eitaa logo
خانم طوسـی(شـ🌺ـیـم وصـ💞ـال)
147 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
54 فایل
خوش آمدید 💖با مطالب دینی، کلیپ،معرفی کتاب ، ،پاسخ به سوالات، احکام.. در خدمتم تحت حمایت دفتر تبلیغات اسلامی اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تو سردار یاری💫 تبلیغات ممنوع❌ ارتباط با خادم @tousy_313 @shamimvesal
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شمیم وصال(طوسی)
🔷چه امر به معردف زیبایی 👌 ✍سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک☺ قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا . می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمت شم به بودجه مون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!!😅 گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه ش و شرایط مون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجه مون بدیم که خیلی عالی بود .😉 فقط یه شرط داشت که همه مونو شوکه کرد اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی !!!!! همه مون مونده بودیم چه کنیم ؟ من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم . دوتا دوست دیگه م ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا بمونین . خلاصه وسایل خونه مونو بردیم خونه ی پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنه رو ببره تا مسجد که جنب خونه بود. پاشد رفت و همراهیش کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. همه مون خندیدیم. شب بعد من رفتم . با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنی پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته ؟ من صبحها ندیدم برای نماز بیدار شید ! به دوستام گفتم از فردا ساعت مونو کوک کردیم ، صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب ، بعد از مسجد ، پیرزن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت ، برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیم و چراغو روشن می کردیم ، کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم . من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیرزن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم😅 اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت.هرسه تامون تغییر کرده بودیم.بعضی وقتا هم پیرزن از یکی مون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم. چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده ، پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش همه مونو تغییر داده بود. خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی 🍃 🔅خداجو با خداگو فرق دارد* 🔅حقیقت با هیاهو فرق دارد* 🔅خداگو آدمی مردم فریب است* 🔅خداجو را هوای سیم و زر نیست* 🔅بجز فکر خدا،فکر دگر نیست* ✅راستی چقدرشیوه امربه معروف مهمه 🎀لطفا با ما همراه باشید 🎀 @shamimvesal ┄┅┅┅❅🔅💠🔅❅┅┅┅┄
هدایت شده از شمیم وصال(طوسی)
4.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎معامله با خدا باز هم داستانی که این راز را به بهترین شکل تفسیر میکند با خدا باش و پادشاهی کن..😍 عالیه پیشنهاد دانلود 👌 👏👏 🎀لطفا با ما همراه باشید 🎀 @shamimvesal ┄┅┅┅❅🔅💠🔅❅┅┅┅┄
هدایت شده از شمیم وصال(طوسی)
🔷وحی عجیب😳 ✍خداوند به یكى از پیامبران وحى كرد:  كه فردا صبح اول چیزى كه جلویت آمد بخور😋! و دومى را بپوشان👀 ! و سومى را بپذیر🤗! و چهارمى را ناامید مكن 🤝! و از پنجمى بگریز🏃‍♂🏃‍♂!  پیامبر خدا صبح از خانه بیرون آمد. در اولین وهله با كوه سیاه🌋 بزرگى روبرو شد، كمى ایستاده و با خود گفت :  خداوند دستور داده این كوه را  بخورم . در حیرت ماند😳🤯 چگونه بخورد! آنگاه به فكرش رسید خداوند به چیز محال دستور نمى دهد، حتما این كوه خوردنى است . به سوى كوه حركت كرد هر چه پیش مى رفت كوه كوچكتر مى شد سرانجام كوه به صورت لقمه اى درآمد، وقتى كه خورد دید بهترین و لذیذترین چیز است .😍  از آن محل كه گذشت طشت طلایى🤩 نمایان شد. با خود گفت : خداوند دستور داده این را پنهان كنم . گودالى كند و طشت را در آن نهاد و خاك روى آن ریخت و رفت . اندكى گذشته بود برگشت پشت سرش را نگاه كرد دید طشت بیرون آمده و نمایان است . با خود گفت من به فرمان خداوند عمل كردم و طشت را پنهان نمودم .  سپس با یك پرنده🕊 برخورد نمود كه باز شكارى آن را دنبال مى كرد. پرنده آمد دور او چرخید. پیامبر خدا با خود گفت :  پروردگار فرمان داده كه این را بپذیرم . آستینش را گشود، پرنده وارد آستین حضرت شد. باز شكارى گفت :  اى پیامبر خدا! شكارم را از من گرفتى من چند روز است آنرا تعقیب مى كردم .  پیامبر با خود گفت :  پروردگارم دستور داده این را ناامید نكنم . مقدارى گوشت از ران پرنده برید و به او داد و از آن محل نیز گذشت ناگاه قطعه گوشت گندیده را دید، با خود گفت :  مطابق دستور خداوند از آن باید گریخت .  پس از طى مراحل به خانه برگشت شب در خواب به او گفتند: ماءموریت خود را خوب انجام دادى . آیا حكمت آن ماءموریت را دانستى و چرا چنین ماءموریتى به شما داده شد⁉️  پاسخ داد: نه ! ندانستم 😕🤔.  گفتند: اما منظور از كوه *غضب* بود. انسان در هنگام غضب خویشتن را در برابر عظمت خشم گم مى كند. ولى اگر شخصیت خود را حفظ كند و آتش ‍ غضب را خاموش سازد عاقبت به صورت لقمه اى شیرین و لذیذ در خواهد آمد.  و منظور از طشت طلا *عمل صالح و كار نیك *است ، وقتى انسان آن را پنهان كند خداوند آن را آشكار مى سازد تا بنده اش را با آن زینت و آرایش دهد، گذشته از این كه اجر و پاداشى براى او در آخرت مقدر كرده است . و منظور از پرنده ،* آدم پندگویى *است كه شما را پند و اندرز مى دهد، باید او را پذیرفت و به سخنانش عمل كرد.  و منظور از باز شكارى *شخص نیازمندى *است كه نباید او را ناامید كرد.  و منظور از گوشت گندیده *غیبت و بدگویى پشت سر مردم* است ، باید از آن گریخت و نباید غیبت كسى را كرد. https://https://article.tebyan.net 🎀لطفا با ما همراه باشید 🎀 @shamimvesal ┄┅┅┅❅🔅💠🔅❅┅┅┅┄
هدایت شده از شمیم وصال(طوسی)
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️شما "ترومن" شهر خودت هستی! 🔻تقدیر و برداشت معنوی علیرضا پناهیان از یک فیلم هالیوودی!‌ 📽 🎙 عالیه پیشنهاد دانلود👌 مخصوصا برای نوجوانهای گل کانالمون 🎀لطفا با ما همراه باشید 🎀 @shamimvesal ┄┅┅┅❅🔅💠🔅❅┅┅┅┄
هدایت شده از شمیم وصال(طوسی)
داستانهایی از زندگى امام صادق عليه السلام.docx
حجم: 25.8K
|°☘ 💠💠22 داستان آموزنده و خواندنی به مناسبت میلاد امام جعفر صادق علیه السلام🎊🎉 📝 📕 🎀لطفا با ما همراه باشید 🎀 @shamimvesal ┄┅┅┅❅🔅💠🔅❅┅┅┅┄
هدایت شده از شمیم وصال(طوسی)
🔴داستان جالب دعای مشلول ✍درباره دعاي مشلول آمده است بعد از ايام حج شبی حضرت اميرالمومنين (علیه السلام) با حضرت سيد الشهداء(علیه السلام) براي طواف ، به مسجد الحرام آمدند. در مسجد صداي ناله حزيني به گوش مي رسید. حضرت امير المومنين (علیه السلام) به حضرت اباعبدالله (علیه السلام) فرمودند ، پسرم! برو ببين کيست؟ بگو بيا ببينيم چرا اين قدر نگران است؟ حضرت سيدالشداء آمدند ديدند مرد جواني است به او فرمودند : اجب اميرالمومنين (علیه السلام) جوان بلند شد و به حضرت سيد الشهداء گفت : شما بفرماييد جلو من پشت سرشما مي آيم. ☘ حضرت اميرالمومنين (علیه السلام) فرمودند : جوان! خيلي محزون و نگراني! مشکلت چیست؟ گفت آقا جان جريان من خيلي عجيب است... من در خانواده ای مرفه بودم و پدرم خیلی به من محبت مي کرد تا اینکه من راه هوس بازی ، افراط و اسراف در هزینه ها را پیش گرفتم روزی متوجه شدم پدرم پول یا طلائي را دفن کرده ، رفتم بردارم ، پدرم رسيد و مانع شد. هولش دادم خورد زمين همانجا گفت : پسر! من تو را خيلي تحمل کردم، به تو محبت کردم و تو قدر ندانستي اگر ادامه دهی به کنار کعبه مي روم و به تو نفرين مي کنم ....پدرم آمد اينجا و من را نفرين کرد ، بلافاصله من بيمار شدم. 🍂 لباسش را کنار زد يک طرف پهلويش گود افتاده و دست چپ و پاي چپش از کار افتاده بود. غير از بيماری خود ،دل شکستگي پدرم و عاق کردنش من را خيلي اذيت مي کرد ، از طرفي در قبيله خودمان به فردي شوم و نفرين شده مشهور شدم. 🌿 مدتی بعد گفتم: بابا! من ديگه سرم به سنگ خورد، بيا دعا کن من خوب بشوم، گفت نمي کنم، التماسش کردم، گفت نمي کنم، بزرگان قبیله را واسطه قرار دادم قبول نکرد. سه سال به او التماس کردم تا بالاخره قبول کرد بيايد همين جايي که نفرين کرده به من دعا کند. او را سوار بر شتر کردم در راه مکه کنار دره ای شتر رم کرد و پدرم افتاد به درّه و فوت کرد! او را دفن کردم و با دلي شکسته و مأيوس، به مسجد الحرام آمده ام. 🔸حضرت از او دلجویی کرد وفرمودند : چقدر بر تو سخت گذشته است!! ولی نگران نباش، دعايي به تو تعليم مي دهم که حقوقي را که بر گردن تو هست تسويه می کند ، بيماري تو را درمان و عاقبت تو را به خير مي کند. 👌 فرمود : قلم و کاغذ بياوريد؟ آوردند ، حضرت دعاي مشلول را انشاء کردند و حضرت اباعبدالله می‌نوشتند. ✨ حضرت سيد الشهداء(علیه السلام) فرمودند ما از آن جوان خوشحال تر بوديم از يافتن اين دعا و حل مشکل جوان. فرمودند : ده مرتبه اين دعا را بخوان وخبرش را بده. ☘ بعد از مدتی جوان آمد عرض کرد: وقتي خواندم و خوابيدم پيغمبر خدا را در خواب ديدم و حضرت من را تفقد کردند و فرمودند قدر اين دعا را بدان و سعادتمند خواهي شد و دستي به پهلويم کشيدند و فرمودند: شفا یافتی. وقتی بیدار شدم خود را سالم دیدم. 📖 بحار الانوار، ج22 ص394 📖 مهج الدعوات، ص191 📝 🎀لطفا با ما همراه باشید 🎀 @shamimvesal ┄┅┅┅❅🔅💠🔅❅┅┅┅┄
هدایت شده از شمیم وصال(طوسی)
🔰داستانی بسیار آموزنده از آقای قرائتی: ✍بزرگواری تعریف میکرد: 🌸 پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، در شش سالگی که کمی خواندن و. نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست ( در بزم غم حسین مرا یاد کنید ) بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!! وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد : در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند از قضا نامزدم سرویس زیبا💍 و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج😦 مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت : حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) 🗞صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی 🧐🙁؟ من طلبی از حاجی ندارم !! بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد🤩 گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد : آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی💌 در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است حواله ی آقا امام حسین❤️ علیه السلام است ، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!! وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم 👇 ✅ همانگونه که در عزای امام حسین بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ، ✅ همانگونه که در عزاء بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ، ✅ و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم و بیت المال آلوده نبوده و یک حسینی راستین بوده است.👌 🎀لطفا با ما همراه باشید 🎀 @shamimvesal ┄┅┅┅❅🔅💠🔅❅┅┅┅┄
هدایت شده از شمیم وصال(طوسی)
3.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان شنیدنی رزمنده جوان🌹 📝 🎀لطفا با ما همراه باشید 🎀 @shamimvesal ┄┅┅┅❅🔅💠🔅❅┅┅┅┄
هدایت شده از شمیم وصال(طوسی)
⭕️ داستان کوتاه ✍کیف 💼🎒 مدرسه‌ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات، نو بودند ولی بند و یکی از زیپ‌های هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم📅 و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده. 2⃣ روز بعد، برای تحویل کیف‌ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه🗞 تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: شما میهمان امام زمان هستید!😍 هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح📿 صلوات نذر ظهورش بخونید! از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم!😳 گفتم: تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید. گفت: این نذر چند سال منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!❤️ بعد هم دسته‌ قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: میهمان امام زمان!‼️ گفت: این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض‌ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه 📿 صلوات نذر ظهور آقا بخونن! اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم👋، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم.🤔😇 به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته!👌 🎀لطفا با ما همراه باشید 🎀 @shamimvesal ┄┅┅┅❅🔅💠🔅❅┅┅┅┄
هدایت شده از شمیم وصال(طوسی)
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎇ماجرای شیعه شدن فرزند عبد الباسط 📽 🔖 🎀لطفا با ما همراه باشید 🎀 @shamimvesal ┄┅┅┅❅🔅💠🔅❅┅┅┅┄
هدایت شده از شمیم وصال(طوسی)
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ داستان بسیاااار تاثیرگذار در باره نماز از دست ندین👌 عالیه پیشنهاد دانلود مخصوصا برای نوجوانهای گل کانالمون 😍 🎥 💔 🎀لطفا با ما همراه باشید 🎀 @shamimvesal ┄┅┅┅❅🔅💠🔅❅┅┅┅┄
هدایت شده از شمیم وصال(طوسی)
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎قدرت امام زمان عجل‌الله ❤️ 🎥 🎀لطفا با ما همراه باشید 🎀 @shamimvesal ┄┅┅┅❅🔅💠🔅❅┅┅┅┄