eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.2هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.6هزار ویدیو
76 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
موهام رو زدم پشت گوشم و خیره شدم به عکس سربازیش. -خب تو اون روز از من دور میشدی، بعد هم کچلت کرده بودن من هم کلی گریه کردم. - حالت از دوریم گریه میکردی یا به خاطر کچل و زشت شدنم؟ اخم مصنوعی کردم و امیرعلی منتظر نگاهم کرد. -خب معلومه چون دور میشدی دیگه. -پس یعنی همه جوره دوستم داری دیگه؟ موهاش رو به هم ریختم، امیرعلی رو جدی نمیخواستم. -خب معلومه، شک داری؟ به جای جواب نگاه عاشقانه‌ای مهمونم کرد، من هم برای فرار از اون نگاه که بیتابم میکرد آلبوم رو بستم و لبهام آویزون شد. -خیلی بیمعرفتی، یه عکس از من نداشتی. یه ب وسهی کوچیک مهمون لبهای برگشتهم شد و من هر دفعه باید دلم میلرزید. -مگه تو داشتی؟ سعی کردم سرم بالا نیاد و نگاه امیرعلی الان مطمئناً شیطنت داشت، درست مثل صداش. -خب معلومه. - شوخی میکنی؟ از کجا اون وقت؟ روی جلد آلبوم که پر از گلهای رنگی بود، با انگشتم خطوط فرضی کشیدم. -یه عکس خانوادگی تو رو از توش جدا کردم. میخواست بخنده، چشمهاش داد میزد؛ ولی اخم کوچولویی کرد. -کارت اشتباه بوده محیا جان. میدونی اگه نمیومدم خواستگاریت و اصلا این وصلت سر نمیگرفت شما چه خطای بزرگی کرده بودی؟ امیرعلی از کابوس شبهای من میگفت، از عذاب وجدانی که این چند سال به بهان‌ههای مختلف سرکوبش کرده بودم. - میدونم. سکوت کرد و سکوت کردم، تو دلم گفتم خدارو شکر که شد. دستش دور شونه‌هام حلقه شد و من همونطور نشسته، مهمون آغـوش گرمش شدم و پیشونیم بـوسـیده شد. -خب حالا بیا بهت یه خبر خوب بدم، دو شب دیگه عمو اینها میان اینجا برای خواستگاری. ✍🏻میم. علی زاده