،بر روح و روان فرزندانمان اگاهی داشتیم و جامه انسانیت و پاکی میپوشاندیم و ایکاش به جای برپایی چوبه دار،مراسم شادی و پایکوبی و موفقیت ِفرزندانمان بود،ایکاش...و اما۱۸ آذر هم گذشت و لحظه موعود رسید!سپیده ۱۹ آذر ملاقات من بود و دانیال! امشب کسی اعدام میشد که یک عمر صادق،گردن آویز اسمش را برگردن داشت!
ادامه دارد.
✾࿐༅💙💎💙༅࿐