eitaa logo
شانه شعر
267 دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
0 فایل
شهید لحظه برگشتن توام از جنگ که سر نهاده تورا ذوالفقار برشانه
مشاهده در ایتا
دانلود
عجیب نیست که گلدسته ات ز رفعت تو کلاه از سر هفت آسمان بیاندازد @shaneyshear
این طور اگر در غل و زنجیر اسیری جرمت فقط این است که از نسل غدیری امروز تو دیروزکسی غیر علی نیست در بند هم ای مرد سرافراز امیری حکم تو همان حکم رسول است بلاشک شان تو همان شان وصیی و وزیری عالم همه در بند توهستند و گرفتی هر گوشه چشمت دو سرا را به اسیری موسی و مسیحات کمر بسته به خدمت تا کِی کرمی کرده و خادم بپذیری در بارش رحمت به سر این همه محتاج از جنس نگاه تو ندیدیم نظیری محفوظ شد از رنج و بلا شیعه به لطفت چون فاطمه فکر همه ای خیر کثیری جز اینکه به دستان کریمت شده دارا از خانه ی تو رد نشده هیچ فقیری رفتار تو معلوم کند خوف و رجا را قربان کلامت که نذیری و بشیری از ناله ی جانسوز تو در گوشه ی زندان پیداست که از جان به لب آمده سیری پا راه ندارد دو قدم راه بیایی هر قدر اگر دست به دیوار بگیری در چشم تو تاریکی زندان شد اگر تار از ضربه ی سیلی است نه از کثرت پیری این پیرهن پاره برازنده ی تو نیست شایسته ی پیراهنی از جنس حریری از بس که نحیف است تنت،موقع سجده مانند عبایی که رها بین مسیری این تخته ی تشییع تو یادآور غمهاست هم پشت درافتاده و هم روی حصیری محمدعلی بقایی @shaneyshear
دوره آموزش مداحی با محوریت روضه خوانی بعد از منبر شماره تماس جهت ثبت نام ۰۹۱۵۲۰۳۸۶۴۳
زبان‌حال امیرالمومنین سلام الله علیه پلکی به هم بزن عزیزم نفس بکش به هم نریزم چه دردی توی سینه داری تا کی میخای به روم نیاری نگا نکن به این کبودی ان شاءالله خوب میشی به زودی بلند میشی و جون میگیرم اگه بری منم می میرم علی رو کشته بوی یاست لاله های روی لباست مخفی نکن زخمت عمیق این جای میخ یا جای تیغ با هر نفس کشیدن تو یا جون به لب رسیدن تو…. …زخم تو خون گریه اش میگیره با آسمون گریه اش میگیره زبان حال حضرت زهرا سلام الله علیها اون روزی که بی سر و پاها دستا تو بسته بودن آقا می‌ بردنت همه وجودم شال تو رو گرفته بودم دستتو بعد از اینکه بستن دست منم زدن شکستن با اون حال و روزی که داشتم با هر قدم لاله می کاشتم تموم عالم و سوزوندم تا پای جون پای تو موندم با این قد زخم و کمونی هر کاری کردم که بمونی دیگه صدام در نمیومد کاری ازم بر نمیومد با این قد زخم و کمونی هر کاری کردم که بمونی… @shaneyesheer
با عرض سلام و تبریک حلول ماه مبارک رمضان ان شاءالله برای هر روز ماه مبارک یک شعر تازه سروده شده در کانال قرار می‌گیرد ممنون که ما رو در تبلیغ کانال یاری میکنید @shaneyesheer
با توجه به اینکه لینک های پست های قبلی منسوخ شده است لینک جدید را علی الخصوص به دوستان ذاکر و شاعر خودتان معرفی کنید @shaneyesheer @shaneyesheer @shaneyesheer @shaneyesheer @shaneyesheer
زین خفته در سحر که صدایی نمی‌رسد... با چشم های بسته به جایی نمی‌رسد خوابم ربود دیده و دل را از آن جهت برگوش خفته هیچ ندایی نمی‌رسد رب کریم پشت در خانه منتظر بنشسته است اگر چه گدایی نمی‌رسد او اسمع است از چه زبانم خموش شد از سنگ بین سینه دعایی نمی‌رسد فهمیده ام که روی ندارد به سمت من زیرا که هیچ گونه بلایی نمی‌رسد دعوت شدند کل خلائق به محضرش بر گوش من چگونه صلایی نمی‌رسد در چاه نفس زار و گرفتار مانده ام یا رب چه شد که زلف دو تایی نمی‌رسد تا تربت الحسین نیاید به یاری ام بر دردهای کهنه دوایی نمی‌رسد من نا امیدم از همه غیر از حسین جان از جانب طبیب شفایی نمی‌رسد وقت حیات و وقت وفات و پس از ممات جز از حسین هیچ وفایی نمی‌رسد . . هر چند در قبولی طاعات خود ردم با روضه های او رمضان را گره زدم . . . آن آتش عطش که سرش را گرفته بود ‌تا آب چشم های ترش را گرفته بود تنها نه نیش نیزه ی شام بلای شوم سنگ جفای کوفه سرش را گرفته بود از این جهت همای خدا روی خاک بود پرهای تیر روی پرش را گرفته بود سنگین نفس کشید دم آخر این غریب سنگ آنچنان که دور برش را گرفته بود زخم زیاد داشت ولی با دو دست خویش پهلو و بازو و کمرش را گرفته بود آماده بود پر بکشد جان نمی‌سپرد انگار غصه ای جگرش را گرفته بود . با یک نگاه جانب گودال قتلگاه زینب اجازه سفرش را گرفته بود پنجشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۲ روز اول رمضان الکریم ۱۴۴۴ @shaneyesheer
ماه مهمانی خدا آمد ابروی یار در سما آمد تا که راهم دهند بنشینم سوز و آهم دهند بنشینم قدر و یس و نور می‌خوانم از شراب طهور می‌خوانم گریه های زیاد می‌خواهم های های زیاد می‌خواهم اشک من گاه اشک توبه شود اشک من گاه اشک روضه شود بنده اینجا بیاید آزاد است هر که ویران بیاید آباد است در پناه حسین می‌بخشند با نگاه حسین می‌بخشند شمع و پروانه دل است حسین در نهانخانه دل است حسین در توان غریب نایی نیست حاجتی غیر آشنایی نیست از حضورت نیامده گفتیم محنتی بدتر از جدایی نیست چشم و دل سیرها خبر دارند بهتر از ساحت تو جایی نیست پیش لطف کسی به غیر از تو دست من کاسه گدایی نیست در حضور تو ای اجابت محض مسئلت کردن ابتدایی نیست ابتدا گر کنی به جود و کرم میرسد دائم انتهایی نیست پر شکستم که پیش تو باشم این کبوتر دلش هوایی نیست دائما برده ایم در بندت لذتی را که در رهایی نیست حسرت بی حساب خواهد خورد هر که را مهر کربلایی نیست خاک راه توام به سر غیر از جای پای تو رد پایی نیست داد و فریاد میکنم اینجا گریه بر بوریا ریایی نیست بی کفن مانده بود در گودال از وطن مانده بود در گودال ظاهرا یک نفر ولی در اصل پنجتن مانده بود در گودال آتش خیمه ها که جای خودش سوختن مانده بود در گودال از گلوی بریده گفت بیا از سخن مانده بود در گودال مادرش قد خمیده مویه کُنان با حسن مانده بود در گودال از حسین مدینه تنها یک پیرهن مانده بود در گودال گفت زینب زمان رفتن خود جان من مانده بود در گودال پنجشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۲ روز اول ماه مبارک رمضان ۱۴۴۴ @shaneyesheer
جا دارد اگر از غم دلدار بمیرم در گریه رهایم کن و بگذار بمیرم مجموعه ای از درد و مصیبات گران است هر جمعه که در حسرت دیدار بمیرم حالا که در وصل به رویم شده بسته سر بگذارم بر سر دیوار بمیرم از حسن کمالش بنویسم همه ی عمر اصلا چه خیالی که سر دار بمیرم یا رب سببی ساز ببینم گل رویش مگذار که با دیده خونبار بمیرم یک بار اگر قرعه وصلش به من افتد نزد پسر فاطمه صدبار بمیرم ماه رمضان روزی من کن که کنارش یا وقت سحر یا دم افطار بمیرم ای کاش که لب تشنه ، گرسنه ، دم افطار در روضه ی آن پای پر از خار بمیرم جان های دو عالم همه قربان رقیه میگفت که من پای غم یار بمیرم بابای من از راه می‌آید به خرابه حیف است که در کوچه و بازار بمیرم کعب نی و زنجیر و لگد ، ضربه سیلی حق دارم از این هجمه ی آزار بمیرم تب کرده ام از دوری تو ، عشق همین است اصلا گله ای نیست که بیمار بمیرم بی وقفه صدایت زدم و شمر مرا زد از لذت شیرینی تکرار بمیرم من در حرم ستر سه سال است نهانم سخت است که در مرکز انظار بمیرم در طول مسیر عمه سپر بود برایم شرمنده از این شدت ایثار بمیرم خیلی به سرت زخم نشسته است ، شمردم میخواهم از این غصه ی بسیار بمیرم حالا که سرت آمده و پیکر تو نیست در گریه رهایم کن و بگذار بمیرم جمعه ۴ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
شور سحر ندارم چشمان تر ندارم در گیر و دار نفسم از تو خبر ندارم بیدار کن دلم را چشمان غافلم را تطهیر کن گلم را حرفی دگر ندارم افتاده ام به پایت هی میزنم صدایت من در مقابل تو دیگر سپر ندارم مثل کویر داغم خشکیده برگ و باغم اینها دلیلش این است که چشم تر ندارم مهمان شدم به خانت مابین دوستانت شرمنده ام که چیزی جز دردسر ندارم بوی گناه دارم روی سیاه دارم در پیشگاه عفوت زین بیشتر ندارم جرمم فزون ز اختر دیده ببند و بگذر هر چند از گذارت خیلی گذر ندارم بر لب رسیده جانم دنبال آسمانم بر سر چه خاک ریزم که بال و پر ندارم حسن صفات زهراست راه نجات زهراست جز درب خانه او دیگر مفر ندارم نامش همیشه هر جا تا عرش برده دل را جز تا بهشت حسنش میل سفر ندارم خاکی شده است رویش آتش دویده سویش از خاک چادرش دست یک لحظه بر ندارم دنیا کشیده میشد عقبا کشیده میشد وقتی که بر روی خاک زهرا کشیده میشد زهراست جان احمد نام و نشان احمد در اصل بر روی خاک طاها کشیده میشد دیدند ضربه خورده است بسیار لطمه خورده است با آن‌همه جراحت اما کشیده میشد زهرا که رفت از حال دستش میان جنجال از گوشه ی عبای مولا کشیده میشد این بدترین خبر بود فرزند پشت در بود مادر شکسته بود و بابا‌‌ کشیده میشد شنبه ۵ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
آورده ام به ساحت بخشش گناه را لطفت مباد رد کند این رو سیاه را جان لازم است یا دل یا سر بگو کدام با هر چه هست میخرم آن یک نگاه را صحبت اگر ز عفو خطا با نگاه توست بر خط کنم به نامه‌ی پُر خط سپاه را بعد از خطا روانه شدم سوی کوی تو کتمان کنم چگونه صواب گناه را گاهی گناه باعث غفران دائم است جا دارد اینکه خیر کنم اشتباه را با سوختن خوشم به حضورت چنین اگر بر سینه‌ی جگر بکشم سیخ آه را لا گفته ام بیا به صداقت قبول کن فرمانروای کشور دل کن اله را آنسان که میکشی ز دل روز شام تار بیرون کش از میان دلم حب جاه را لطفی که با تجلی توحید روشن ات جبران کنم سیاهی عمر تباه را اصلا هلال ماه مبارک یدالله است در هر سحر گرفته دلم دست ماه را در پیشگاه عفو تو با نامه ای سیاه شایسته است یاد کنم کوه و کاه را لطفی بزرگ کرده ای آن دم که ناگهان روزی من کنی سفری دلبخواه را با یک شعاع نور که از کربلا رسد روشن کنی برای دلم راه و چاه را جان رشد میکند به تکاپوی پلک من با اشک روضه آب دهم این گیاه را اینسان که گریه میکنم از ماتم حسین یک روز جان دهم خبر قتلگاه را بیرون زدم ز خیمه نه ، از خویش آمدم مانند شیر جنگ جمل پیش آمدم افسانه نیست غیرت پروانه...سوختم در راه عشق جان گران را فروختم فریاد میزنم که عمو را رها کنید افتاده روی خاک گلو را رها کنید خورده است سنگ رجم به کعبه ؟ خدای من شمشیر آب دیده و قبله ؟ خدای من بر اقتدا ی کفر  که صف می‌زنید وای با گریه های فاطمه کف می‌زنید وای من ارث حضرت حسنم شیر بیشه ام با عشق دوست خورده گره عمق ریشه ام دست و گلو شده سپر کارزار من شمشیرها عقب بکشید از نگار من آه ای عمو ببین که نماندم رسیده ام خود را به سمت پیکر پاکت کشیده ام مولا ببخش صحبت من تکه تکه است از خیمه تا کنار تو تن تو دویده ام دستم اگر شکست فدای سر شما من ارث مادرم که به اینجا رسیده ام آغوش گرم کرببلا سهم من شده است از بین لاله های تو من برگزیده ام حالا شریک داغ امام حسن شدم بابای من هرآنچه که دیده است دیده ام بابای من به کوچه شده مو سفید و من رویم سفید گشته شکوه سپیده ام یکشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
دوباره دست تو و دست من دوباره گدا دوباره رب کریم و گدای چاره گدا ز اضطرار بر این در زیاد میکوبند که آمده است مگر ؟ یک گدا دوباره گدا برای اینکه در خانه تو را بزند نمی‌دهد کارش را به استخاره گدا شلوغ بوده در خانه ات همیشه ولی گرفته حاجت خود را به یک اشاره گدا اگر بگیرد دست تو زیر بالش را بچیند از وسط آسمان ستاره گدا به صَفح و سِتر کریمانه رِبِّ جَلِّلنی ببین که آمده با این لباس پاره گدا خودت به مرحمت مرتضی درستش کن اگر دلش شده بدتر ز سنگ خاره گدا گدای پشت در خانه ات منم...نظری چه میشود که مرا باز کربلا ببری منم گدای گرفتار کربلای حسین تمام خیر حسین است ای فدای حسین چقدر هر سحر این دل خدا خدا کرده است دلم هوای سحرهای کربلا کرده است حسین قاسم را دید مثل اکبر خود حسین آمده بر پیکر برادر خود فقط نه قاسم بلکه امانت حسن است همین که پا به زمین می‌کشد کمر شکن است چگونه پیکر او را به خیمه ها ببرد جدا جدا شده را عاقبت کجا ببرد نشسته نیزه و شمشیر بر ضریح تنش تنی کشیده نشد کربلا شبیه تنش به خون فرق سر آیینه را جلا دادند هزار سنگ به او بوسه ی بلا دادند به شادمانه این قتل جمله صف بستند از استخوان تنش هر چه بود بشکستند رسید از میدان با تن برادر خود گذاشت پیکر او را کنار اکبر خود دوشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
باید بسوزانی مرا اما مسوزان ما را به حق حضرت زهرا مسوزان با پای خود اینجا رسیده عبد مجرم پس آبرو داری کن و حالا مسوزان پرداخت خواهم کرد تاوان گنه را امروز جبران میکنم فردا مسوزان فردای محشر آفتابش سخت داغ است این ضعف مطلق را در آن صحرا مسوزان سوز جگر می‌خواستیم از روز اول دل را بسوزان پیکر ما را مسوزان ما را در این دنیا و آن دنیا بگریان اما در این دنیا و آن دنیا مسوزان این گریه ها دور همش خوب است مارا با هم بسوزان دائما ، تنها مسوزان اصلا به گرمای نجف خاکسترم کن اما قیامت محضر مولا مسوزان در روضه بر سر کوفتم ، مشایه رفتم این بنده را غفار سر تا پا مسوزان من گریه کردم بر حسینت پس دلم را جایی به غیر از روضه آقا مسوزان صورتش آفتاب را می‌ساخت شب و روز رباب را می‌ساخت پس خدا از سفیدی رویش نقره ماهتاب را می‌ساخت شب آرامش حرم می‌شد تا به گهواره تاب را می‌ساخت گیسوی درهمش به یک اعجاز ناز شبهای خواب را می‌ساخت عرق چهره عطش سوزش عطر سیب و گلاب را میساخت چشم خیسش شکوه باران را لب خشکش سراب را می‌ساخت امر می‌کرد اگر به کون و مکان از همان خاک آب را می‌ساخت وَ مِنَ الماءِ کُلُ شَئِ حَی روضه های کتاب را می‌ساخت در شکوه غریو استنصار داشت محکم جواب را می‌ساخت قتل او بدترین گناه بشر خدمت او ثواب را می‌ساخت پدر احمد ، پسر علی ، طف خُم قصه بوتراب را می ساخت تار قنداقه اش چو حبل الله بحر مردم طناب را می‌ساخت حلق او در مسیر وصل حسین بهترین فتح باب را می‌ساخت داشت دستور ابن سعد لعین بدترین انتخاب را می‌ساخت سر برگشته ، حنجر پاره معنی انقلاب را می‌ساخت سفره شام را یزید انداخت حرمله تا کباب را می‌ساخت تیر در گردشی جنون آمیز غصه بی حساب را می‌ساخت دست و پا میزد و نفس میبرد شرم چشمان باب را می ساخت سه شنبه ۸ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
دلم اگر چه کویر است و زیر و بم دارد ببین که گوشه ی چشمم ز خوف نم دارد نگاه مختصری هم برای من کافی است بیا که زندگی ام یک نگاه کم دارد بدون خویش بیایم نگاه خواهی کرد چه دارد آنکه در خانه ات منم دارد خوشا به حال هر آن بنده خدا جویی که در مقام فنا خانه در عدم دارد به بارگاه تو دل ره نمی‌برد هرگز میان خانه اگر صورت صنم دارد بساط عفو تو گسترده است در عالم اگر به دست علی دفتر و قلم دارد برات عفو بگیرم ز تو به نام علی گدای خانه شیر خدا جنم دارد قیامت است علم دست مرتضی و خوش است هر آنکه بر سر خود سایه از علم دارد به هشتمین شب ماه مبارک آمده ایم برای ما شب هشتم همیشه غم دارد شهید آن شه لب تشنه ام به کرببلا که قامت از غم آن تکه تکه خم دارد روی خوشی به این پدر دهر نشان نمی‌دهد برای سیر دیدنت اجل زمان نمیدهد طراوتی که قامتت به خیمه گاه میدهد به دشت و لاله و چمن سرو روان نمی‌دهد منتظرند عرشیان نشسته اند فرشیان موذن جوان من چرا اذان نمی‌دهد ای گل برگ برگ من فرا رسیده مرگ من فرصت جمع کردنت باد خزان نمی‌دهد کنار تو نشسته ام شکسته ام شکسته ام امان به قامت پدر داغ جوان نمی‌دهد مانده به سینه ام نفس نمیپرم از این قفس به جز جواب دادنت به من توان نمی‌دهد هر چه تلاش میکنم ببینمت نمیشود تازه جوان من چرا رخی نشان نمی‌دهد بچینمت بچینمت تا به عزا نشینمت آمده ام ببینمت گریه امان نمی‌دهد چه آمده است بر سرت بهت زده است در برت پدر کنار پیکرت پلک تکان نمی‌دهد به زور راه می‌رود به قتلگاه می‌رود کنار پیکرت پدر اگر که جان نمی‌دهد . علم به دست کربلا ساقی خیمه ها بیا فرصت راه رفتن این قدّ کمان نمی‌دهد چهارشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
بپذیر این سر درمانده ی بی سامان را رد مکن این دل وامانده ی بی درمان را هر که هر طور که آمد تو پذیرفتی زود ماندیدیم که آواره کنی مهمان را من معطل نشدم زود رسیدم به خودت ای فدای تو که برداشته ای دربان را در دکان کرمت توبه شکستم بسیار طلب از بنده نکردی ز کرم تاوان را عدل مطلق سر این سفره نبودم به یقین گر محک میزدی اول به دلم ایمان را وَ تَجَرَّأْتُ بِجَهْلِي به خودت خسته شدم سر به راه سحرت کن سر این نادان را من به این اشک دلم زنده شود صبح و مسا در بیابان دلم قطع مکن باران را کار ما بسته به دو چشمه ی در صورت ماست میبرد خشکی چشم از همه پیکر جان را نکشم دست ز دامان کریمان حتی گر ببرند از این سفره خالی نان را ما به نان علی و فاطمه ایمان داریم بس که دیدیم سر سفره یشان احسان را شاهد آیات خداوند به قرآن کریم نان زهرا و علی پخته کند انسان را . دستگیر دل بی تاب و قرارم گردان ساقی از لب آب آمده ی عطشان را گر چه دست و سر او را ز جفا بشکستند نشکست از سر ایمان و وفا پیمان را بی برادر شدن کمر شکن است علقمه مثل مقتل حسن است جای خفتن بلند شو عباس مادرت بی قرار در وطن است جان من با تو رفته از خیمه این که افتاده روی خاک ، من است چاره از دست داده ام چه کنم ؟؟؟ پیکرت یک بدن نه چند تن است بر دلم زخم طعنه افتاده گاهی اوقات تیغ از سخن است بی برادر شدن عواقب داشت این همان انتهای سوختن است پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
نوشته ام نامه ای برای امام مهدی اگر بخواند مرا کفایت کند اگر که سیاهه را در سحر بخواند به غیر پرونده ی گناهم که جمعه با چشم تر بخواند . سلام بابای مهربانم سلام ای یار هم زبانم سلام درمان درد عالم سلام ای جان جان جانم سلام ای لطف بی نهایت سلام ای ملجأ و امانم . اگر چه غم را به بر کشیده فراق را در به در کشیده سبوی چون زهر دوری ات را اگر چه لاجرعه سر کشیده صمیمی و ساده مینویسم دلم برای تو پر کشیده . دعای دستت که شاملم شد همیشه حلال مشکلم شد دعای دست شما دلیل هدایت قلب غافلم شد دعات نور حیات بخش شب زمستانی دلم شد . اگر چه لبریز ننگ و عارم تو را صمیمانه دوست دارم کناره از من مگیر آقا بگیر یک بار در کنارم اگر که مُردم تو را ندیدم بیا ز رأفت سر مزارم.... کوچه ی عشق رهگذر دارد هر سری میزبان سنگش نیست آن سری سنگ می‌خورد اینجا که گرفتار آب و رنگش نیست سر فراز است مادر زهرا که در این کوچه زخم ها خورده است هر که دیده است حجم انفاقش متعجب شده است جا خورده است مال دنیا زیاد داشت ولی ذره ای دل نبسته بود به آن غیر مال و منال بسیارش خرج دین کرده بود عمر گران پیش او هر چه بود غیر نبی پای هم در نتیجه کم بودند آبرو ، اعتبار ، جان ، اموال در نگاه خدیجه کم بودند در زمین ولا برای خودش هیچ چیزی نکاشت آخر کار هر چه را داشت خرج کرد و خودش یک کفن هم نداشت آخر کار ارث مادر بزرگ چندین سال بعد دفنش دوباره احیا شد نوه اش بی سر و بدون کفن تشنه لب دفن پای دریا شد جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
دست سائل در این خانه اگر پر نشود سنگِ درخواست او جای دگر دُر نشود سالها هست که دستم به در خانه توست روزی ام مرحمت سفره ی شاهانه توست من گدایت که شدم قدر و بهایم دادی سنگِ دل آینه کردی و جلایم دادی من فقط اشک بصر خون جگر می‌خواهم حال روضه دم افطار و سحر می‌خواهم دوست دارم که گرفتار تر از قبل شوم اشک ماتم شده سرشار تر از قبل شوم از همین رنگ سیاهی که به دیوار زدند در حسینیه ی دل خیمه ی بسیار زدند من به جز روضه نرفتم به سرای دگری گوش من نیست بدهکار صدای دگری همه زندگی ام روضه ، حسینم دین است گوشه روضه اگر جان بدهم شیرین است دستم از مرثیه ها جام بلا می‌گیرد روضه ی یازدهم جان مرا می‌گیرد . جای دارد که برون آید از پیکر جان محملی نیست که زینب بنشیند بر آن دختران را که خودش برد روی ناقه گذاشت چاره ساز همه آفاق خودش چاره نداشت هر طرف را که نظر کرد یکی یار ندید قاسم و اکبر و عباس علمدار ندید اشک چشمش به روی پوشیه اش راه کشید زیر لب گفت اباالفضل و فقط آه کشید دمی از علقمه ای شیر دلاور برگرد محض آسودگی خاطر خواهر برگرد با کسی غیر تو هم گام نبودم برگرد قبل از این در ملا عام نبودم برگرد ای خدا دست حرامی به نقابی نرسد وای اگر راه بیفتند و رکابی نرسد شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
چشم تار من اگر تر شد نگاهم میکنی التفاتی به دل و روی سیاهم میکنی سر اگر بر سجده بردم سر به راهم میکنی عاقبت لطفی به سیل اشک و آهم میکنی راضی ام حتی اگر گاهی بلایم میدهی در جوار قرب خود یک روز جایم می‌دهی از حضور رحمتت یک لحظه هم دورم مکن من گدای یک نگاهم لطف کن کورم مکن ظلمتم ، میدانم اما دور از نورم مکن با چنین وضعی که دارم راهی گورم مکن بی پناهی را پناهی مرحمت کن ای خدا گاه گاهی هم نگاهی مرحمت کن ای خدا من خودم میدانم از تو سهم من لبخند نیست من نمی‌ارزم به هیچ و بحث چون و چند نیست حال من خوب آنچنان که خلق میگویند نیست دستگیری کن که دست من به جایی بند نیست من که هستم ای خدا : جانی که بر لب آمدم من به امید امام هشتم امشب آمدم هر کسی از هرکجا درمانده اینجا آمده اشکهایش قطره قطره سوی دریا آمده با هزار امید به پابوس آقا آمده دست من هم بین این زُوّار بالا آمده حضرت همسایه لطفت بر سرم همواره هست تا تو هستی مطمئنم شاهراه چاره هست من بمیرم که عبا را روی سر انداختی چند ساعت با همان سم سوختی و ساختی از کمال جور مامون رنگ از رخ باختی لحظه ی آخر به داغ دیگری پرداختی اشک غم بر خاک ، یاد کربلا میریختی اشک بر زخم تن خون خدا میریختی یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
در این ماه کرامت ماه غفران دلم مرده مرا احیا کن ای جان کنون که آمدم با دعوت تو ز استقبال من رو بر مگردان ز بس که کوله بارم گشته سنگین به درگاهت سرم افتاده پایین ببخشا تلخی زهر گنه را به شیرینی عفو خویش آمین نداری بدتر از من در حضورت فدای چشم بینای صبورت سیاهی زندگی ام را گرفته منور کن وجودم را به نورت حسابم کن ولی دورم مگردان عتابم کن ولی دورم مگردان تحمل میکنم هر طور باشد عذابم کن ولی دورم مگردان قلب رئوف شاه خراسان شکسته شد وقتی که درب حجره به روی تو بسته شد آه ای جوان تشنه که آبت نمی‌دهند تو داد میکشی و جوابت نمی‌دهند زهر جفا چه با جگر پاک می‌کند خون در دل تمامی افلاک می‌کند زهر آنچنان که آتش بر پیکرت زده است از دست و پا زدن نفست بند آمده است این عمر کم ز روضه مکشوفه حاکی است خاکم به سر که موی شریف تو خاکی است خاکی که بر عبای تو امروز رفته است دیروز بر خِمار سر مادرت نشست خوب است اینکه طعمه ی سرنیزه نیستی یا چون سر جدا شده بر نیزه نیستی بر پشت بام رفتی و دیگر نسوختی در سایه سار بال کبوتر نسوختی باید بمیرم از غم آن شاه تشنه لب کز تشنگی گذاشت به لبهای دشنه لب آب از کنار تیغ و سر نیزه ها گرفت خونش تمام بادیه ی کربلا گرفت .... دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
اقرار میکنم که دلم بی قرار نیست در خواب غفلت است که شب زنده دار نیست عاشق شبانه با تو مناجات میکند چشم دلش به خواب پریشان دچار نیست بی وقفه بی اراده به دنبال دلبرند اعمال عاشقان ز سر اختیار نیست مشغول چیست ؟ دل به چه داده است بعد تو؟ آن کس که در محبت تو بی قرار نیست من شاکی ام ز دست خودم پاسخی بده باید چه کرد دل که به دنبال یار نیست؟ اصلا نگارخانه نه ویرانه ی من است در خانه ی دلم که نشان نگار نیست من هم عزیز میشوم آخر به دست تو هر کس پناه برده به تو خار و زار نیست گاهی به سفره فقرا هم سری بزن با بینوا نشستن سلطان که عار نیست سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
دست کریم اهل حساب و کتاب نیست چشمش به قدر پلک زدن نیز خواب نیست دستی که آمده است در خانه ی کریم یک لحظه هم معطل حُسن جواب نیست اهل کرم زیاد ، ولی در تمام دهر بخشنده ای چنان پسر بوتراب نیست تو آسمان جودی و بی وقفه رازقی خالی نگاه مرحمتت از سحاب نیست نور از کجا گرفته چنین تابناک ، اگر خاک مسیر  رد شدنت آفتاب نیست دریای لطف اگر که تویی ای کریم محض احسان و جودِ غیرِ تو بیش از حباب نیست بیش از نیاز کل وجود است جود تو دربین سائلان تو اصلا شتاب نیست از هر دری گدا برسد شاه می‌شود در خانه ی تو غیر کرم هیچ باب نیست دستش نمی‌رسد به امارت بدون شک بیچاره است هر که برایت خراب نیست فی الجمله عابران همه از حال می‌روند هر جا که بر جمال جلالت نقاب نیست از عرش تا به فرش رسد صوت یا حسن با جبرئیل  نغمه زند بلبل چمن هر تار زلف حسن تو شخصیتی جداست در حال دلبری ز جهانند تن به تن در کارگاه خلقت زیبایی اش خدا جاری نموده از سر حسن تو فوت و فن قطعا دل بهشت برای تو می‌تپد وقتی که خوانده مادر تو... نَحرِ مِن لَبَن... از خیر مقدمت به همه فیض میرسد حتی علی به آمدنت شد ابوالحسن سبز از سیادت تو شده عرصه ی فدک سرخ از خجالت تو شده خطه ی یمن چیزی کم از ملاحت چشمت نمی‌شود پلکی به هم بزن نظری کن به حال من می‌خواهم از خدا که بمیرم برای تو ای کاش روزی ام شود این دست و پا زدن با همکلامی تو قسم میخورم خوشم حتی اگر که لعل لبت تر شود به لن بختم سفید می‌شود ای خوب اگر بود نام تو بر لبم از قنداق تا کفن چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
شده است نقش جبینم گدای کوی حسن گذشت عمر جوانم در آرزوی حسن سراغ باده نرفتم چرا که هوشیارم گرفته دست من از دسته سبوی حسن مرا به ماه و به خورشید عرض حاجت نیست چرا که روز و شبم هست روی و موی حسن به وصله دگران دل نمی‌دهم همه عمر نشسته بر دل من رفعت رفوی حسن همیشه مهمان دارد کریم ، تنهایی نمیرود پایین لقمه از گلوی حسن جواب داده به لبخند مرد شامی را چه درسها که گرفتم ز خلق و خوی حسن به این خلایق دلداده معترض نشوید که گشته اند همه شهر را به بوی حسن نمیرود نفسی از وجود من تا حشر تنفری که به دل دارم از عدوی حسن تمام حُسن حسن هست و نیست جای عجب بهشت اگر که بیاید به سر به سوی حسن به خلق ‌کار ندارم که من به روز نُشور ز قبر بیرون آیم به جستجوی حسن پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
به خویش بند شدم بنده ی خدا نشدم اسیر نفس شدم عاشق شما نشدم هزار مرتبه رفتم ولی پشیمانم ببخش اگر که ز دنیای دون رها نشدم (هزار جهد بکردم که یار من باشی) مقیم ساحت قدسی تو چرا نشدم...؟؟؟ تمام عمر به دنبال روضه ات بودم ولی شبیه وهب با تو آشنا نشدم شنیدم و به دو تا قطره اشک بگذشتم شهید روضه سنگین کربلا نشدم اگر چه دائما اینجا نبوده ام اما از آستان ولایت دمی جدا نشدم ز کودکی سر این سفره ها بزرگ شدم به نان غیر تو یک لحظه مبتلا نشدم همیشه گردن خود را فراز میگیرم چرا که پای غمی غیر روضه تا نشدم مرا که عاقبت الامر مرگ خواهد برد نبینم اینکه برای شما فدا نشدم . . غریب بودی تنها ، نبود یار تو را رسیده بود ز غم انتهای کار تو را فدای بی کسی ات قبل مقتلت کشتند ز درد و رنج و مصائب هزار بار تو را نکرد هیچ مراعات و با قساوت قلب کشید جانب گودال نیزه دار تو را چه حال داشت در آن لحظه عمه سادات که چشم خیسش گم کرد در غبار تو را فدای زینب کبری و صبر بی حدش چگونه دید گرفتار  نیزه زار تو را بدن نبود در آن بین عطرت اما بود نمیشناخت وگرنه به چشم تار تو را (...حافظ...) شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
گناه آورده ام بسیار یا غفار ارحم بپوشان هر چه را می‌بینی ای ستار ارحم کنار این همه گل آمدم چون خار ارحم تمنا میکنم همواره پُر تکرار ارحم نبخشی میروم سر به بیابان می‌گذارم طلب کن هر چه خواهی تو بگو جان می‌گذارم شب قدر آمد و من همچنان پشت درم وای شکسته از گناه و معصیت بال و پرم وای به دست غم چه خاکی پس بریزم بر سرم وای اگر با دست لطف خود نگیری در برم وای حسابم را نده دست کسی غیر از امیرم اگر چه از خجالت پیش مولایم بمیرم من از دست امام مهربانم مطمئنم که از همدردی صاحب زمانم مطمئنم خودش یک عمر داده آب و نانم مطمئنم نمیاندازد آتش را به جانم مطمئنم میان سینه طرح آه میاندازد امشب دعایش کار ما را راه میاندازد امشب آسمان و قمر پریشان است چقدر این سحر پریشان است صحن این خانه مثل هر شب نیست مثل دیوار و در پریشان است در نگاه پدر چنین دیدیم مژه چشم تر پریشان است منتظر بوده سالها انگار غصه دارد اگر پریشان است دست بر دامنش اگر زد میخ از همه بیشتر پریشان است محکم از خانه رفت تا مسجد مرد و مردانه رفت تا مسجد ماذنه خاک بوس مولا شد بعد از آن روز قامتش تا شد داشت محراب بر سرش میزد آتش از جان به منبرش میزد ناگهان اشقی الاشقیا برخواست قاتل نفس مصطفی برخواست آبرو از تمام دنیا برد تیغ را با دو دست بالا برد آنچنان ضربه زد که سر وا شد در جنان قد فاطمه تا شد قامت دین به خاک افتاده حیدر است این به خاک افتاده مثل دستار خونی بابا چشم های پسر پریشان است چشم های حسین کاسه خون چشمهای قمر پریشان است از دل کوچه بوی خون آمد زینب از این خبر پریشان است ام کلثوم می‌زند بر سر بر روی شانه سر پریشان است یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
تمام‌ دین علی است و به غیر از این هم‌ نیست ز ما هرآنچه بگیرند جز علی غم‌نیست درون سینه ی من ، قلب  یا علی گوید دلم اسیر علی گشته این خبر کم‌ نیست به جز زمان رسیدن به محضر مولا مقابل احدی لحظه ای سرم خم نیست همه پناه بگیرند در زمان بلا مرا پناه به غیر از علی در عالم نیست گدای یک نظر از چشم حضرتش هستم خدا گواه است که چشمم اسیر خاتم نیست شنیده ام که علی میرسد دم مرگم تمام عمر به شیرینی همان دم نیست همیشه گریه مرا سوق داده تا نجفش چه دارد اشک که فیضش در آب زمزم نیست همین که پلک رطوبت گرفت خیر آمد هزار دریا را برکت همین نم نیست نبی برای علی گریه کرد مثل حسین بیا که گریه برایش کم‌ از محرم نیست . سرش به یک طرف افتاده بر روی شانه سرش اگر چه روی شانه هست محکم نیست برای امر مراعات حال قاتل خود به قدر شیر خدا هیچکس مصمم نیست ببار در غمش اما بدان که قتل علی اگر چه هست ولی ‌کار ابن ملجم نیست تمام عمر عزادار همسرش بوده است سر دو تا شده نزد علی که ماتم نیست دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
بستر برای زینب کبری یادآور غم های بسیاری است زخم سر بابای مظلومش یک زخم سی ساله است که کاری است زینب فراوان لاله برمی‌داشت سی سال پیش از بستر زهرا حالا همان بستر پر از لاله است از خون جاری از سر مولا خون دل است اینها نه خون زخم سر باز کرده زخم دیرینه امروز جاری از سر و دیروز می آمد از پهلو و از سینه این روزها حال و هوای او حال و هوای حضرت زهراست پیشانی مولا اگر باز است شرح عزای حضرت زهراست هر روز پیش چشم مولا بود آن لحظه ای که فاطمه افتاد سخت است ، ناموس علی آن روز در پیش چشمان همه افتاد . جان دادم آن لحظه که نامردان انسیه ، حورا را نمی‌دیدند بر چادرش پا می‌نهادند و انگار زهرا را نمی‌دیدند نه اتفاقا خوب می‌دیدند آن کوچه را از عمد سد کردند نه اتفاقا خوب می‌دیدند از عمد پهلو را لگد کردند نه اتفاقا خوب می‌دیدند که بین دیوار و در افتاده یک لحظه دیدم دومین ابلیس با پا به جان کوثر افتاده اشک خجالت بود در چشمم خون شهادت بر روی زهرا خون می‌چکید از چشمهای من خون می‌چکید از بازوی زهرا حالا در آغوش پر از دردم محسن پس از سی سال می‌آید بار سفر بستم خدا را شکر زهرا به استقبال می‌آید سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۲ @shaneyesheer
هدایت شده از محمدعلی بقایی
350.9K
آرام آرام آرام آرام سمت میدان رفتی چون جان رفتی ۳ روح پیکرم بمان شاه و سرورم بمان جان مادرم بمان بمان ۲ نفسم منقطع شده در دم رفتن تو چه می‌آید ای شه دین به سر و تن تو دریای زخم بدنت می‌شود خاک صحرا کفنت می‌شود سر سرگردان به سما می‌رود روی نیزه وطنت می‌شود حسین حسین ۴ سلام الله علیه و علی اولاده و آباء عزیزان توجه داشته باشند که زبان این کار زبان معیار هست لذا شایسته است که کلمات به زبان محاوره بیان نشوند....... @shaneyesheer