شَنید .
❲ 🎵🎶 ❳ -اگهقهریبامنباشه . . . . ıllıllı◁❚❚▷ıllıllı . . #مداحی #مجید_رضانژاد ♬ 𝐉𝐎𝐈𝐍: @SHANID_MAD
ولی بیشتر عزیز ِ من ، حواست به منم باشه . .
شَنید .
میگن فقط یه اسم هست که با شنیدنش هم دلت شکسته میشه ؛ و هم دلِ شکستتُ تسکین میده ! 'حسین ع' :) 🤍SHAN
میشه دست منم بگیری ، برم گردونی؟🙂❤️🩹
شَنید .
❲ 🎵🎶 ❳ -ساداتشرمنده . . . . ıllıllı◁❚❚▷ıllıllı . . #مداحی #محمدحسین_پویانفر ♬ 𝐉𝐎𝐈𝐍: @SHANID_MADAHI
سادات شرمنده :)
امانت نبی رو خاک ِسرده .
مقابل ی لشکر ِنامرده :))💔
شَنید .
-دیگر تمام شد . بیمادر شدیم . . :(🖤.
دیگر تمام شد .
دیگر مادری نیست
که دست مهربانانهی خودرا
بر سر حسن بکشد و قربانصدقهاش برود .
-
دیگر مادری نیست
که حتی به اشتباه
حسین را حسن صدا زند .
-
دیگر مادری نیست
که پای ِدرد ِدلهای زینبش بنشیند .
-
آری دیگر حتی همسری نیست
که علی 'ع' او را آرامشم صدا بزند :))
-
دیگر همهچیز تمام شد و ما بیمادر شدیم !🖤
#دل_نوشت
-SHANID
Hossein Taheri - Zendegi Bi To Marg Dar Jaryane(320).mp3
10.3M
علی مانده است و یک چادر
که از آن هم بوی دود میآید . 🖤
#مداحی | @SHANID_MADAHI
سلاموعرضادب
برایآزادیحرمحضرتزینب'س'
وحرمحضرترقیه'س'ختمصلواتداریم
هرچقدرکهدرتوانتونهصلواتبفرستید
وتعدادشوپیویاعلامکنید.
@missing_sh
"اجرتونبامولاصاحبالزمانعج"
شَنید .
ایشونو میشناسین؟
شهید آرمان علیوردی :)
*شهیدی که قصهی شهادتشون ، روضهای غمناک نه ! آتشیست بر دلْ .
InShot_20241218_190019339-mc.m4a
7.9M
و او رفت ،
تا باشد در این میان ؛ آرامش .
-
قصهیشهادت ِ
'شهیدآرمانعلیوِردی'راشنواباشیم . .
🎙♥️
#بشنویم | #اللهمعجللولیكالفرج .
@SHANID_MADAHI
_هَمِه دُنبالِ اَنارِ شَبِ یَلدا و دِلَم
مَستِ اَنگورِ ضَریحَت شُدِه ، اِی شاهِنَجَف .
آقایاباعبدالله !
خداتوروفرستادکههروقتازهمهخسته
شدیموبهتنگاومدیم؛غصهخوردیمصدات
بزنیم💔:) .
هدایت شده از 6 ساعته ِ هیژا .
- اینجا پاتوق درس خونای دهه هشتادیه 🤓
یه کانال همه فن حریف که واسه کل مراحل تحصیل آماده باش در خدمتته 🤝
انواع راهکار های مطالعاتی صحیح + تمرین های تمرکز و افزایش حافظه 😍
[ اگه مشاور تحصیلی کاربلد و پایه می خوای عجله کن !!! ]
هدایت شده از 6 ساعته ِ هیژا .
اگه دنبال روش درس خوندن بچه های دانشگاه هاروارد هستی
اینجا پیداش می کنی🏃🏻💎 ←https://eitaa.com/joinchat/933757218C3ee699b3c8
هدایت شده از پیشنهاد ویژه .
بنرساااازی و تبلیغاااات پربازده با کیفیت و تضمین😎🍧:
' https://eitaa.com/joinchat/2842690468C3367ffcff6
https://eitaa.com/joinchat/2842690468C3367ffcff6 '
گستردش در هر نوبت +100 جذب میده🌝🔥*
هدایت شده از 6 ساعته ِ هیژا .
#پارتِآینده
قدم برداشتم تا از اتاقِ بهداری خارج شوم که صدایش، تار و پودِ وجودم را درهم شکافت و دوباره بهم پیوند زد: حوراخانوم!
ایستادم؛ اما برنگشتم. اعتراف کردن پیشِ خودم که عیب نبود..بود؟!
من از آن دو سیاهچالهی نگاهش وهم داشتم؛ میترسیدم نگاهِ خیرهام را شکار کند و من بمانم و رازِ فاششدهیِ دلم..
لبم را به دندان گرفتم و صدایش ملایمتر گوشم را نوازش کرد: جوابِ من چیشد؟
صدایِ بالاوپایین پریدنِ قلبم از صدایِ تیراندازی بیشتر بود!
میثاق ولکُن نبود و یکتنه مقابلِ من و قلب و احساسم، میتاخت:
-باشه؛ بله یا خیر نمیخوام. فقط یککلام؛ بگید میمونید یانه؟ اگه رفتنی شدید که بهسلامت؛ خدا اجرِ خدمت بده..ولی اگه توی این آشفتهبازارِ جنگ و خونریزی، تصمیم گرفتید به موندن، معنیش اینه که جوابتون مثبته! میمونید که باهم برگردیم ایران؟
دستم به وضوح، میلرزید. باید میماندم؟ باید ترسم را زجرکش میکردم و میماندم کنارِ اویی که به ماندن رسالت داشت؟
منِ حورا، وسطِ معرکهیِ تصرفِ سوریه و ایستاده در راهرویِ مخروبهیِ بهداری، باید چه جوابی میدادم به مردی که خودش اسیرِ زخم و گلولهی میدانجنگ بود؟
لبخندِ لرزانی روی لبم نشست؛ خواستگاری میکرد، آنهم از من!
صورتم را چرخاندم سمتِ اویی که رویِ تخت، باهمان دستِ وبال گردنش نیمخیز شده بود.
نگاه نکردم؛ اما سنگینی چشمانِ تیزِ او، وزنهای بود که بر صورتم آوار شده بود..
لب باز کردم و باهمان صدایِ لرزان از شوق زمزمهوار گفتم:
-میخوایبدونیجوابشچیشد؟!😍
رمانِماازاینلحظههایقندوعسلکمنداره!
بیاوببینوبخونکِاینبار، قهرمانِقصهیخانومِعَین، یهدختره!✨
-رمانبرحسبِواقعیت؛
قدمِتبهرویِچشم؛ بهکُلـبهیعاشِقیخوشاومَدی!
https://eitaa.com/joinchat/812253943Ca6b7d6d3c0
هدایت شده از 6 ساعته ِ هیژا .
.
هیـچلَحظـهای، بِهقَشنگـیِباتوبودَننیـست؛ پَنـٰاهِمن!🤍
(رمـٰانوشِعـرهایِعاشقـٰانهونـٰابمیخوای، جـٰاتوسطِاینکُلبـهست!)
-رُمـٰانِپِیـوَندِعِشـق، قِصـهیعـٰاشقیِیههمسَـرِصبـوروزَخـمخورده:)
.
کُلبـهیِعـٰاشِقی، قرارهیِدُنیـٰاحالوهوایِخوشتقدیـمتکنه"
دعوَتمورَدنکنـی:))🥺✨
https://eitaa.com/joinchat/812253943Ca6b7d6d3c0
هدایت شده از 6 ساعته ِ هیژا .
نگاه خیرهام را میدوزم به صورتِ آشفتهی ایلیا. من ایلیا را از بر بودم و این نگاهِ برافروخته و چشمانِ خستهیِ او، نویدِ خوبی برایم نبود.
ناخودآگاه انگشتِ لرزانم را رویِ نگینِ انگشتِ نشانم میکشم و دلم هری پایین میریزد.
سری تکان میدهم و روبه ایلیا، باصدایِ تحلیلرفتهای میپرسم: میثاقبرگشته؟
چشمانِ ایلیا پُر میشود و زانوانِ من میشکند. آوار میشوم رویِ زمین و بلندتر میپرسم: باتوامایلیا..میثاقکجاست؟
روبهرویم رویِ زمین مینشیند و بابغض لب میزند؛ برگشته..بیمارستانه.
یک لحظه نفس کشیدن را فراموش میکنم و درخود مچاله میشوم. زیرلب زمزمه میکنم: بی..بیمارستان؟
ایلیا دستم را میبوسه و مستاصل لب میزند: تیرخورده؛ دوروزه برش گردوندن..منو ببین حورا؛ آبجی..حالتخوبه؟
لبهایم میلرزد و تنها چیزی که مقابلِ چشمانم خودنمایی میکند، چشمانِ پرعشقِ میثاق است و بَس!
ادامهشاینجا:😍👀
https://eitaa.com/joinchat/812253943Ca6b7d6d3c0
هدایت شده از 6 ساعته ِ هیژا .
نهمنـتِدریـٰـارامیکشم؛
نهبیتابیِجنگـلرامیکنم
همهرابرایِتوآوردم!
اگـرتوبهارتفـٰـاعِچوبیِاینسقفقنـٰـاعتکنی
یقین،دنیـٰـارادرونِکُلـبهایجایدادهام:)🌸🌝✨
.
داستـٰـانِایندختـرونخونـدی؟ نصفِعمـرتبهفنـٰـاست!🖐🏻
کُلـبهیخانـومِعَیناینجـٰـاست
بیـٰـاکهبراتبرنامـههاداره!🌕🌱.
https://eitaa.com/joinchat/812253943Ca6b7d6d3c0
هدایت شده از 6 ساعته ِ هیژا .
صدایِ فریادِ کسی از راهرویِ آیسیو، به گوشِ من و میلاد رسید: مریضرفت!
نگاهِ لرزانِ میلاد با دلسوزی، جایی میانِ چشمانم نشست و لبهایش تکان خورد: خدابهشرحمکنه..هرکیکههست..
لبم را به دندان گرفتم؛ چنین لحظهای برای من ناقوسِ مرگ بود! تجربهی این لحظه برایِ من، مرگی بود تدریجی..
خواستم همراهِ میلاد از راهرو خارج شوم که دستهای از پرستارانِ بخش، از کنارم گذشتند و من انگار قلبم افتاد پیشِ پایم.
بادیدنِ دستگاه شوک و پرستاری که سعی در هولدادنِ آن میکرد، گردن کشیدم که بادیدنِ درِ بازِ اتاقِ او..
جیغ کشیدم: یاحسین؛ میثـٰاق!
و دویدم سمتِ راهرو. قفسهی سینهام مچاله شده بود و قلبم در دستم، پایم، اصلا درهمهجایم میزد. قدم تند کردم سمتِ اتاق که مبینا مقابلم ایستاد: خانومدکتر؛ آرومباشین..توروخداآرومباشین!
زور زدم خودرا از میانِ دستان مبینا که انگار درآن لحظه به قدرتِ بالایی رسیده بودند، رهاکنم.
میلاد مستاصل به شیشه چسبیده بود و نگران نگاه میکرد. مسخشده، دستهای مبینارا بازور کنار زدم و دویدم داخل اتاق.
نگاهم که به بدنِ برهنهاش گره خورد، روح از تنم پرکشید و زار زدم. انگار قلبم ایستاد؛
دکتر دستگاهِ شوک را به سینهاش کوبید و بدنش به شدت بالا و پایین شد؛
قوت از زانوانم رفت؛ اما صدایِ بوقی که برایم خودِ مرگ بود، قطع نشد..
نخونیضررکردی! برایاولینباروباکلیفرازونشیب>>🕶✨
قدمترویِچشم:
https://eitaa.com/joinchat/812253943Ca6b7d6d3c0
هدایت شده از 6 ساعته ِ هیژا .
حـورانـٰامدار، دختَـریکِدَرقَلـبِشروبهرویِهَمـهبَسـته!
دُختَـریکِوَسطِتوپوتانکوجنـگ، وسطِروستـٰایالاِخبـٰاریهیسوریـه، دِلمیبـٰازهبهمَردیکِعشقِـشستودَنیـه:)🤌🏻♥️
اَمـٰانازدلِخـٰانومدکتُـرواَمـانازعِشـقِآقـٰایفرمـٰانده>>🥲🥺
-روایتِزندگـیِهمسَرانِشهیـدوپاسدار!
-نیـمیازداستـٰان؟! براسـٰاسِواقِعیـت..👀
●بیاوببینتوکُلبهیماچهخبره!
پِیـوندِعِشق، مرزهـٰایِرماننِویسیروجابـهجاکرده>>
-تمـٰامیِپارتهابهترتیبگذاشتهشدن.
https://eitaa.com/joinchat/812253943Ca6b7d6d3c0