#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_۵۲
نشم اشک میریخت
پشتمو بهش کردم که راحت باشه
خودمم میخواستم با شهیدم درد و دل کنم
سرمو گذاشتم رو قبر. خاک های روی قبرشو فوت کردم از کارم خندم
گرفت مثل بچه ها شده بودم . بین خنده بغضم گرفت
لبخند رو لب داشتم اما اشک میریختم
حالم رو نمیدونستم. از خودش خواستم تو انتخابم کمک کنه
کمکم کرد و علی رو انتخاب کردم
حالا هم اومده بودم علیمو بسپرم بهش ، بگم مواظبش باشه
_ بگم علی که بره قلبمو هم با خودش میبره، کمکش کن خوب ازش
نگهداری کنه
با صدای علی به خودم اومدم
اسماء بسته دیگه پاشو بریم. هوا تاریک شده
بلند شدم ، تمام چادرم خاکی شده بود
خاک چادرمو با دستش پاک کرد و من
با لبخند تلخی بهش نگاه میکردم
چند قدم که برداشتم سرم گیج رفت، اگه علی نگرفته بودم با صورت
میخوردم زمین
با اصرار های من دکتر بالاخره راضی شد که مرخصم کنه
علی یک گوشه وایساده بود و نگاه میکرد
اومد سمتم و گفت بالاخره کار خودتو کردی
لبخندی از روی پیروزی زدم
کمکم کرد تا لباسامو پوشیدم و باهم از بیمارستا رفتیم بیرون
بخاطر آرام بخشی که تو سرم زده بودن یکم گیج میزدم سوار ماشین که
شدیم به علی گفتم برو بهشت زهرا
چیزی نگفت و به راهش ادامه داد.
تو ماشین خوابم برد، چشمامو که باز کردم جلوی خونه بودیم
پوووووفی کردم و گفتم: علی جان گفتم که حالم خوبه، اذیتم نکن برو
بهشت زهرا خواهش میکنم.
- آهی کشید و سرشو گذاشت رو فرمون و تو همون حالت گفت: اسماء به
ولله من راضی نیستم
به چی
_ این که تو رو ، تو ای حالت ببینم. اسماء من نمیرم
کی گفته من بخاطر تو اینطوری شدم، بعدشم اصلا چیزیم نشده که،مگه
نگفتی فقط یکم فشارت افتاده
سرشو از فرمون بلند کردو تو چشمام نگاه کرد
عصبانی شد و با صدایی که عصبانیت هم قاطیش بود گفت:
بیا ، خوبم خوبمت این بود
چیزی نیست علی از گشنگیه
خیله خوب بریم
_ روبروی یه رستوران وایساد
- دیگه از عصبانیت خبری نبود نگاهم کردو پرسید:خوب خانمم چی
میخوری
اوووووووم، فلافل
- فلافل ؟؟
آره دیگه علی فلافل میخوام
- آخه فلافل که
حرفشو قطع کردم. إ مگه ازمن نپرسیدی هوس کردم دیگه
- خیله خب باشه عزیزم
فلافل رو خوردیم و رفتیم سمت خونه ی علی اینا وارد خونه که شدیم
مامان علی زد تو صورتشو گفت:خاک به سرم اینجا چیکار میکنیداسماء
جان، حالت خوبه دخترم؟
پشت سر اون بابا رضا اومدو با خنده گفت: سلام، منظور خانم این بود که
خدارو شکر که مرخص شدی و حالت خوبه
خوش اومدی دخترم
بعد هم رو به علی کرد و با اشاره پرسید: قضیه چیه
_ علی شونهاشو انداخت بالا و گفت: نمیدونم بابا با اصرار خودش مرخصش
کردم
لبخندی زدم و گفتم:حالم خوبه نگران نباشید
راستی فاطمه کجاست
مامان علی دستشو گذاشت رو شونمو گفت: خسته بود خوابید
تو هم برو تو اتاق علی استراحت کن
چشمی گفتم و همراه علی از پله ها رفتم بالا
در اتاقو برام باز کرد
وارد اتاق شدم و رو تخت نشستم
اومد سمتم و چادرمو از سرم در آورد و
آویزون کرد. لباسام بوی بیمارستان میداد و حالمو بد میکرد
لباسامو عوض کردم یه نفس راحت کشیدم
دستی به موهام کشیدم. موهام بهم ریخته بود، دستام جون نداشت اما
نمیخواستم علی بفهمه
شونرو برداشتم و کشیدم به موهام
علی شونرو از دستم گرفت و خودش موهامو شونه کرد!!!
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
| #شھیدنوشت ✨✍🏻
♥️مےگفت:
هرچـہ مےخواهید از شھدا بگیرید.
ازشون بخواید
براتونـ |دُ؏ـا| کُـنن📿
مَـن خودم خیلے چیزھا از
#شھـدا گرفـتم... ♥️
#شھیدمحمودنریمانے
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹
⁉️از گناهات خسته شدی میخوای توبه کنی⁉️
میخوای دوباره از نو شروع کنی😇
🌹یاعلی بگو و خودت دست خودت رو بگیرو بیا به همت خودت بستگی داره
💠هیچ اتفاقی اتفاقی برات اتفاق نمیوفته رفیق💠
کانالی آوردیم براتون در مورد گناه و توبه و...😍😌🌹
• شرط عارفانه زیستن در آخر الزمان •
🌸درس عاشقی خدا را در اینجا بیاموزید...🌸
|این کانال موقوفه شهداست|
🌺(کپی با ذکر یک صلوات)🌺
اینم لینکش👇👇👇👇
@TALANGOR_ta_behesht
بدو تا جا نمونی🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂
🛑کپی بنر شرعا حرام است.
یازهرا🌹(سلام✨الله✨علیها)
سلام سلام
ببخشید مزاحم میشم 🙃
اومدم کانالمون رو تبلیغ کنم
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
فروش انواع #ماسک سه لایه یکبار مصرف
#بچگانه 🧒🏻👧🏻
#بزرگسال 🧑🏻👩🏻
به قیمت تولیدی
تکی و عمدهای
ارسال به سراسر کشور
🌹🌹🌹🌹
#یَاٰ_مَنْ_تُحَلُّ_بِهِ_عُقَدُ_ٱلْمَکَاٰرِهْ
🧿🕊️ مــــاسک بهــــار :
👉https://eitaa.com/joinchat/1591476287C4c6888616b
🇵🇸『منٺظࢪانظھوࢪ...!』
امامیتواننفسراوُسعتبخشید بھطوریکھآسِمانوزمینرادربرگیرد🌿ـ
شبتونـ حـسینی🌹
پرش به پیـستهـ اخر🛵
🇵🇸『منٺظࢪانظھوࢪ...!』
یا مهدی 😍
بر حرمت چشمانش
تاابد
نگاه به دیگری را
بر خود حرام کردم.....😍