eitaa logo
کانون خدمت رضوی شمس الشموس
1.9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
24 فایل
کانون خدمت رضوی شمس الشموس خیریه کوثر آدرس:اصفهان خ طالقانی ابتدای خ اردیبهشت شمالی مجتمع فرهنگی نور ۲ طبقه دوم 📞 03132403614 آدرس ایتا: 🆔️ @shamsalshomous آدرس اینستاگرام: 📷 https://instagram.com/shamsalshomous ارتباط با ادمین: 🆔️ @khadem_olreza
مشاهده در ایتا
دانلود
*بسم الله الرحمن الرحیم شهید «حسین خرازی» فرمانده لشکر امام حسین(ع) از جمله جوانانی بود که در هشت سال دفاع مقدس، با مدیریت جهادی و انقلابی و با استفاده از نبوغ نظامی بالای خود، مقابل ارتش تا دندان مسلح بعثی ایستادگی کرده و با تدابیر خود، کارشناسان نظامی دیگر کشورهای جهان را متحیر کردند. «حسین خرازی» متولد روز عاشورای سال ۱۳۳۶ در یک خانواده مذهبی در اصفهان چشم به جهان گشود و در ۸ اسفند ۱۳۶۵ در جریان عملیات بزرگ و غرورآفرین «کربلای ۵» در حالی که فرماندهی «لشکر ۱۴ امام حسین (ع)» را برعهده داشت، در اثر اصابت ترکش به قلبش، به فیض شهادت نائل آمد. پیکر این فرمانده شهید والا مقام پس از تشییع با شکوه، در گلستان شهدای اصفهان آرام گرفت.‌ *این هم هدیه ای مشترک عرصه های ایثار و شهادت ،قرآن و عترت و فضای مجازی ما به شما برای ماه نزول قرآن، از دعای خیرتان ما را فراموش نفرمائید.* *ثواب قرائت قرآن امروز هدیه میکنیم به همه شهدا این سرزمین خصوصا شهید حاج حسین خرازی ** *جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO* ✨✨✨✨ ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈تپه
سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی در سال ۱۳۳۷ در نجف آباد اصفهان متولد گردید . و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال ۵۹ به کردستان رفت تا با رزمی بی امان، دشمنان داخلی انقلاب را منکوب نماید. او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهه های نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهه های جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوان بعثی در سِـمت هایی چون: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر ۸ نجف، یکسال فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت .وی در دی‌‌ماه ۱۳۸۴ در سانحه سقوط هواپیمای داسو فالکن ۲۰ در نزدیکی ارومیه، به همراه ۱۰نفر از فرماندهان سپاه مصادف با روز عرفه به شهادت رسیدند و به شهدای عرفه معروف گردیدند. مزار این شهید والامقام در کنار شهید حاج حسین خرازی واقع در گلستان شهدای اصفهان می باشد. *جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ
*بسم الله الرحمن الرحیم* سردار جاوید الاثر شهید علی قوچانی فرزند روح الله، در سال 1342ش در شهر اراک متولد شد و در کودکی به همراه خانواده به اصفهان آمد. سردار شهید حاج علی قوچانی فرمانده تیپ یکم لشکر 14 امام حسین علیه السلام بود . زمانی که خبر شهادتش را به حاج حسین خرازی دادند با چشمانی پر از اشک و با صلابت خاصی گفت : بنویسید حاج علی قوچانی مالک اشتر لشکر بود ... *صحبتهای مادر شهید …مادر از تو چند سوال می کنم ببینم جواب مرا می دهی؟ گفتم: چه سوال هایی؟ گفت: وقتی روح رفت جسم دیگر به درد می خورد؟ گفتم: نه گفت: آنوقت جسم را به خاک نسپارند این ناراحتی دارد؟ گفتم نه، یعنی مفقود الاثر، ادامه داد خدا فردی را که دوست دارد روح و جسمش را با هم می برد تا دست افراد گناهکار به تابوت او نخورد. ****فرازی از وصیت‌نامه شهید علی قوچانی « … بعضی وقت‌ها انسان خود را در راهی می‌بیند که در آن راه یا باید کشته شدن در راه خدا را انتخاب کند یا سر تعظیم در برابر غیر خدا فرود آورد. مردان خدا اولین راه را انتخاب می‌کنند.. سنگ مزاری به عنوان یادبود در گلستان شهدای اصفهان به نام شهید نصب گردید. جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈
 مصطفی ردانی‌پور فرزند محمدباقر به سال 1337 ش در اصفهان متولد شد؛ پدرش کارگر و مادرش قالیباف بود ولی زندگی آبرومندانه‌­ای داشتند و با همان درآمد ماهانه جلسات روضه‌خوانی برگزار می‌کردند. فرازی از وصیت نامه شهید ای ملت! بدانید. اسلام منهای روحانیت اسلام نیست و این سد دشمن‌شکن را نگذارید بشکند و این حربه‌ عظیم را از شما و ملت‌تان نگیرند و در نتیجه اسلام وارونه را به مردم‌تان عرضه کنند شهید ردانی­‌پور می‌گفت: اگر شهید شدم جنازه‌ام را جلوی در گلستان شهدای اصفهان دفن کنید، دلم می‌خواهد وقتی پدر و مادرها می‌آیند زیارت بچه‌هایشان پاهایشان را روی قبر من بگذارند، شاید خدا از سر تقصیرات من هم بگذرد؛ ولی پیکر پاکش هیچ‌گاه پیدا نشد و برای او سنگ یادبودی در گلستان شهدای اصفهان، قطعه کربلای 5، در کنار سردار شهید حاج حسین خرازی گذاشته شده است. *جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3 ✨✨✨
*بسم الله الرحمن الرحیم* *روحانی شهید جلال افشار* مصداق «السابقون السابقون» بود، در تابستان سال 1335 در اصفهان به دنیا آمد، در ساماندهی راهپیمایی‌های سال 57 شهید افشار نقش کلیدی در اصفهان ایفا می‌کردوبا آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه جنوب شد و در عملیات رمضان شرکت کردچه سعادتی بالاتر از اینکه سرداری *در میدان جنگ در هنگام گفتن اذان و زمانی که به ذکر «محمد رسول‌الله» برسد شهد شهادت بنوشد.* آری سرانجام در ماه مبارک رمضان تاریخ ۱۳۶۱/۴/۲۴ در عملیات رمضان با زبان روزه و درحالی‌، از ناحیه پهلو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و آسمانی شد. *فرازی از وصیت نامه شهید* *« ای عاشقان دنیا، عشق به دنیا پوچ شدن و بی ارزش نمودن خویش است تا فرصت هست به ستایش و نیایش و اطاعت الله شناور شوید تا مفهوم حیات و لذت زندگی را بچشید. ای بیمارانی که به دنبال پزشک می گردید، خداوند شما را خلق کرده و او بهترین طبیب و شفا دهنده است.* شهید «جلال افشار» از طلاب وارسته و شاگرد مخصوص آیت‌الله بهاء الدینی بود. *ایشان فرموده بودند، «امام زمان (عج) از من یک یار خواسته بود و من «جلال افشار» را معرفی کردم؟!» بار‌ها شنیده بودیم که می‌فرمودند، از مزار جلال نور خاصی به سوی آسمان ساعد است!* *مزار :گلستان شهدا قطعه فتح المبین* *جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3*
*بسم الله الرحمن الرحیم* *شهید محمدرضا تورجی زاده* در سال چهل و سه در شهر شهیدان اصفهان به دنیا آمددر سال شصت و یک به جبهه عزیمت نمود و در تیپ نجف اشرف به خدمت مشغول شدسر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند. *فرازی از وصیت نامه* *نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید* *ایشان هیئت گردان یازهرا را تاسیس کنند که این هیئت بعد ها به هیئت محبان حضرت زهرا و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد.* *محل دفن:گلزار شهدای اصفهان، روبروی فروشگاه فرهنگی شاهد* *جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs* ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈
*بسم الله الرحمن الرحیم* *شهید علیرضا کریمی معروف به مسافـــر کربــلا…* تاریخ تولد: ۲۲ / ۶ / ۱۳۴۵مقارن با ماه مبارک رمضان تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱ /۱۳۶۲ محل تولد: اصفهان / سیچان محل شهادت: فکه مزار:گلستان شهدای اصفهان قطعه یوسف 2 ردیف 5  *از کودکی نذر حضرت اباالفضل (ع) بود* . ارادت قلبی به ایشان داشت در جبهه هم مسئول دسته گروهان اباالفضل از لشگر امام حسین (ع) بود *درسال 1361 عملیات والفجر ۱ منطقه عملیاتی فکه- تنگه ابوغریب هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و در جواب فرمانده اش که می خواهد او را به عقب بیاورد می گوید،شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند. علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده و به سختی می خواست خودش را به سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می شود. در اینجا فقط ۱۶ ساله بود. ۱۶ سال بعد درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا کرده و شب تاسوعای حسینی به وطن باز می گردانند.* *فرازی از وصیت نامه شهید* من خوشحالم که جانم را نثار اسلام و مکتب رسول الله ( اله و على ال می کنم و افتخار می کنم که مرام و مکتب من اسلام است اسلام به من فهماند که چگونه بیندیش و چگونه راه را انتخاب کن. *جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC* ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈
*بسم الله الرحمن الرحیم* در اوایل سال ۱۳۵۱ با قبولی در آزمون اعزام به خارج دانش آموختگان دانشکده افسری برای تکمیل تخصص توپخانه به آمریکا اعزام شد. این شهید بزرگوار، دوره سه ماهه تخصص «هواسنجی بالستیک» را در شهر «فورت سیل» ایالت «اوکلاهما» *با نمره عالی و احراز رتبه نخست از میان ۲۰ افسر آمریکایی و ایرانی به پایان رساند* این شهید بزرگوار *در شهریور ۱۳۷۲ با حکم فرماندهی معظم کل قوا به سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد و سپس در ۱۶ فروردین ۱۳۷۸ همزمان با عید غدیر با حکم مقام معظم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشکری ارتقاء یافت*. *فرازی از وصیت نامه شهید* پروردگارا! رفتن در دست تو است؛ من نمی‌دانم چه موقع خواهم رفت ولی می‌دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم‌خورده‌ات بجنگم تا به فیض شهادت برسم. *جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o* ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈
بسم‌الله الرحمن الرحیم جانباز شهید محمدتقی طاهرزاده در شهریور ۱۳۴۹ در شهر اصفهان به دنیا آمد در هفده سالگی یعنی در اسنفد ۱۳۶۶ به جبهه رفت.در تیرماه ۱۳۶۷ در شلمچه دچار موج‌گرفتگی شد و حدود یک ماه بعد به عالم بی‌هوشی رفت. دوران بی‌هوشی این جانباز، ۱۸ سال به طول انجامید. *نجواهای شبانه* *تقی كه نمی توانست سرو گردنش را تكان دهد، آن موقع می دیدم سرش را بالا آورده، با كسی در حال صحبت است. چهره اش بر افروخته و شاد بود. صدایی از گلویش خارج نمی شد. تنها لب هایش تكان می خورد. لحظاتی بعد می خندید. نمی دانم آن لحظه هایش را و خنده های آخرش را چطور توصیف كنم. تنها این را می دانم كه مرا از خود بی خود می كرد. تنم را از اشتیاق می لرزاند، اشكم را جاری می كرد. خوب صبر می كردم تا گفت و گویش تمام شود. خنده اش تمام شود، بعد می رفتم بالای سرش. لب هایم را می گذاشتم روی لب های متبركش و می بوسیدم. آنقدر عاشقانه كه برای پانزده سال خدمتِ دیگر، انرژی می گرفتم. تازه احساس جوانی می كردم برای خدمتِ بیشتر و عاشقانه تر* *جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu* ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈