بدوڹ تعاࢪف.ir 🖐🏻‼️
میگھ ڪنڪوردارم
نمیرسمنمازو...بخونم!
ببینم
میرسےناهاربخوࢪ؟شامبخوࢪ؟چتڪنے؟فیلمببینے؟!!!
چراوقتعبادتکه میشه
فازصرفه جویی دروقتمیگیریم؟!!
روزقیامت...
نمیگڹن تڪ رقمےبودیانه
میگڹ
نمازت کو؟!!!!
🌱حدیث داریم هیچ گروهی از مردم چیزی از اخرت رو بخاطره دنیا ترک نکردن مگر اینکه خداوند ضرری بالاتر از اون ضرر دنیایی بهشون زد😑
👈پس اگه میخوای موفق باشی هیچ وقت کاره دنیایی رو به اخرتی ترجیح نده☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سݪبریتےها ݪالمونے گرفٺن .. 👊🏻
#انتقام_سخت
#استوری
▪️روزی گذشت پورشه ای از گذر گهی
▪️فریاد و آه ناله ز هر کوی و بام خاست
▫️پرسید زان میانه یکی کودک فقیر
▫️این اسب کیست مادرم؟ اسب پادشاست؟
▪️آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
▪️پیداست آنقدر که الاغی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این خر گمان کنم که خر مایه دارهاست
▫️کودک به گریه گفت برایم نمی خری؟
▫️این اسب با کلاس و نجیب است و سربراست
▪️مادر به گریه گفت عزیز این که اسب نیست
▪️این پول نفت ماست که در جیب اغنیاست
▫️خوردند رانت نجومی و نفت وگاز
▫️گفتند پول نفت سر سفره شماست
▪️ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
▪️خدارو شکر کن پراید اگر زیر پای ماست
▫️مردی که جیب ما و تو را می زند گداست
▫️این گرگ سالهاست که با گله آشناست!!!
•[﷽]•
📨#خاطرات_شهدا
رتبهاولکنکورسال۶۴بود
و دانشجــوی پـــزشڪی
دانــشگاه شهـیدبهشــتــی
آخریـندسـتنوشتهاشاینبود:
صفایینداردارسطوشدن
خوشاپــرڪشیدن پــرســتـو شــدن...
#شهـیداحمدرضااحــدی🌱
❣️ویژگی های #یک_مومن در احادیث :
شوخ و بامزه ، 🙃
شیرین و خوش مشرب ، ☺️
راز دار ، 🤐
صبور هنگام مشکلات و بلا ها ، 🧐
مهربان نسبت به مردم ، 😍
راستگو ، 🙄
باهوش ، 🤓
مهربان با محبت نسبت به خانواده ، 🤩
عابد ، 😌
پرخور نیست ، 🤭
شکر گذار ، 🤗
کم حرف و پرکار ، 🧐
خوش اخلاق ، 😉
ایثار و از خود گذشتگی ، 😇
بخشش فراوان ، 😘
رفیق و سازگار ، 😊
حلال خور. 🤑
#چقدر_مومن_هستیم؟
وَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَفَرَجاً هَنِيئاً، وَاجْعَلْ لِى مِنْ عِنْدِكَ مَخْرَجاً وَحِيّاً...
و از پیشگاه خود مهر و گشایش گوارایی به من ببخش و از نزد خود راه نجات فوری برایم قرار ده...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ملاقات_با_خدا 1😍❤️ (عااالیه)
💕 فراتر از هدفِ دنیایی 💕
🔰اگرچه یکی از اهدافِ مهم مبارزه با هوای نفس، بهتر زندگی کردن در دنیا هست
ولی این ←هدفِ اصلی→ نیست❗️
⬅️ چون زندگی دنیا خیلی زود تموم میشه
⚠️ کدوم عاقلی به این بسنده میکنه که "فقط دنبالِ دنیای خوب" باشه؟!!😏
⛔️ اگه کسی همچین هدفی پیدا کرد که "مثل حیوانات" میشه!
➖آدم بعضی از برنامه های رسانه ها رو که میبینه تعجب میکنه!
💢توی بعضی این برنامه ها که نشون میدن بنظرتون به کیا میگن آدم موفق؟!!❗️
🔷دیگه نهایتش کسی که موفقه براش کف میزنن و اونم کِیف میکنه!
🔴 تمام آرزوش اینه که یه سالن پر از جمعیت براش سوت و کف بزنن!
⛔️😒⛔️
👆همچین آدمی آرامش داره؟
عقل داره؟
فطرت داره؟
✔️باید همچین تفکّری رو تحقیر کرد...!
💢 خیلی زشته که این "روحیه حیوانی" بین انسانها رواج پیدا کنه
مخصوصاً در یه جامعه دینی...!
1_12861214.mp3
1.1M
💥حاج اقا پسرم تا ۱۴سالگی خوب بود، ولی داره بد میشه نمیدونم چرا☹️😢
👤•.استاد پناهیان•.
🌱دل را نباید رها کرد....
😌خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
҉ ✬ @fbnjssryiopqhol ✬ ҉
°🌿🍊°
هرچهزمٰانمیگذرد
مڕدمافسردهترمےشۅند
اینخاصیٺدلبسٺنبہزمٰانھاسٺ!
خۅشابہحالآنڪھبہجاۍزمٰانبہ
《صاحبالزمٰان》
دل مےببندد…(:"🌱
#تلنگرانہ🍂
#باهم_تاظهور
@sahebazzamann
یااَباعَبْدِالله...
دست من نیستــــ
ڪه این بیتـــ
شده ورد لبم
حَرَمتـــ
قبلهۍ دلهاستـــ
مراهم دریابـــ...
#حُبُّڪْنِعْمَتۍْقَبْرڪْقِبْلَتی💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬الگو سازی
💠 #استاد_رائفی_پور
📅 ٥ شهریور ۱۳۹۹ - تهران ٫ اجتماع نوجوانان موسسه مصاف
#پارت51
وقتی خانه رسیدم، بازهم مادر و اسرا نبودند و برایم یادداشت گذاشته بودند.
چادرم را از سرم کشیدم و فوری بستهی کادو پیچ را باز کردم. با دیدن چیزی که داخلش بود، تعجب کردم.
جعبه ایی داخلش بود که با پارچه مخملی مشگی رو کش، و دورش با روبان پهن قرمز بسته شده بود. روی در جعبه، با همان روبان یک پاپیون نصب بود. خیلی فانتزی و شیک. "آخه این که نیاز به کادو کردن نداشت."
شاید نمی خواسته جعبه مشخص باشد.
با احتیاط در جعبه راباز کردم و بادیدن گلهای رز قرمزی که سطح جعبه را پوشانده بود گل از گلم شکفت.
بین گلهای قرمز با چند تا گل سفید اول اسم من نوشته شده بود و میان گلها یک جعبه ی کوچیک بود.بازش که کردم از ذوق می خواستم گوشی را بردارم و حسابی تشکر کنم ولی خودم را کنترل کردم.
یک زنجیر و پلاک زیبا که روی پلاک آیه ی وان یکاد نوشته شده بود. رفتم جلو آینه تا روی گردنم امتحان کنم، در لحظه پلاک چرخید و چشمم افتاد به پشت پلاک انگار چیزی نوشته شده بود.
وقتی برگرداندم با سیاه قلم حک شده بود، "تولدت مبارک".
همانجا خشکم زد، سرچی درمغزم کردم یادم افتاد دو روز دیگر تولدم است.
از تعجب چشمهایم اندازه ی گردو شده بود.
یعنی او از کجا فهمیده بود.
از آویزان کردن گردن بند منصرف شدم و همانجا نشستم و به فکر رفتم.
چقدر ظرافت و لطافت دراین کادو بود.
نمی دانم چه مدت آنجا نشسته بودم و در افکارم غرق بودم که با صدای اذان گوشیام به خودم امدم و چقدر خدا را شکر کردم که هنوز مادر واسرا نیامده اندو راحت می توانستم افطار کنم.
خوراکیهایی که آقای معصومی برایم گرفته بود را آوردم و بعد از دعا شروع به خوردن کردم.
گوشیام را برداشتم تا حداقل یک پیام تشکر برایش بفرستم. دیدم پیام داده:
« قبول باشه. التماس دعا.»
فوری جواب دادم:
– ممنون. بابت کادو دستتون درد نکنه، واقعا غافلگیر شدم.
نوشت:
– هدف ما هم همین بود، پس خدارو شکر که موفق شدیم.
بی مقدمه نوشتم:
–شما از کجا تاریخ تولدم رو می دونستید؟
ــ زیاد سخت نبود، این که اسفندی هستید حدس می زدم. چون یه اسفندی فقط می تونه اینقدر متین و خانم باشه.
بعد استیکر خنده گذاشته بود.
در ادامهاش نوشته بود، بقیهاش هم، جوینده یابندس.
حالا شاید بعدا براتون تعریف کردم.
ــ به هر حال ممنونم. خیلی زحمت افتادید.
ــ در برابر مهربونی شما چیزی نیست. خدارو شکر که پسندیدید. البته دو روز دیگه تولدتونه ولی من خواستم اولین نفر باشم...
لحظهایی شیطان در جلدم رفت و نوشتم:
–ممنون، سلیقه ی شما بی نظیره.
اونم نوشت:
–اون که آره شک نکنید.
از این حرفش چند جور برداشت میشد کرد. از پیام خودم پشیمان شدم کاش از سلیقه اش تعریف نمی کردم.
گوشی راگذاشتم کنارو رفتم نمازم را خواندم و شروع کردم به شام درست کردن. که مادر وخواهرم از راه رسیدند.
با دیدن کادوی من اسرا با تعجب گفت:
– هدیه ی صاحب کارته؟
پشت چشمی برایش نازک کردم و گفتم:
–آره صاحب کارم داده.
ــ اونوقت به چه مناسبت؟
سعی کردم خودم را بی تفاوت نشان بدهم، خیلی آرام گفتم:
– واسه تشکر و این حرفها.
اسرا آرام نزدیکم آمدو زیر گوشم گفت:
– شبیه کادوهای ولن تاین نیست؟
شانه ایی بالا انداختم و گفتم:
–چه می دونم.
مامان زنجیر رابرداشت و نگاهی کردو گفت: طلاست؟
ــ بله مامان جان.
انگار زیاد خوشش نیامد گذاشت سر جایش و حرفی نزد.
خدارو شکر کردم که پشت پلاک را نگاه نکرد.
اسرا دوباره زیر گوشم گفت:
–فکر کنم مامان هم مثل من فکرمی کنه.
برای تغییر دادن جو، گفتم:
–مامان یه آبگوشتی پختم که نگو.
مادر همانطور که به گلهای رز قرمز
هلندی نگاه می کرد ودر فکر بود گفت:
–دستت درد نکنه دخترم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...