eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.2هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.6هزار ویدیو
76 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
-مطمئن باش به پای داداش بدبخت شده‌ی من نمیرسه. براق شدم بپرم بهش که بالشت رو سپر خودش کرد و مشتم به جای شونهش نصیب بالشت شد و اون هم هرهر خندید. از اتاق که بیرون اومدم محکم خوردم به امیرعلی، خدای من! نکنه حرفهامون رو شنیده باشه! با ترس سرم رو آوردم بالا و یه دفعه گفتم: -سلام. چشمهاش هم خندون شد هم مشکوک. -در روز چند بار سلان میکنی ؟ علیک سلام، حالا چرا هول کردی؟ حالتش که میگفت چیزی نشنیده؛ ولی لرزش صدای من دست خودم نبود، نگاهم رو دزدیدم. -کی من؟ نه اصلا. -محیا من رو ببین، مطمئنی؟ نمیتونستم به چشمهای امیر علی نگاه کنم، نگاه کردن به چشمهاش یعنی خود اعتراف. سرم رو چرخوندم و نگاه کردم به چونهش. -هول نشدم،تو اینجا چیکار میکنی؟ یه قدم عقب رفت و دیگه مجبور شدم زل بزنم به صورتش، ابروی هشتی شدهش نشون میداد حرفم رو باور نکرده. -اومدم ببینم چی شد به نتیجه رسیدی یا نه؟ هول گفتم: -جوابش مثبته. تک خنده‌ای کرد و بعد تک سرفه‌ی مصلحتی. -چه زود. یعنی قبول کرد؟ مطمئن؟ برم بگم به مامان؟ دیگه خیالم راحت شده بود چیزی نشنیده، دستهام رو به کمرم زدم. -میگم جوابش مثبته دیگه، یعنی قبول کرده؛ بله. به تغییر موضع من نگاهی کرد. -خب حالا خانوم دعوا که نداری. قدم عقب رفته رو جلو اومد و چشمهاش رو باریک کرد. -مطمئنی اول هول نشدی؟ یه چیزی بود ها! ✍🏻میم. علی زاده