eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
75 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
-لیاقت نداری. بای بای محیا، دارم زنگ میزنم امیرعلی تا ادبت یادت بیاد، بای بای. -تو غلط بکنی، بای بای عطی جون. با خنده گوشی رو قطع کردم و ذوق‌زده به کیکم خیره شدم. *** بابا کمکم کرد و کیک شکالتیم رو برد توی ماشین. -حالا حتما باید بری تعمیرگاه دختر بابا؟ مثل بچه‌ها با خجالت گفتم: آره دیگه، میخوام غافلگیرش کنم. بابا «امان از شما جوونا» یی گفت و ماشین رو روشن کرد برای رسوندنم. کیفم رو چک کردم و با دیدن کادو و گل سرخی که برای امیرعلی خریده بودم نفس راحتی کشیدم. همه‌ی راه به نقشه‌ی غافلگیر کردنم فکر میکردم و نفهمیدم چطور رسیدیم. کیک رو روی دستم گذاشتم و با زحمت پیاده شدم. -خب صبر کن کمکت کنم دختر. لبخندی زدم، جلوی بابا که نمیشد حرفی زد و غافلگیر کرد. - نه خودم میرم، ممنون که من رو رسوندین. بابا لبخند پدرانه‌ای مهمونم کرد و لابد میدونست تو سرم چه خبره. -برو بهتون خوش بگذره. دستم رو به نشونه خداحافظی تکون دادم و ماشین بابا دور شد. آهسته قدم برداشتم، جلوی در ورودی و کرکرهی بالا رفتهش ایستادم. خدا رو شکر امیرعلی تنها بود و متوجه من نشد؛ چون سرش کاملا توی موتور ماشین پارک شده روی چاله بود. -سلام آقا خسته نباشی. باچشمهای گرد شده سر بلند کرد، صورتش حسابی سیاه بود و من آروم خندیدم به قیافه‌ی بانمکش. با شیطنت گفتم: -جواب سلام واجبه ها. به خودش اومد و سری تکون داد. -سلام... تو اینجا چیکار میکنی؟ ✍🏻میم. علی زاده