سلام رفیق🤓
امروز دوباره در خدمتتون هستم با یک بخش دیگری از کتابی جذاب و زیبا درباره ی شهید والاقدر،شهیدی که همه او را با عنوان مجید بربری می شناختند👌
امید وارم که خوشتون بیاد😉
دو ماه آموزشی ما طول کشید. توی این مدت، هر روز ٧🕖 صبح ⛅می رفتیم و تا ٧ شب🌚، کارمون طول می کشید. توی سرمای🌬️ کوه های کرج، شرایط سختی را برای بچه ها درست کرده بودیم، که بعدا برای هر وضعیت آمادگی داشته باشند حتی غدای 🥪کاملی هم به شون نمی دادیم. نان 🍞و خرمای خشک، یک وعده غذایی شون بود تا اگر توی سوریه، دو سه روزی نتونستن غذا بخورن، یا غذای درست و حسابی به شون نرسید، بتونن تحمل کنن.
ما دوره ره با 8۵۰ نفر شروع کردیم و آخرش رسیدیم به...
امید وارم که ازاین قسمت کتاب📖 هم خوشتون اومده باشه
پیشنهاد👌 من اینه که اگر این کتاب را دوست داری♥️ تو این ایام🗓️ که در خونه🏠هستی شروع کن به خواندن این کتاب تا با یک تیر دو نشون بزنی یعنی هم کتاب خونده باشی📖 هم جایزه🎁بگیری...
اگه کتاب هم نداری اصلا ناراحت نباش😉میتونی این کتاب را با تخفیف ویژه خریداری کنی و درب منزل تحویل بگیری البته با ارسال رایگان😁هزینه💵 کتاب هم بعد تحویل گرفتن پرداخت کن💳
#مجید_بربری
#غنایم_کرونا
#هیأت_خدمت_رسان
@Korona_ganayem
#هیأت_بچه_های_فاطمه_س
@bachehaye_fateme
سلام رفیق🤓
با یکی دیگرازقسمت های کتاب مجید بربری در خدمت شما دوستان کتاب دوست خودم هستم👌
امید وارم از این بخش کتاب هم خوشتون بیاد
ساعت سه 🕒چهار🕓 بعدازظهر🌜، دود و مه 🌬غلیظی همه جارا گرفته بود. نمنم باران🌧، سوز سرما❄️ را چندین برابر میکرد. بویخون و خاک، کمکم به مشام میرسید. پای هرکدام از سنگرهای کوچک یک متری، که با تکههای سنگ ساخته اند، بیستسی متر گود بود. مجید روی تپهای نزدیک یکی از سنگرها، آرام و بیحرکت خواب بود. نه، خواب نه! چیزی شبیه خواب.
در تمام روزها قد کشیدنش، شاید اولین بار بود که آرام و بیحرکت و بدون جنبوجوش، دیده میشد. دست ها وصورتش گلی☺️ بود. انگشتری💍 را که...
بسیار خوب
امید وارم خوشتون اومده باشه🤓
اگه میخوای بقیش را در زمانی که باید در خانه بمانیم بخونی و جایزه بگیری میتونی این کتاب را سفارش بدی تا ما با تخفیف 25 درصدی👌 و ارسال رایگان 😁بیاریم درب خانه شما به صورت استریل
راستی نگران پرداخت💰 آنلاین نباش چون شما میتونی بعد از تحویل گرفتن درب منزل هزینه را پرداخت کنی 😉💯
#مجید_بربری
#غنائم_کرونا
@Korona_ganayem
#هیأت_بچه_های_فاطمه_س
@bachehaye_fateme
سلام رفیق🖐
امیدوارم که حالت خوب باشه....
این بار با کتاب مجید بربری در خدمتتم و امیدوارم لذت ببری از خوندن این کتاب😁
من ایستادم روبه روی اتاق و فقط نگاهش 😔کردم. تا چشمش به من افتاد👀، اسلحهها رو گذاشت و دوید بیرون😳.
- حاجی روم سیاه، ببخشید!
- مجید برو آدم شو!من موندهم عکس بهچه دردت میخوره🧐؟
فقط میخندید😃 و معذرتخواهی میکرد.
مجید عشق عکس بود. بیشتر از روزی صد تا عکس میگرفت😳. با اسلحه، بی اسلحه، با مرتضی، با بچههای دیگه.
تا وقتِ خالی پیدا میکرد، دوربین به دست، در حال عکس گرفتن بود. مجید مسئول تدارکات گروهان مرتضی بود. بقیه گروهانها و گروهان ما، بیشتر اوقات یا غذا کم میآمد. ولی مجید دفعه بیست سی غذا زیاد میآورد😳. جیب هایش هم همیشهی خدا،پر از خرما بود. به مسئول تدارکات گفتم: ...
خوب🤓
امیدوارم خوشتون اومده باشه🤓
اگه میخوای بقیش را در زمانی که باید توی خونه بمونیم بخونی و جایزه بگیری میتونی این کتاب را سفارش بدی تا ما با تخفیف 25درصدی👌وارسال رایگان😁,بیاریم درب خانه شما به صورت استریل و پرداخت درب منزل😉💯
#مجید_بربری
#غنایم_کرونا
@Korona_ganayem
سلام رفیق🖐
امیدوارم که حالت خوب باشه....
این بار با کتاب🔷 مجیدبربری🔷 در خدمتتم و امیدوارم لذت ببری از خوندن این کتاب قشنگ👌
یکی از روز های اردیبهشت آن سال، که هوا نه سرد بود و نه گرم و دل انگیز هوا، هوش از سر آدم میبرد، مجید از خوابشیرین دم صبح بیدار شد و برنامه ای داشت. مهرشاد غرق خواب بود که صدای زنگ در، بد خوابش کرد. بیدار شد،ولی گیج و گنگ، توی رختخواب نشست.
با پشت دست، چشم هایش را مالید و کمی به خودش آمد. حالا صحبت مجید و مادرش را میشنید:
ـ مامان!به مهرشاد بگو پاشو بریم😳!
عادت داشت مادربزرگش را، مامان صدا کند. مادر بزرگ پرسید:
ـ کجا مادرجون🧐؟ بیا صبحونه بخور بعد.
ـ نه، تو راه یه چیزی میخوریم. میخوایم از جاده کندوان بریم چالوس.
مادربزرگ با صدایی بلند تر، رو به پسرش گفت: ...
خوب🤓
امیدوارم خوشتون اومده باشه🤓
اگه میخوای بقیش را در زمانی که باید توی خونه بمونیم بخونی و جایزه بگیری میتونی این کتاب را سفارش بدی تا ما با تخفیف 25درصدی👌وارسال رایگان😁
بیاریم درب خانه شما به صورت استریل و پرداخت درب منزل😉💯
#مجید_بربری
#غنایم_کرونا
@Korona_ganayem
سلام رفیق🤓
با یکی دیگرازقسمت های کتاب مجید بربری در خدمت شما دوستان کتاب دوست خودم هستم👌
امید وارم از این بخش کتاب هم خوشتون بیاد😁
روی لبه یکی از تختها نشست. شروع به نوشتن کرد. مجید و مسعود با هم زیاد خاطره داشتند، سالهای سال با هم بودند. اول همصنف بودن و بعد بچهمحل بودنشان، آنها را تنگ هم گذاشته بود. اصلاً قاطی بودند. مسعود نگاهش کرد و یاد روزی افتاد که بچههای قهوهخانه، خبردار شدند که مجید قرار است به سوریه برود. خیلیها تعجب کردند و هر کس چیزی گفت:
ــ نه بابا، این سوریهبرو نیست. حالا هم میخواد یه اعتباری جمع کنه!
ــ آخه اصلاً مجید را سوریه نمیبرن، مگه میشه؟!
هیچکس خبر نداشت که چهاتفاقی، مجید را راهی سوریه خواهد کرد... .
بسیار خوب👌
امید وارم خوشتون اومده باشه🤓
اگه میخوای بقیش را در زمانی که باید در خانه بمانیم بخونی و جایزه بگیری میتونی این کتاب را سفارش بدی تا ما با تخفیف 25 درصدی👌 و ارسال رایگان 😁بیاریم درب خانه شما به صورت استریل
راستی نگران پرداخت💰 آنلاین نباش چون شما میتونی بعد از تحویل گرفتن درب منزل هزینه را پرداخت کنی 😉💯
#مجید_بربری
#غنائم_کرونا
@Korona_ganayem
سلام رفیق🤓
با یکی دیگرازقسمت های کتاب (مجید بربری)در خدمت شما دوستان کتاب دوست خودم هستم👌
امید وارم از این بخش کتاب هم خوشتون بیاد😁
مجید هیچ وقت علاقهای به درس خواندن نداشت. تا کلاس هشتم خواند و برای همیشه کتاب📖های درسیاش را در قفسههای کتاب📚 به یادگار گذاشت و کنار پدر در بازار آهن مشغول به کار شد. در آمد روزانهاش را بین من و مادر و دیگر خواهرانم تقسیم میکرد، وقتی به این رفتارش معترض میشدیم، میگفت روزیرسان اصلی خداوند است. همه خانواده و فامیل آرزویمان بود که دامادی مجید را ببینیم، وقتی میگفتیم برایت آستین بالا بزنیم، میگفت: «داماد میشوم، عروسیام خیلی هم شلوغ میشود، ماشین عروسم به جای اینکه گل قرمز 🌹داشته باشد، گل سیاه دارد🥀 چون ...
بسیار خوب👌
امید وارم خوشتون اومده باشه🤓
اگه میخوای بقیش را در زمانی که باید در خانه بمانیم بخونی و جایزه بگیری میتونی این کتاب را سفارش بدی تا ما با تخفیف 25 درصدی👌 و ارسال رایگان 😁بیاریم درب خانه شما به صورت استریل
راستی نگران پرداخت💰 آنلاین نباش چون شما میتونی بعد از تحویل گرفتن درب منزل هزینه را پرداخت کنی 😉💯
#مجید_بربری
#غنائم_کرونا
@Korona_ganayem
سلام رفیق🤓
با یکی دیگرازقسمت های کتاب مجید بربری در خدمت شما دوستان کتاب دوست خودم هستم👌
امید وارم از این بخش کتاب هم خوشتون بیاد😁
...
مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه 🇸🇾به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سروقت میخواند، حتی نماز صبحش را نیز اول وقت میخواند. خودش همیشه میگفت نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که اینطور عوض شدهام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا میروی برادرم» بود؛ همیشه ارادت خاصی به ....
بسیار خوب👌
امید وارم خوشتون اومده باشه🤓
اگه میخوای بقیش را در زمانی که باید در خانه بمانیم بخونی و جایزه بگیری میتونی این کتاب را سفارش بدی تا ما با تخفیف 25 درصدی👌 و ارسال رایگان 😁بیاریم درب خانه شما به صورت استریل
راستی نگران پرداخت💰 آنلاین نباش چون شما میتونی بعد از تحویل گرفتن درب منزل هزینه را پرداخت کنی 😉💯
#مجید_بربری
#غنائم_کرونا
@Korona_ganayem
سلام رفیق🤓
با یکی دیگرازقسمت های کتاب مجید بربری در خدمت شما دوستان کتاب دوست خودم هستم👌
امید وارم از این بخش کتاب هم خوشتون بیاد😁
...
هشت8️⃣ روز مانده به اربعین ساعت ۱۱🕚بود که مجید به خانه آمد مریم و پسرش را دید هول برش داشت
چی شده؟ چرا اینقدر عجله داری؟این موقع شب میخوای بری جایی؟
اتفاقی نیفتاده! وسایلم رو جمع کن.
نصف شبی کجا میخوای بری؟ با وسایل خواستن داری من رو میترسونی.
چیزی نیست با چند تا از بچه ها داریم میریم کربلا!
مجید کارات همیشه اینجوریه! دقیقه نود! خوب زودتر میگفتی. تا یه چیزی برات میزاشتم و.......
بسیار خوب👌
امید وارم خوشتون اومده باشه🤓
اگه میخوای بقیش را در زمانی که باید در خانه بمانیم بخونی و جایزه بگیری میتونی این کتاب را سفارش بدی تا ما با تخفیف 25 درصدی👌 و ارسال رایگان 😁بیاریم درب خانه شما به صورت استریل
راستی نگران پرداخت💰 آنلاین نباش چون شما میتونی بعد از تحویل گرفتن درب منزل هزینه را پرداخت کنی 😉💯
#مجید_بربری
#غنائم_کرونا
@Korona_ganayem
سلام رفیق🤓
با یکی دیگرازقسمت های کتاب مجید بربری در خدمت شما دوستان کتاب دوست خودم هستم👌
امید وارم از این بخش کتاب هم خوشتون بیاد😁
...
یکی از روز های اردیبهشت آن سال، که هوا نه سرد بود و نه گرم و دل انگیز هوا، هوش از سر آدم میبرد، مجید از خوابشیرین دم صبح بیدار شد و برنامه ای داشت. مهرشاد غرق خواب بود که صدای زنگ در، بد خوابش کرد. بیدار شد،ولی گیج و گنگ، توی رختخواب نشست.
با پشت دست، چشم هایش را مالید و کمی به خودش آمد. حالا صحلت مجید و مادرش را میشنید:
ـ مامان! به مهرشاد بگو پاشو بریم!
عادت داشت مادربزرگش را، مامان صدا کند. مادر بزرگ پرسید:
ـ کجا مادرجون؟ بیا صبحونه بخور بعد.
ـ نه، تو راه یه چیزی میخوریم. میخوایم از جاده کندوان بریم چالوس.
مادربزرگ با صدایی بلند تر، رو به پسرش گفت: ...
بسیار خوب👌
امید وارم خوشتون اومده باشه🤓
اگه میخوای بقیش را در زمانی که باید در خانه بمانیم بخونی و جایزه بگیری میتونی این کتاب را سفارش بدی تا ما با تخفیف 25 درصدی👌 و ارسال رایگان 😁بیاریم درب خانه شما به صورت استریل
راستی نگران پرداخت💰 آنلاین نباش چون شما میتونی بعد از تحویل گرفتن درب منزل هزینه را پرداخت کنی 😉💯
#مجید_بربری
#غنائم_کرونا
@Korona_ganayem
به اسم حبیب...
📢 #اطلاعیه_2
🤗باسلام خدمت شما دوستان عزیز
شما میتوانید با ضربه زدن👇 به روی هشتک مورد نیاز
به راحتی به موارد زیر دسترسی پیرا کنید...
1⃣ #قیمت
2⃣ #حاج_قاسم
3⃣ #مجید_بربری
4⃣ #رویای_نیمه_شب
5⃣ #سه_دقیقه_در_قیامت
6⃣ #وصیتنامه
7⃣ #گل_آخر_دقیقه_نود
8⃣ #اطلاعیه
❓❓سوالی داشتی زنگ یکی از دوشماره زیر بزن:
📞09130975342
📞09103323507
✅لطفا رسانه باشید.❤️❤️
♻️منتظر اطلاعیه های بعدی ماباشید.......
#غنائم_کرونا
@korona_ganayem
سلام رفیق🤓
با یکی دیگرازقسمت های کتاب مجید بربری در خدمت شما دوستان کتاب دوست خودم هستم👌
امید وارم از این بخش کتاب هم خوشتون بیاد😁
...
برای مجید و دیگر شهیدان خانطومان، سنگ یادبودی در گلزار شهدای یافت آباد گذاشتند. قبل از سوریه، روزی که مجید به همراه خانوادهاش، برای تشییع شهید محمد فرامرزی رفته بود گلزار، به عمه اش می گوید:
عمه جون! من دارم میرم سوریه. دو هفته دیگه، جای منم همین جاست!.....
🖇نویسنده: س.ط
بسیار خوب👌
امید وارم خوشتون اومده باشه🤓
اگه میخوای بقیش را در زمانی که باید در خانه بمانیم بخونی و جایزه بگیری میتونی این کتاب را سفارش بدی تا ما با تخفیف 25 درصدی👌 و ارسال رایگان 😁بیاریم درب خانه شما به صورت استریل
راستی نگران پرداخت💰 آنلاین نباش چون شما میتونی بعد از تحویل گرفتن درب منزل هزینه را پرداخت کنی 😉💯
#مجید_بربری
#غنائم_کرونا
@Korona_ganayem