eitaa logo
پویش مطالعاتی شمسه
298 دنبال‌کننده
370 عکس
33 ویدیو
4 فایل
◽مسابقه بزرگ کتابخوانی◽ از فرصت ها استفاده کن ◽ سوالات،انتقادات و پیشنهادات و شرکت در مسابقه: @adminshamseh_5◽ ◽ شماره دبیرخانه ۰۹۹۲۱۷۹۱۲۳٩ ◽ کاری از: #موسسه_فرهنگی_تربیتی_مدرسه_عشق #موسسه_عروج_دارالعباده ✏ با نظرات و پیشنهادات خود ما را یاری کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 دو نفر وارد شدند. همه شروع کردند به دست زدن و هوهو کردن. آن دو نفر وسط اتاق، دستی در هوا تکاندن و قری به کمر انداختند. محض رضای خدا هیچ کدام هم بلد نبودند برقصند؛ فقط ادایش را در آوردند. 📌 رسول سینه اش را صاف کرد و به یکی از آن تازه وارد ها، که چهارشانه و هیکلی بود؛ تذکر داد: «شما امشب کلاً لال مونی بگیرید... مهمون داریم!» _ به روی... مکثی کرد. رسول پا شد: «سید علی ما را مدافعان حرم آفریده اند!» _ چیزی نگفتم! می خواستم بگم به روی... عباس پرید وسط حرفش. _ شما بیا این جا کاهو خرد کن! _ به روی... همه زدند زیر خنده. رسول رو کرد طرف من و گفت: «سید علی بچه یکی از محل های خاص تهرونه. کلاً از کاف زیاد استفاده می کنه.» 📂 📚 🆔 @shamseh_5
Podcast.mp3
1.02M
🎧 | شما امشب کلا لالمونی بگیرین! 📂 📚 🆔 @shamseh_5
💌 مطالعه برای من، گذراندن وقت با یک دوست است. 💬 گری پاول سن 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📖 اینارو میگم که اگه شهید شدم کسی نیست برات بگه.شهریورماه بهم زنگ زد و گفت:« قراره خانواده ام بیان اینجا.» دوتا اسیر گرفته بود.تشویقی گرفته بود که خانواده‌شو برای زیارت بیاره منطقه. 📌 قرار شد تاریخ دقیق رو بهم بگه تا از نبل برم دمشق. هم استراحتی، هم زیارتی هم بچه ها رو ببینم.باهم در ارتباط بودیم که روز چهارشنبه گفت:«خانوادم یکشنبه میان.» گفتم:«پس منم طوری برنامه ریزی می کنم که یکشنبه اونجا باشم.» جمعه تماس گرفت که:« برنامه چیه؟ امروز دمشق می‌ری؟» گفتم:« نه امروز کار دارم.» 📂 📚 🆔 @shamseh_5
Podcast.mp3
806.8K
🎧 | اینارو میگم که اگه شهید شدم کسی نیست برات بگه 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📖 وسایلم را گذاشتم روی صندلی. دویدم سمت خاکریز بتنی. کجا؟ تعال! صدای رضا و سرباز سوری قاتی شده بود. نرو بالا قناصه می زنه؟ حدود دو متر، ارتفاع خاکریز بود. کفشم فرو می رفت داخل گل. حسی می گفت: (شهادت اینقدر اینقدر کشکی کشکی نیست) کفشم تو ی گل ماند . 📌 سرباز سوری انگار انتحاری آمده باشد، پشت سرم می دوید. نفس نفس زنان رسیدم بالای خاکریز. تا چشم کار می‌کرد دشت بود‍‍؛ دریا ی پر از بوته های سبز . یک دست .باد ملایم خیسی خورد توی صورتم. چشمانم را بستم .سبک شدم .یادم رفت برای چه آمدم این بالا. می خواستم دستانم را از هم باز کنم و ایستاده به خوابم. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
🎈 چه زندگی با صفایی می شود اگر همانند شهدا و معصومین در برابر هوای نفس وگریز از گناه در برابر خود خاکریز های بتنی بسازیم . 📂 📚 🆔 @shamseh_5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 باید درهای علم به روی همه باز باشد. هرجا مزرعه هست، هرجا آدم هست، آنجا کتاب هم باید باشد. 💬 “ویکتور هوگو” 📂 📚 🆔 @shamseh_5