eitaa logo
پویش مطالعاتی شمسه
321 دنبال‌کننده
370 عکس
33 ویدیو
4 فایل
◽مسابقه بزرگ کتابخوانی◽ از فرصت ها استفاده کن ◽ سوالات،انتقادات و پیشنهادات و شرکت در مسابقه: @adminshamseh_5◽ ◽ شماره دبیرخانه ۰۹۹۲۱۷۹۱۲۳٩ ◽ کاری از: #موسسه_فرهنگی_تربیتی_مدرسه_عشق #موسسه_عروج_دارالعباده ✏ با نظرات و پیشنهادات خود ما را یاری کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 دو سه نفر اژ مسلحین تو ی عقب نشینی جا مونده بودن . چهره ابو علی و دوستانشو تشخیص نداده بودن .خیال می کنن خودی ان. ابوعلی را صدا می زنن و می گن :«انا صدیق ،انا صدیق...» ابوعلی گفت «منم گفتم : "انا صدیق انا صدیق!"» 📌 وقتی نزدیک می شن، ابوعلی بو می بره. سریع اسلحه می کشه به روشون .اون ها هنوز به خیال خودی بودن ،اسلحه شونو می ذارن زمین. بچه های فاطمیون که جلو می رن ... 📂 📚 🆔 @shamseh_5
🖌 کتاب، رسولی ست که زندگی را در دستانت به تماشا می گذارد تا لحظه های تنهایی ات را با خویش خلوت کنی و دل به معبود بسپاری. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
بسم حبیب... سلام به رفیق کتاب خونم 🖐 خوبی؟؟؟😊 چه خبر از کتاب تمومش کردی ؟؟😉 چی هنوز تموم نشده !!!😱 ای وای ‼️ وایسا یه صدا هایی داره میگه هنوز کتاب رو حتی نخریدی 😳 ای وای بر من 🤦‍♂️ نکنه جایزه نمی‌خوای🤔 پس چرا معطلی سریع عدد 5رو به1000900090001بفرست تا به صورت رایگان برات ارسال کنیم 🤩 خب باز این یه چیزی اگه فقط کتاب رو میخوای یا میخوای شانس بیشتری داشته باشی عدد 3رو بفرست به 1000900090001 بدو منتظرتمااا 🤗 همش 23روز مونده تا تموم شدن مسابقه... حواست باشه که خیلی زود دیر میشه🤭 📚 🆔 @shamseh_5
📕 روزگار پر از فتنه ای بر مردم خواهد شد که جز به کتابهایشان انس و آرامش نگیرند. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
تشکیلات قوی شیعیان، ویژگی دوران امام جواد علیه السلام 🌺 ولادت امام جواد(ع) مبارک باد. 📚 🆔 @shamseh_5
📖 افتادیم توی اتوبان. جواد سرعتش را زیاد کرد و گفت: «کاش بعضی از آقایون روشن فکر بیان این جا رو ببینن! این که شب بخوابی و واقعا حس نکنی و ندونی صبح چه اتفاقی می افته؟ مرده ای، زنده ای، شهرت دستته، نیست؟! هرآن تلفنت زنگ می زنه و نمی‌دونی بچه تو کشتن، اونو دزدیدن، گرفتن، بردن! وقتی هرج و مرج شد، دیگه هرج و مرج شده؛ صاحبی نداره که. 📌 مدتی توی حلب مسیری رو می رفتی، موقع برگشتن می دیدی بسته ست! جاده ای که تا دیروز با امنیت میرفتی، تا ماه پیش با خیال راحت می رفتی، حتی تو شب، یهو می‌دیدی تو روز هم نمی تونی بری. چند نفر وسط جاده، ایست و بازرسی زده بودن با پرچم جدید! اون زمان ناامنی رو بیشتر حس کردم. در یه چنین فضایی وقتی می ری ایران، می بینی چه لذتی داره! چه حس آرامشی!» 📂 📚 🆔 @shamseh_5
سلام یه روز توکانال پایگاه بسیج کتاب یوتیوب روگذاشتن اولش بی اعتنا بودم به خودم گفتم بدردمن نمیخوره بعد تبلیغات تکرارشدگفتم بزارببینم اصلامحتواش چی هست که اینقددارن تبلیغشومیزارن توگوگل سرچ کردم که دیدم درموردشهیدهاهست نویسندشم یزدیه خیلی مشتاق شدم کتاب روبخونم بدون معطلی ثبت سفارش کردم انقدمشتاق بودم که توی دوروز کلشوخوندم😍 خیلی دوسش دارم لقب گذاشتناوتوصیف لحظه به لحظه واسم خیلی جالب بود بعد کتاب ابراهیم هادی این کتاب واقعابرام ارزشمندبود👌 خداقوت دمتون گرم👏 ➕ ارسالی از مخاطبان 📚 🆔 @shamseh_5
📕 اسماعیل بی‌خبر رفته بود دمشق. از صبح سماق می‌مکیدم تا ابوعباس برسد. با مجید هماهنگ شده بودند تا ما را ببرد سابقیه؛محل شهادت عمار. البته الان دست دشمن بود. ابوعباس گفته بود: «تا جایی که تو تیررس نباشیم و بتونیم،جلو میریم!» 📌ساعت نه و نیم به رضا گفتم: «بیا بریم مقر فاطمیون.» می‌خواستم از فرصت استفاده کنم. از طرفی، دلم نمی آمد سابقیه را از دست بدهم. به مجید گفتم: «ما میریم؛اگر ابوعباس اومد؛به رضا بی‌سیم بزن خودمو می‌رسونم.» ➕ عکس ارسالی از مخاطبان 📂 📚 🆔 @shamseh_5
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 | هنوز این خاطره‌اش مثل آدامس توی ذهنم چسبیده 📂 📚 🆔 @shamseh_5
🚗 دغدغه داشت که ما با چی بر می گردیم. وسیله داریم یا نه! اینکه کسی پیاده از هیئت بر نگرده براشون مهم بود. 🔸محمد حسین می‌گفت: «اینا ماشین ندارن تک تک برسونیدشون.» ما رو سوار ماشین یا موتور می‌کرد و می‌فرستاد. تا ما نمی‌رفتیم خودش نمی‌رفت. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
🔰 چند ماه پیش بود؛ شهدای خان‌طومان در کالبد تکه‌استخوان‌هایی به قواره یک نوزاد به وطن رجعت کردند. بعد از شهادت حاج‌قاسم، گردی روی شانه‌های تب‌دار مدافعین حرم نشسته بود که با بازگشت بلباسی و دوستانش نسیمی خورد و غبار‌ها قدری کم‌عمق‌تر شد. آن‌موقع بود که خیلی‌ها برای خود حدیث «ای دریغا» خواندند. 🔸 از اهالی قلم و تصویر و وزن و قافیه خیلی‌ها بودند که انگشت واحسرتا گزیدند که زمانه رفت و دروازه شهادت بسته شد و ما به حجت که نه (!) به بهانه کار فرهنگی فقط نگاه کردن را اولویت بخشیدیم. خبرِ آمدن آخرین پیکر‌های بازمانده از مقتل خان‌طومان بود که گذر زمان را به رخ کشید و حسرت زیستن در آرمان‌شهر مدافعان حرم را تازه کرد. این واگویه‌ها بنا بود در ابتدای راه مقدمه‌ای باشد تا برسیم به اینجا که چرا «جاده یوتیوب» نه فقط برای الان، که برای ساکنان و دغدغه‌مندان چند دهه بعد ایران اثری درخور و قابل ستایش خواهد بود. برای من و آن‌هایی که به جبر زمان، جغرافیا و حتی مصلحت و سیاست نتوانستند در این آرمان‌شهر زندگی کنند، کتاب جاده یوتیوب سفرنامه‌ای از محمدعلی جعفری به سوریه است. 🔸 نزدیک‌ترین فرم برای زیستن در روایت، «سفرنامه» است؛ جایی که متن قصه‌گو است؛ تجربه‌های زیسته نویسنده از محیط، انسان‌ها و روابط‌شان است که باعث می‌شود خواننده به مرور، خود را به جای راوی قرار دهد. از اضطراب‌های اولیه در مسیر تهران که آیا آخر می‌گذارند برویم سوریه یا نه، تا دلهره خمپاره‌های داعشی و اندوه زخم‌هایی که روی تن بی‌جان سوریه، احتمالا برای سال‌ها جا خوش کرده‌اند. سفرنامه بهترین دریچه‌ای است که دور از روایت‌های کلان و کلیشه‌ای، می‌توان ذیل آن هم زیست، هم گریست، هم عبرت گرفت، هم دانش آموخت و هم صحیح‌تر قضاوت کرد. شاید همین الان هم اگر بخواهم در کوبا قدم بزنم «سباستین» منصور ضابطیان را دست بگیرم و اگر بخواهم همچنان در سوریه بمانم «جاده یوتیوب» را. 🔹 برای مخاطبی که درگیر آرمان‌شهر مدافعان حرم است، جاده یوتیوب چندساعته طی می‌شود و خواننده اگر بخواهد مطلبی درباره آن بنویسد، تیترش را این می‌زند: آن شب چشم‌هایم در سوریه بود. ➕ ارسالی از مخاطبان 📚 🆔 @shamseh_5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📒 کتاب‏ها مثل نسیم بهاری باعث طراوت بخشیدن به روح انسان شده و تشنگی روح انسان را سیراب میکنند. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📕 گم،خرده سنگ و آسفالت ریخت روی کاپوت و توی شیشه. جواد که سرعت را کم کرد، دود سفیدی بلند شد. پنجاه‌ متری‌مان یک خمپاره خورد زمین. قلبم ریخت. زهردرد شلیک شد در بدنم. 📌درد تیر کش؛ مثل مستأجری که خیال خالی کردن خانه را ندارد، آمد میان خانه کمرم چهارزانو نشست. جواد که خیلی طبیعی برخورد کرد. خندید که : «اینم از نشانه های خداست که ما پنجاه متر تا شهادت فاصله داریم !» چهار ستون بدنم داشت می لرزید. ➕ عکس ارسالی از مخاطبان 📂 📚 🆔 @shamseh_5
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 | چهار ستون بدنم داشت می لرزید 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📗 هر کتاب دنیایی است جادویی و پر از نشانه های کوچکی که قادرند مرده ها رو زنده کنند و به زنده ها زندگی جاودانه ببخشند. 💬 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📕 صبح رفتیم عملیات. زمین باز بود. برای تیراندازی جایی نداشتیم کمین کنیم. مهماتمون تموم شد. نمی‌تونستیم از جامون تکون بخوریم. عمار مهمات می‌آورد و ما را قوی می‌کرد که عقب نشینی نکنیم. 📌 بلند شد تیر اندازی کنه، ترکش توپ ۲۳ خورد توی سرش. گفت: «منو ول کنین و برین جلو !» به عشق حاج عمار پیش رفتیم؛ هم شهید دادیم، هم زخمی. پیروز شدیم. وقتی برگشتیم، شهید شده بود. کمی اونو روی زمین کشیدیم؛ بعد یه نفر بر اومد و حاج عمار را برد. ➕ عکس ارسالی از مخاطبان 📂 📚 🆔 @shamseh_5
بسم‌الله الرحمن الرحیم تا بسته رو باز کردم بچه‌ها بدو اومدن که سهم آبنبات و نمک تبرکی شونو بگیرند.. (می‌دونند بسته‌ای که از کتابرسان بیاد خوشمزه ست.. 😌) همونطور که گوشه‌ی لپشون آبنبات شونو مزه مزه می‌کردند دوباره رفتند سراغ خاطرات اربعین شون .. (حتماً هدیه‌ی تبرکی امام رضاجان یه ربطی داره به اربعین.. 😍) یهو دیدم دادشون دراومد.. _مامان! این کتاب سوراخ سوراخه! _🤭 چند ثانیه‌ای به هوای بررسی صحت و سلامت کتاب ، از خاطرات خوشمزه‌شان کنده شدند.. . . روان و شیرین بودن کتاب «جاده یوتیوب» رو دوست داشتم؛ کتابی که باهاش سفر کردم، خندیدم کلّی، گریه کردم، هراسان شدم، آرام گرفتم. یه سفرنامه ی جاده‌ای که با تمام موقعیت‌های طنز و برش‌های جدّی اش لحظه به لحظه مخاطبشو همراه خودش به محل اتفاق می‌بره. 😊 . . برام جالب بود که چرا اسمش جاده یوتیوب هست ؟!🤔 این قسمت کتابو داشته باشین: توی اتوبان یک جایی را شبیه خاکریز بسته بودند. وقتی ازش رد شدیم اسماعیل گفت: «قبلاً وسطای این اتوبان می‌رفتی تو دل دشمن. اگه یکی منطقه رو نمی‌شناخت، میرفت اسیر می‌شد. جاده رو بسته بودند که اشتباه نرن.» وقتی اسی دور زد اسماعیل خندید: «با عمار و رفقا اصطلاحی داشتیم که به این‌جور جاها می‌گفتیم جاده یوتیوب. اگه بری می‌ذارنت رو صندلی، سرتو می‌بُرن و فیلمتو مستقیم میذارن تو یوتیوب.» ➕ ارسالی از مخاطبان 📚 🆔 @shamseh_5
📌 رفیقی که آخرش شهیدت کنه، کجاست؟ دیدی؛ خیلی‌ها امروز با چشم اشک‌بار برای شهدای مدافع حرم گریه می‌کنند و می سوزند.🤔 دیدی؛ خیلی‌ها تا قبل از شهادت‌ محمدحسین، وحید، محمد دیوارها فضای دلشان را گرفته بود؛ اما این‌ها با رفتنشان یک شوری در دل‌ها جاری کردند که همه را یاد خدا انداخت. 😭 مگر نه این است که رفیقی خوب است که تو را یاد خدا بیاندازد؟ حاج‌حسین یکتا می‌گفت: «رفیقی پیدا کن که آخرش شهیدت کنه.»😍 💎 «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ» ﺩﺭ ﺭﻭﺯ قیامت، همة ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ با یکدیگر ﺩﺷﻤﻦ می‌شوند، ﻣﮕﺮ آن‌هایی که بوده‌اند. 🌿 گاهی خدا رفیق خوب را که رزق خاص خود می باشد، روزی می‌کند، چرا ما چشم باز نمی‌کنیم تا ببینیم و استفاده کنیم؟! 📷 از راست: شهید محمد معین‌زاده، شهید وحید زمانی‌نیا، شهید محمدحسین محمدخانی و شهید محمد کامران 📂 📚 🆔 @shamseh_5
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 | منو ول کنین و برین جلو ! 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📔اين ويژگي كتاب هاست كه تو را به سفر مي برند. بدون آنكه پاهايت را تكان بدهي. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📖 امید دوید توی جونم. - شبی وسایلو تهیه کن؛ صبح زود مغازه ها باز نیستن. ساعت هشت اینجا باش که ده بریم حرم. صبح همه چیز طبق برنامه پیش رفت. ساعت ده توی پارکینگ حرم بودیم. با کمک چند تا از دوستان، تابوت رو بردیم داخل سرداب. چند دقیقه صبر کردیم تا بچه های فاطمیون برسن. مداحی سر رسید. تا همه جمع بشن، زیارت حضرت زینب (س) و زیارت عاشورا رو خوند. 📌 صد و پنجاه نفری می‌شدن. حتی زائرینی که برای زیارت میرفتن هم اومدن کنار تابوت. پیکر رو بلند کردن و با مداحی بردن داخل صحن. کنار ضریح مداح دیگه‌ای پیدا شد. بدون هماهنگی. خادم حرم بلندگویی روشن کرد و به دست مداح داد. دیگه تو حرم جایی برای ایستادن نبود. بعد تابوت رو بلد کردن و چند دقیقه‌ای چسبوندن به ضریح. انگار دوست نداشت از حرم دل بکنه! از زمان ورود تا خروجمون، یه ساعت و چهل و پنج دقیقه طول کشید. آقا میثم گفت: «سابقه نداشت. خیلی شهید آورده بودیم حرم؛ از رزمنده بگیر تا سردار. مهمونی شون بیش از ده دقیقه، یه ربع طول نمی کشید!» ➕ عکس ارسالی از مخاطبان 📂 📚 🆔 @shamseh_5