🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
داستان واقعی تحت عنوان👇
💎#گوهر_نایاب💎
🔅قسمت اول
با سلام و خسته نباشید خدمت شما و کانال خیلی خوبتون من خلاصه ای از زندگیم و حقیقت 15 روز پیش را براتون بازگو کنم...
شاید مایه عبرت بشه، من خانمی 21 ساله هستم، 17 سالم بود که ازدواج کردم با پسری که عاشقش بودم و چند سال خواستگارم بود ....
پسره خیلی پاک و آرومی بود منم فک میکردم اولین و آخرین زنی هستم که دوستش داره....
آنقدر ساده برخورد میکرد که هر دختری آرزوشو داشت خلاصه بعد ازدواج با وجود سختی های که داشتیم چون چند ماه با خانواده همسرم زندگی میکردیم خونه جدا گرفتیم و باتلاش و کوشش زندگیمون ساختیم و تو سال اولم بچه دار شدیم...
بعد از مدتی با اینکه من واسه شوهرم کم نمیذاشتم و شوهرم ازم تعریف میکرد و میگفت ازم راضی است کم کم اذیت کردن های شوهرم و بهانه جوی هاش شروع شد .
بهانه هاش فقط تو رفتارهای ساده م بود و بهونه بی خودی میگرفت چهار سال من همیشه کوتاه میومدم وتحمل میکردم.
بعضی وقت ها ساعتها نصیحتش میکردم واونم قبول میکرد و معذرت خواهی میکرد.
ولی باز همون آش همون کاسه تا اینکه کاربجایی رسید مثل کافرها رفتار میکرد کفر میگفت...
و به من میگفت راضی نیستم روزه بگیری روزه باعث شده بداخلاق بشی منم خدا شاهده همیشه صبور و خوش اخلاقم بخصوص تو ماه رمضان بیشتر رعایت میکنم باورتان میشه از همه لحاظ بهش میرسیدم و چشم میگفتم ...
پارسال ماه رمضان سر سفره سر هیچی با کف دستش کوبید روصورتم ومن را هول داد منم هیچی نگفتم چون دست بزن نداشت. و با شوخی منو میزد خیلی دلم شکست 💔
ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا
======================