(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن)
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
#مُحــــرّم
یارب! چرا که شیعه، سیه پوش و مضطر است
این ویل و وا ز چیست که در کوی و معبر است؟
این شیون و فغان که به هفت آسمان رسد
در ماجرای کیست که چون روز محشر است؟
این آهِ جانگداز، که سوزد تن جهان ...
در افتراقِ کیست که جانها در آذر است؟
زین آهِ آتشین که کشد شعله بر فلک ...
خورشید هم تلألؤش از جنس دیگر است
در این طلوعِ غم چه پیامیست کاینچنین
در خون نشسته پهنهی گردون اخضر است
آری! کدام ماہ بوَد کز الیم آن ،
خَلقی عظیم ازین غم عظما مکدّر است؟
آمد ندا ز هاتف غیبم که : بیخبر !
ماهِ عزای زادہی زهرای اطهر است
ماهی که روی نیزہ، سرِ شهسوار عشق
قرآن به لب، ز نغمهی «اللّهُ اکبر» است
ماهی که دست ظلم و جهالت ز بغض و کین
آغشته بر قِتالِ عزیزان حیدر است
ماهی که تیر حرمله ـ آن رذل روسیاه
نقش گلوی نازک ششماهه اصغر است
طفلی که روی دست پدر، بال و پر زنان ،
چون مرغ نیم بسملِ در خون شناور است
هفتاد و دو ذبیحِ سرافراز و با وفا ،
در خون تپیدہ بهر حسین دلاور است
هفتاد و دو ستارہی تابان معرفت ،
روی زمین فتادہ که عالم منوّر است
آری چنین مَهیست که نقشش به کِلک عشق
بر بوم آسمانِ دو عالم مصوّر است
ماهی که روسیاهی آن بر زغال ماند
ماهی که روسپیدی آلِ پیمبر است
دستِ طلب، بلند کن ای شیعه! کز کرم ،
در دست اوست هرچه از ایزد مقدر است
گر قرنها گذشت از این ماجرای شوم ،
تا روز حشر، شیعه ازین داغ، مضطر است
ای روزگار...! اُف به تو کز دست جور تو
کام جهان ، همیشه نصیب ستمگر است
اما نماندہ ظلم به پا گرچه این جهان ،
ناکسپرست بودہ و نامردپرور است
(ساقی!) چهسان زنم رقم شرح کربلا ؟...
وقتی که خون ازین غم عظما به ساغر است
دانم که عرش و فرش ، ازین داغ جانگداز
گویند تسلیت به محمد (ص) شه حجاز
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
«اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ»
#داغدار_کربلا
سه ساله دختر سالار دشت نینوایم من
رقیّه ، کودک محنتکش شام بلایم من
عمو، بابا، برادر، جملگی رفتند و من اکنون
به سوی شام ویران با یتیمان همنوایم من
فلک! آیا نمیبینی که زیر سقف این گردون
اسیر دست جلادان، درین محنتسرایم من؟
نمیدانی که فرزند حسین، آن شاه احرارم ؟
ولی در کودکی، محتاج از غم بر عصایم من
نمیبینی شده مویم چو دندانم سفید از غم
اگرچه نزد کفار ستمگر ، بیصدایم من؟!
مرا وقت فَراغت بود در این سن کم ، اما
روی خارِ مغیلان، با اسیران پا به پایم من
به دیدارِ گلِ رویِ پدر ، در کنج ویرانه
به خارِ غم ز جور خصم کافر مبتلایم من
يزيد دون به تشت خون مرا آتش بزد بر دل
ازین مهمان نوازیها چه گویم با خدایم من
غم مرگ پدر داغی بُوَد در سینه چون شمعی
که فردا را ندیده خامُش از این ماجرایم من
زِ زهرِ طعنِ دشمن گرچه میسوزم ز آهِ دل
ولی زهری به چشم دشمن آل عبایم من
اگرچه جان به جانان میسپارم با دلی خونین
ولیکن چون پدر، راضی به تقدیر و قضایم من
بده (ساقی) مرا جامی که کاهد داغ ایّامم
اگر چه تا قیامت، داغ دار کربلایم من...
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1381
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(یــا رضــیع نیــنوا)
به روی دسـت بـابـا جــا گرفتی
سری بــالاتــر از سـرهــا گرفتی
گلویت شد هـدف با تیـر نـامـرد
به جنـت رفتـی و مــأوا گرفتی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(یــا رضــیع عطشــان)
ز فــرط تشــنگی انگشــت بـابـا
مکیــدی تـا کنی رفــع عطش را
ولی چون مـاهی افتاده بر خاک
تـلـظـّی کــردی و رفتـی ز دنیــا
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّلَامُ عَلَیكَ یَا رَضِیعَ الحُسَین)
#رضیع_نینوا
يارب اين خورشید سوزان از کدامین خاور است؟
کز شرارش شعلهور، هم روح و جان و پیکر است
از چه خونین ، آسمان گردیده و گریان شده؟
کاینچنین در قعر ظلمت بزم چرخ اخضر است
هر طرف بانگ غم انگیز عزا ، آید به گوش
کز نفیرش تا همیشه قلب شیعه مضطر است
از چه بر زانو نشسته شاه مظلومان ، حسین؟
کز غمش آه و فغان بر پا به کوی و معبر است
اینکه تیر حرمله ، حلقش دریده ، کیست او
این رضیعِ نینوا یعنی «علیِ اصغر» است؟!
این گل نشکفته ی باغ حسین بن علی است؟
کاینچنین بر خاک غم افتاده خونین حنجر است
بشکند تیری که بر آل عبا ، گردد روان...
بشکند دستی که بر ضد ولای حیدر است
گرچه این شش ماهه «اصغر» بود در كرببلا
بعد سقا و شهنشاه شهیدان ، اکبر است
از دو دست کوچکش حاجات ما گردد روا
آری او «باب الحوائج» نزد حیّ داور است
آنچه میماند به جا از دشمنان ددسرشت
کفر مطلق بوده و پاداششان در محشر است
لعن و نفرین تا ابد بر شمر دون و حرمله...
هم بر ابنِ سعد و هم سفیانیان کافر است
(ساقیا)! از داغ جانسوز رضیع نینوا...
جای اشک و جای باده، خون به چشم و ساغر است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1388
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَضِیعَ الحُسَین)
#نوگل_نوشکفته_علیاصغر (ع)
وقتی که دست باغبان از گل جدا شد
گل بر زمین افتاد و عاشورا به پا شد
این گل که از بستان ختم المرسلین است
برگی ز گلهای امیرالمؤمنین است
این نوگل نشکفته ی گلزار زهراست
گلیار این نشکفتهگل فرزند مولاست
این گل که تازه غنچهاش را باز کرده
در برگریز کربلا ، پرواز کرده
این گل که جام از دست ساقی ناگرفته
جام عطش با تیر ، از اعدا گرفته
این گل که پرپر شد به روی دست گلیار
در چشم گلچین جفا بنشست چون خار
هر چند عمر گل به دنیا چند روز است
اما شمیش عالمی را میکند مست
عالم ازین گل، رنگ و عِطر و بو گرفته
زلفِ گلستان ، نقش ازین گیسو گرفته
دردا که چشم گل ندارد دست گلچین
میچیند این گل را ز جهل و بغض دیرین
این گل، علیّ ِ اصغر در خون تپیدهست
در برگریز کربلا محنت کشیدهست
تیر سه شعبه در گلویش جا گرفته
تیر از کمان حرمله ، امضا گرفته
مرگا به تو ای دست گلچین زمانه!
ای بیحیا گل را چرا کردی نشانه؟
این گل که پرپر شد به دستت نوشکفتهست
کاینسان به خاک تیره از تیر تو خفتهست
بی آبرویی را برای خود خریدی
تا حنجر شش ماهه اصغر را دریدی
ظلمی كه تو كردی به دنيا بی مثال است
هرگز مپنداری که این خون، پایمال است
تا روز محشر بر تو آتش میفروزد
تا ریشهات در آتش ظلمت بسوزد
دنیا بسوزاند تو را قبل از جهنم
ای بدتر از ابن زیاد و ابن ملجم
یارب! به حق حنجر خونین اصغر
یارب به سوز سینهی (ساقی) کوثر
بر ما جواز کربلا ، امشب عطا کن
دستان ما را با ضریحش آشنا کن
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1389
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
شهادت حضرت علیاکبر (علیهالسلام)
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
#مرگ_سرخ
عـلــــــیِ اکبـــــــر آن شــــير دلاور...
پــــدر را شد به میدان یــار و یـــاور
گــرفـت اذن از پــدر با شـوق بسـیار
کــه تــــازد جـــانـب میـــدان کفــــار
پـــدر گفتـــا : بــرو ای جــــان بــابــا
کــه مــا حقیــم و حق همیشه با مــا
اگــرچــــه آگــه از پـــایـــان کـــــارم
ولـی یکــدم به ابــــرو خـــم نیـــارم
که مـرگ سرخِ ما احیــای دیـن است
خوشا آنکس که با ما همنشین است
بــرفت آن یکّــه تـــاز بــی همـــاننــد
دلـش سرشــار از عشـق خــــداونـــد
پـــدر را بـــا رشــادت کــــرد یــــاری
درخــت عشــق را ، کــــرد آبیـــــاری
رجــز خواند و حریفــان را طلب کرد
بــه مــردی بــا ستمکـــاران نــامـــرد
عــــدو چــون دیـــد آن شـــیر دلاور
نـــدارد بـــاکـــی از افــــواج لشکـــر
به خود گفتـا که با این مَــردِ جنــگی
خطـــا بـــاشــد اگـــر تنهـــا بجنــگی
بــه جنـگ تـن بـه تـن نـابــود گــردی
بــه پیکــاری چنــین مـــردود گــردی
که پیروزی بر او بیشک محال است
یـلی جنگندہ است و بیمثــال است
نـــدارد در دلـش بیــــم از تقــــابــل
نبــایــد کـرد در میـــدان ، تغــــافــل
که از هـر حیـث باشد چـون پیمبـــر
ولـی در عرصهی میــدان چو حیــدر
سپـس دســتور داد آن رذل نــامــرد
کـه از هـر سـو علیــه آن جــوانمــرد
به تیــر و نیــزہ و شمشیر و خنجــر
هـــدف گیـــریــد آن گــل را مکــــرر
بــه زیــر آریـد او را جملــه بــا هـــم
کــه پیــــروزی بر او گـــردد مُسـلّــم
پس از جنـگی که کرد آن شـیر غـرّان
بـه دشت کــربــلا ، با خیــل عـــدوان
بـه تیــر و نیــزه شد آغشته در خون
گــــل لیـــــلا ، در آن وادی مجنـــون
ز قـــدّی کــه چو سرو کاشمـــر بــود
ز رویــی کــه بهٰ از قرص قمـــر بــود
نمــانــدہ جـــز تنــی در هــم تنـــیدہ
کـه دارد پشــت عــــالــم را خمیـــدہ
شهیــد اولیــن شــد بعــــد یــــاران...
همــان شهـــزادهی گیسـو پــریشــان
تنـش آمـــاج تیـــر و نیـــزه هـــا شد
از ایـــن دنیـــــای وانفســا رهـــا شد
حسـین آمـــد کنـــــار جســم اکبــــر
چه جسمی شرحه شرحه بـود یکسر
گرفت آن مــاه تــابــان را بــه دامــن
بگفتـــا بــــا خـــدای حـــی ذوالمــن
که این است اکبــر در خــون تپــیده
شـده قــربانیات ایــن نـــور دیـــده
پریشــان گشــته گیـسوی کمنـــدش
شــده کـــوتـــاه ، آن قــــد بلنــــدش
بـه روی دست بــابــا مـــاه تـــابـــان
فــروزانتـــر ز خـورشــید درخشــان
"پسـر را گیـسوان بــر بـــاد میرفت
پــدر را بــر فلـک، فـــریــاد میرفت" ۱
چو جسمش را درون خیمــه بــردنـد
جـــراحــات تنـش را مـیشمــــردنـد
ز حــد خـــارج شمـار زخـــم هــا بود
فقــط آگــــاہ ، از آنهـــا خـــــدا بود
خــداونــدا بــه حــق خــون اکبـــر...
بـه فــرق پـــارهی (ساقی) کـــوثـــر
جــواز کـــربــلا ، بــر مــا عطــا کــن
بـه شـش گـوشه نگــه را آشــنا کــن
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1394
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
۱ـ شمس قمی
✅ شرحی از ماوقع کربلا و گفتگوی حضرت ابوالفضل با حضرت اباعبدالله (ع) در آخرین لحظات از زبان حضرت زینب (س)
#پردهی_خون
باز صلای تو به گوشم رسید
موسم پژواک خروشم رسید
ماہ عزا آمد و دل غم گرفت
دل ، غم ایام محرّم گرفت
ماہ محرم ، مَه کرب و بلاست
ماہ شهادت، مه قرب خداست
کرب و بلا مرکز پرگار بود
دایره اش دشمن غدار بود
فلسفه جنگ، شرف بود و عشق
بشنو ز زینب ، شه ملک دمشق
ناظر زیبایی دشت بلا
دختر شایسته شیر خدا
کوہ شکیبایی و دریای مهر
خواهر سلطان زمین و سپهر:
🔲
زآنچه درآن شط جنون در گرفت
خون خدا جلوہ ی دیگر گرفت
مظهر فخر همه ی اولیا
بعد علی و حسن مجتبا
سید و سالار شهیدان حسین
ماہ درخشان همه عالمین
کرد دفاع از شرف کردگار
تا نشود نزد خدا شرمسار
گشت به همراہ همه خاندان
راهی کوفه که چه گویم از آن
کوفه مگو شهر فریب و ریا
مرکز نامردی بی منتها
کوفه مگو مقبرهٔ مردگان
شهر مذلت که ندارد نشان
هیچ ز مردی و وفای به عهد
جز غم و پیمانشکنی در نبرد
پشت نهادند به سالار دین
تا نرسد شاہ برآن سر زمین
گرچه که میعادگه عاشقان
کرببلا بود که در آن میان
مسلخ هفتاد و دو گلیار شد
عشق از آن شهرهٔ بازار شد
هر که منزه ز گنه بود دید :
پرتوی از آیهٔ هل من مزید
زآنکه در آن وادی بی بازگشت
عشق و شرف بود که بسیار گشت
عشق حقیقی مرید و مراد
صحنهٔ زیبای بزرگ جهاد
وہ که چه زیبا و دل انگیز هست
زآنکه بلی گفت به روز الست
بندگی محض، شهادت فزاست
هر که مقرب بوَد آن را سزاست
جان بدهد در رہ احقاق حق
زآنچه خدا کردہ بر آن منطبق
کرب و بلا مسلخ أحرار گشت
رأس خدا بود که بر دار گشت
وای از آن سر که چهها میکند
بر سر نی ذکر خدا میکند
نی به نوا آمدہ در نینوا
در غم این رأس ز پیکر جدا
شبهِْ پیمبر که علی اکبر است
گرچه به میدان، خلف حیدر است
کرد نبردی چو علی بی مثال
گرچه جوان بود به اوج کمال
تا که پس از دفع گروهی، به تیر
شد هدف از پیش و پس آن شیرگیر
نقش زمین شد تن صدپاره اش
با جگری پاره ز سوز عطش
اصغر شش ماههٔ خونین جگر
شد گلویش تیر عدو را سپر
این گل نشکفتهٔ نوقافله
گشت خزان از ستم حرمله
حضرت عباس، علمدار عشق
ساقی و سالار و سپهدار عشق
لحظهٔ برگشت ز شطّ فرات
ماہ درخشان همه کائنات ـ
شمر لعین، راہ بر او بسته بود
هر طرفش دشمنِ پیوسته بود
گفت امانت بدهم از نبرد
دست کش از آل علی، باز گرد
مادرت از اهل دیار من است
بهرہ بَرد هر که کنار من است
با تو ندارم پس ازین دشمنی
میگذرم از تو اگر با منی
🔲
پاسخ آن شمر دنی را بلند
داد اباالفضل، یل ارجمند
گفت که رہ باز کن ای بی حیا
تا که برم مَشک سوی خیمه ها
گر که ببّری ز تنم هر دو دست
باز نخواهم کشم از دوست دست
باز زنم پر به هوای حسین
ای تن و جانم به فدای حسین
تاخت به دشمن یل اُم البنین
یکه علمدار شهنشاہ دین
گرچه هراسان و فراری شدند
ریگ روانگرد صحاری شدند
باز به فرمان سگی بدسرشت
شمر دنی، مظهر کردار زشت
حمله نمودند به آن شیر نر
تا که نماند ز وجودش اثر
قطع نمودند دو دستان او
تا که شود آب، بر او آرزو
دستِ جدا گشته نگون شد به خاک
بوسه بزد خاک برآن دست پاک
خاک چو زد بوسه به دستان ماہ
یافت شرف، خاک ازآن بوسه گاہ
گشت چو دستان وی از تن جدا
مَشک به دندان بگِرفت از وفا
تیر جفا ساغر ساقی شکست
رشتهٔ امید و رجا را گسست
چشم و تن و قلب علمدار شیر
گشت ز خشم عدو آماج تیر
ماہ بنی هاشمی از صدر زین
خم شد و افتاد به روی زمین
گفت که دریاب برادر ، مرا
نیست دگر تاب ، برادر مرا
🔲
شاہ چو این صحنهٔ جانسوز دید
قامت مَه را به بغل، بر کشید
گفت حسین از جگری سوخته
بهر اباالفضل دل افروخته:
جانِ برادر! تو که خود صفدری
بیشهٔ حق را تو که شیر نری
گو که چهسان نقش زمین گشتهای
از چه چنین ، شیر عرین! گشتهای
خیز تو ای میرو علمدار من
ای خلف حیدر کرار من!
ساقی آب آور با آبرو
هرچه که خواهد دل تنگت بگو
گفت منم ساقی بی جام و دست
کز می عرفان تو گردیدہ مست
ساقی صهبای ولایت تویی
کشتی دریای هدایت تویی
جانِ برادر! تو مراد منی
دادرس روز معاد منی
دشمن روبه صفت حیلهگر
دید نباشد طرف شیر نر
دست علمدار تو را قطع کرد
قامت سقای تو را نطع کرد
تیر بلا را ز سر بیم و خشم
دشمن نامرد نهادم به چشم
پاک کن این چشم بخون خفتهام
فاش نما گوهر ناسُفتهام
گوهر ناسفتهٔ من روی توست
بند، دلم در خم گیسوی توست
پردۀ خون باز شد از چشم ماہ
گشت هویدا ز پس پردہ، شاہ
آینه با آینه شد رو به رو
شد نگه اندر نگه و گفتگو
گفت منم ساقی شرمندهات
ایکه تویی شاہ و منم بندهات
وآنگهی آن ساقی لب تشنگان
تشنهلبان چشم ببست از جهان
گفت حسین ای گل بیخار من
مایهٔ دلگرمی پیکار من
هرچه بگویم ز فراقت کم است
رفتی و داغت کمرم را شکست
بی تو برادر شدهام بی حبیب
«نصر من الله و فتح قریب»
کرب و بلا ، با تو بوَد برقرار
(ساقی) لب تشنهٔ دشت وقار
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1395
@shamssaghi