از بین تمام عکسای کولهپشتیای اربعینی اینو انتخاب کردم، اونم دقیقا واسه خاطرِ عکسِ امامش!
منم هر وقت بیفتم توی این جاده، حتما قبلش میدم یه عکس سه رخ از آقا و امام برام بزرگ بزنن، اونقد بزرگ که خودم و کولهام پشتش گم بشیم.
کولهام رو هم پر میکنم از عکسای سهدرچار آقا و امام که با شکلاتای کوچیک و روبان بسته شدن.
میگیرمشون توی مشتم و به هر زائری که برسم میپرسم میدونی اینجا اومدنت رو مدیون کی هستی؟ بعد مشتم رو میبرم جلو تا مشت به مشتم بزنه و من دستم رو کف دستش خالی کنم و وقتی چشمش به لبخند توی عکسا بیفته بگم مدیونِ ایشونا👍
امام با انقلابش این راهو برامون باز کرد و آقا با اقتدارش واسمون حفظش کرد.
البته که برای این حجم از همواریِ راه بهای سنگینی به اندازهی یک مبارزهی سخت و نفسگیر با قدمت هزار و چهارصد سال پرداخته شده، از زحمتهای حضرت زینب در این راه گرفته تا خون یکیکِ شهدا و نفس دونهدونه مُحِبّا و رنج تکتکِ شیعهها.
لیکن اون فیتیله پیچِ آخر، اون فنِ نهایی برای خاک کردنِ حریف به دست این دو نفر بوده و هست.👍
قبلا 👈 اینجا دربارهی بخشی از رنجهای این هزار و چهارصد سال نوشته بودم.
رنجی که شیعیان نفر به نفر روی دوش حمل کردند و امانتی به بزرگیِ مودت و زیارت رو به ما رسوندن.
ما برای موکب به موکبِ این راه مدیونیم به خیلِ عظیمی از آدما که چند تا از دونهدرشتهاش معاصر خودمون بودن و هستن! مثل سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس
مثل تهرانیمقدم و ارمغان موشکیش واسه کشور که امنیت این جاده و این مسیر بدون بالستیکهایی که داریم غیرممکن بود
هر قدم به یادشونیم
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
20.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صندلیِ روضهخونی
کاری از مؤسسه هنری شراب و ابریشم
نویسنده: ملیحه سادات مهدوی
گوینده: یاسمن زهرا مهدی آسا
تدوینگر: سیده فائزه موسوی
متن پادکست👈 اینجا
🌱 @sharaboabrisham
.
دوست دارم از یه نفر که بانیِ مشایهها و سفر اربعینه بنویسم.
چند روزه ذهنم مشغولشه و نمیدونم چی و چجوری بنویسم.
راستی شما میدونید اولبانیِ زیارت اربعین کیه؟
🌱 @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
. دوست دارم از یه نفر که بانیِ مشایهها و سفر اربعینه بنویسم. چند روزه ذهنم مشغولشه و نمیدونم چی و
.
بیشتریها که پیام دادید از جناب جابر اسم بردید.
ایشون اولین زائر اربعین هستن ولی بانیِ اربعین، نَه!
بعضی دوستان هم از حضرت زینب نام بردن.
ولی هیچ کس پاسخ درست به این سؤال نداد.
اول بانیِ زیارت اربعین حضرت امام حسن عسکری هستن!
تمام این مشایهها و زیارتها و اربعین رفتنها با اشارهی حضرت امام عسکری شکل گرفتن و در واقع ایشون بنیانگذار زیارت اربعین هستند.
قبل از ایشون زیارت کربلا و زیارت اهلبیت بوده ولی زیارت اربعین بصورت خاص نَه!
ایشون یک جایی سرنخ دادن و بعد از اون سرنخی که ایشون معلوم کردن راهِ زیارت اربعین روشن شده و یک منسک ویژه به اسم زیارت اربعین به آداب و مناسک ما اضافه شده.
اونجایی که حضرت فرمودن:
مؤمن پنج نشانه دارد:
اول: 51 رکعت نماز (واجب و نافله در طول شبانه روز)
دوم: زیارت اربعین حضرت سیدالشهداء
سوم: انگشتر در دست راست کردن
چهارم: پیشانی بر خاک گذاردن.
پنجم: بلند گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» در نمازهای جهریّه (صبح، مغرب و عشاء)
در واقع این حضرت عسکری هستند که سر راه محبان اهلبیت یک تابلو نصب کردن و روش نوشتن: زیارت اربعین و بعد از این اشاره بود که مشایهها و اربعین رفتنها راه افتادن.
در فراز و نشیب تاریخ، در گذر از ممنوعیتها و محدودیتهای خلفا و دشمنان، این سرانگشت امام عسکری بود که همواره راه رو روشن میکرد و دل محبان رو گرم.
اگه مسافر شدیم و قرار شد دل به جاده بزنیم یادمون باشه کی اول از همه این مسیرو نشونمون داده...
سلام بر اولبانیِ مشایهها
راهبلدِ مسیر کربلا
مدیرِ گمنامِ همهی کاروانها
راهبندازِ تکتکِ مسافرها
آقای زائرپیادهها
بابای نازنینِ امامِ منتظرها حضرت آقا امام حسن عسکری جان💚
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
. بیشتریها که پیام دادید از جناب جابر اسم بردید. ایشون اولین زائر اربعین هستن ولی بانیِ اربعین، نَه
درخواست زیاد اومده برای کمک به تأمین هزینهی زائرای اربعین.
بنظرتون چطوره به نیابت از اولبانیِ اربعین یه پویش راه بندازیم و با کمک هم چند نفری رو راهی کربلا کنیم؟
موافقید؟
اگه بله یه یا حسین بفرستید تا کارو کلید بزنیم👌 @mehmane_quran
🌱 @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوهنوردا پرچمت رو تا روی قلهها بالا بردند. پیادهها پرچمت رو توی جادهها و بیابونها به اهتزاز درآوردند. اهل شهر و روستا پرچمت رو روی پشتبومها و سردرِ خونهها و ورودیِ مسجدا و هیئتا نصب کردند. حتی ادارهچیها پرچمت رو تا لب دیوارِ ادارهها هم بردن.
پرچمت تمامِ پستی و بلندیِ خشکیها رو گرفت.
فقط مونده بود عمق آبها که اون هم با دست غواصا فتح شد و پرچمت قلب اقیانوسها رو هم درنوردید!
تا پرچمِ تو به قلب آب رسید، آب از سر شوق موج برداشت و تکونی به اهل دریا داد و بعد هم به صد عشق عروسهای دریایی رو سمتِ سطح آب فرستاد، شبیهِ نورافشانیهای ما روی زمین، شبیهِ بادکنکهای هلیومی که بالا میرند و توی هوا میرقصند.
این پرچم، این اسم مگه چی توی خودش داره که اینطور باد و خاک و آب و هوا رو به وجد میاره؟
ذرات هستی مگه با شما نسبت فامیلی دارن که اینطور براتون ذوق میکنن و از خودشون مایه میذارن؟!
جدی اباعبدالله! خدا شما رو دقیقا روی کدوم قلهی آفرینش نشونده که هر طرف سر بچرخونیم، باز سمتِ شماییم؟
مگه خدا شما رو توی مولکولهای هوا پخش کرده که هر کجا بریم این شمایید که ما رو دربرگرفته...
راستی که خدا جهان رو آغشته به شما آفریده....
✍ملیحه سادات مهدوی
متن رو با الهام از ویدئو قلم زدم.🌱
🌱 @sharaboabrisham
من اگر روضهدار بودم، دههی اول صفر را هم عین دههی اول محرم مجلس میگرفتم، تازه خیلی پر آب و تابتر!
آخر این روزهای اول صفر خیلی روزهای سخت و بدی بوده برای اهلبیت.
اول که سه روز کاروان را پشت دروازههای شام معطل نگه داشتهاند تا اهل شام فرصت کنند شهر را آذین ببندند. شاید تنها خوبیِ اینکه ما این چیزها را زیاد درک نمیکنیم همین است که دقمرگ نمیشویم و گرنه آدم اگر درست فهم کند یعنی چه که بچههای پیغمبر را با آن وضع اسفبار سه شبانه روز پشت دروازههای شهر معطل کردهاند تا همه جا را قرمز بپوشند و به در و دیوار ریسه و گل ببندند و رقاصها و مطربها را جمع کنند تا وقت ورود کاروان برای اهانت و هتک حرمت چیزی کم نگذارند، باید از غصه دق کند و بمیرد!
بعد از آن سه روز معطلی هم که معلوم نیست بعد از ورود کاروان به شام چه سر کاروان آوردهاند که حضرت زینالعابدین فرموده باشند ای کاش از مادر زاده نمیشدم و به شام برده نمیشدم!
آخر شام از اول دست معاویه بوده، از ساعت اول بالای منبرهای این شهر سَبِّ علیابنابیطالب باب بوده، تبلیغات معاویه از اول خاک اهل این شهر را با کینهی اهلبیت گِل کرده! شام با کوفه خیلی فرق داشته، اهل کوفه هر چه که بودند بالاخره اهلبیت را با نسبتی که با پیغمبر داشتند میشناختند ولی اهل شام به خون اهلبیت تشنه بودند، گوشت و پوستشان با دشمنیِ اهلبیت درآمیخته بود، حالا این حجم از دشمنی و کینهتوزی را چطور باید روی سر اهلبیت خالی کرده باشند که وقتی یکی از حضرت سجاد پرسید کجا به شما خیلی سخت گذشت ایشان سه بار با تأکید فرموده باشند: الشام الشام الشام
معلوم نیست شامیها با آن قلبهای مالامال از کینهی امیرالمؤمنین در مواجهه با بچههای علی چقدر دشمنی کردهاند، چقدر سنگپرانی، چقدر فحاشی، چقدر رقاصی... اصلا معلوم نیست چقدر زخم به دل اهل کاروان انداختهاند...
این مصیبتها یک طرف، آن مجلس یزید و چوب خیزران و... یک طرف.
واقعا شام چه خبر بوده؟ به اهلبیت چی گذشته؟!
یک روضهخوانی آمده بود پیش یکی از آقایان علما روضه بخواند. خواسته بود روضهی مجلس اینزیاد را بخواند اینجور شروع کرده بود: زینب بر مجلس ابنزیاد وارد شد! یک مرتبه آن عالم صدایش به گریه بلند شده بود و از حال رفته بود و صدا زده بود بس است بگویید روضهخوان بیشتر نخوانَد! از دور و اطراف صدا میآید هنوز که روضهخوان چیزی نخوانده آقا جواب میدهند ما اگر میفهمیدیم زینب کی بود همینقدر که به ما میگفتند بانوی به آن بلندمرتبگی را در مجلسی وارد کردند که ابنزیاد آنجا بود از غصه میمردیم. شأن زینب کجا و مجلس ابنزیاد کجا؟!
آن آقای عالم پس اگر قرار بود روضهی مجلس یزید را بخواند چی میگفت؟!
واقعا یک چیزهایی خیلی بالاتر از فهم ماست، البته قرار هم نبوده که ما فهمش کنیم، چون اگر میفهمیدیم دراز به دراز توی روضهها کنار هم میافتادیم و جان میدادیم.
واقعا اگر قرار بود مصیبتهایی که سر کاروان آمده را درک کنیم امکان نداشت باز هم راست راست روی زمین خدا راه برویم.
مصیبتهایی که آقا امام زمان دربارهاش فرموده بودند: فلأندُبنَّکَ صَباحاً و مَساءً و لأبکینَّ بدلَ الدّموعَ دماً
صبح و شام بر اسارت عمهام زینب گریه میکنم، آنقدر که اشکهایم بدل به خون میشود....
ای کاش من واقعا روضهدار بودم و دههی اول صفر روضههای زینبیام را داغتر از هر روضهی دیگری برپا میکردم تا شهر را داغدارِ آنچه کنم که اهل شام سر اهل کاروان آوردند....
آه ای آزادهترین اسیرانِ عالم...💔
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
❌با احترام به جهت رعایت حق مؤلف، انتشار مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست.
.
شراب و ابریشم...
درخواست زیاد اومده برای کمک به تأمین هزینهی زائرای اربعین. بنظرتون چطوره به نیابت از اولبانیِ اربع
.
خب برای این پویش اگه پای کارید، بسمالله...
6037998170738750ملیحه سادات مهدوی روی شماره کارت بزنید کپی میشه.🌱 بریم ببینیم از یک نفر تا چند نفرو میتونیم راهیِ کربلا کنیم انشاالله. 🌱 @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
. خب برای این پویش اگه پای کارید، بسمالله... 6037998170738750 ملیحه سادات مهدوی روی شماره کارت بز
.
الحمدلله...
اولین واریزی👌🌱
انشاالله پر برکت باشه و راهِ کربلا از شراب و ابریشم هم بگذره و اباعبدالله اذن بفرمایند که ما هم بقدر توان خودمون در پرشورتر کردنِ راهِ حسین، نقشی داشته باشیم و قدمی برداریم.
حتی اگه شده قدر یک هزار تومنی...
ارباب
اسم ما را هم بین گرد و خاکهای بلند شده در مسیر کربلا بنویس...
.
6037998170738750ملیحه سادات مهدوی🌱 کمک به تأمین هزینهی سفر زائرای اربعین 🙏 .
دیروز دستپاچه با خودم میگفتم محرم تموم شد و صفر هم داره میگذره و من اونجور که باید برای عمه جانِ امام زمان ننوشتم.
مثل وقتی که ماه ذیحجه داشت تموم میشد و من هول برم داشته بود که برای امیرالمؤمنین کم نوشتم...
این پیامها رو یک نفر از شما برای من فرستاده بود، تاریخ پیامهاش ۶ مرداده و من تا امروز که ۲۹ مرداده پیامِ این شکلی زیاد داشتم؛ چقدر همه از حضرت زینب اسم برده بودید، چقدر همهی حرفها همین شکلی بودند، همه گفته بودید با نگاه تازهای به حضرت زینب آشنا شدید یا بلطف اباعبدالله نور تازهای از محبت ایشون در قلب و روح شما جاری شده...
دارم فکر میکنم من که چیز زیادی نشد بنویسم، حرف تازهای نشد که بزنم، یعنی عمهی نازنینِ حرم چقدر غریب و مظلومن که با همین نوشتههای دست و پاشکستهی من قراره آدمها نگاهشون انقدر عوض بشه؟! یعنی از حضرت زینب چقدر کم صحبت شده که قرار باشه با همین چند خطی که من نوشتم آدمها بگن حرف تازه شنیدن؟!
من عمیقا باور دارم که اگه حضرت زینب نبودن بعد از عاشورای ۶۱ حیات تموم میشد و دنیا پایان میگرفت؛ اما این حضرت زینب بودند که با حفاظت از جانِ امام زینالعابدین اجازه ندادند سلسهی امامت منقطع بشه و نیستی و نابودی زمین و زمان رو بگیره...
و هزار حیف که ما از ایشون انقدر کم میدونیم، ایشونی که هستیمون رو بهشون مدیونیم...
ممنون و مدیونِ لطفِ عمه جانِ امام زمانیم💚
قبلا 👈 اینجا کمی از نقش حضرت زینب در حفظ حیات و هدایت نوشته بودم، ما به دونستن از اهلبیت خیلی نیاز داریم...
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
فکر میکنم، حالا تو، دستِ زینبت را گرفتهای و یک گوشه از طاق آسمان، تَنگِ هم نشستهاید...
اشاره میکنی سمت خِیلِ آدمهایی که در مسیر موج میزنند:
میبینی زینب جان، میبینی خواهرم، اینها همه، زحمتهای توست که حالا بعد از هزار و چهارصد سال به بار نشسته...
عمودِ یک، حوالیِ کوفه است!
آدمهایش را یادت هست؟
همانها که هزار هزار... لشکر کشیده بودند، آنجا، نزدیکی های عمودِ ۱۴۵۲؛ مقابلِ من، صف به صف...
بعد از واقعه، شما را به اسارت بردند، از عمودِ ۱۴۵۲ تا حوالیِ عمودِ یک و از آنجا تا شام...
زینبم تو همه چیز را زیر و رو کردی...
آدمها را
رفتارها و
گفتارها را
حتی جهتِ رفتنها را...
آن روز شما را از عمودِ ۱۴۵۲ حرکت دادند و تا خودِ کوفه، اهانت و تازیانه و زنجیرِ اسارت به پیشوازتان آوردند...
الان اما همه چیزِ آن مسیر عکس شده...
همه چیز سمتِ من، رو به من...
آدمهایی که خاک به سر و روی شما میریختند، حالا ببین چطور خاک از پای زائرهای من میگیرند...
ببین آدمهایی که سنگ میپراندند، فحش میدادند، پیش چشم بچههای من نان و خرما به دندان میکشیدند تا گرسنگی بیشتر آزارشان دهد؛ ببین که چطور نانِ شبشان را به اصرار به دهان زائرهای من میگذارند!
صدای هلابیکم هلابیکمشان را میشنوی؟ آن روز همین صداها، همین همهمه، به خارجیها، خارجیها، بلند بود!
تو اینطور دگرگونشان کردی...
این انقلاب آنِ توست، زینبِ ما...
عزیز خواهرم...
بانوی به اسارتْرفتهی اهلبیت...
کتکْخوردهی ما...
داغْدیدهی ما...
.
.
تو با رنجهایی که به جان خریدی، عاقبت به خیری را برای تمامِ آدمهای پس از خودت به جا گذاشتی....
امروز هر کس، قدم در مسیرِ من میگذارد، از جای قدمهای تو میگذرد... از تمام بلاهایی که تو به جانِ عزیزت خریدی تا امروز فرزندِ آدم، سالم از این راهِ بلاخیز بگذرد...
زینب جان!
حقا که تو دخترِ همان مادری...
همان مادری که جانِ عزیزش را داد، تا آدمها از هدایت و نور، بی نصیب نمانند...
جانِ برادر...
از تو ممنونم، برای به دوش کشیدنِ آن حجم از مصیبت و درد...
ببین، ارزشش را داشت...
در نهایت، تو پیروزِ این میدان بودی...
.
.
تو دنیا را کامل چرخاندی...
از عمودِ ۱ تا عمودِ ۱۴۵۲...
.
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
12_1_unos_Habibi(Ghamname_hazrate_Roghaye)_(www.rasekhoon.net).mp3
9M
این مداحی هیچ وقت کهنه نمیشه.
امشب، شب این مداحیه...
🌱 @sharaboabrisham
دانشجوی مشهد که بودم، یک شب خواب دیدم برای دختر برادرم یخچالِ اسباببازی خریدم، فردایش از خوابگاه بیرون زدم و اول از همه از فروشگاه اسباببازی سراغ یخچالهای رنگیرنگیش را گرفتم.
آخر هفته که برگشتم خانه و ساک سوغاتیها را باز کردم و یخچال را گذاشتم توی دستهای کوچکِ زهرا، انگار که دو بال از سر شانههایش رویید، فرشتهوار همانجا توی خانه از سر شوق شروع کرد به پرواز.
مادرش با چشمهای گِرد شده پرسید از کجا میدانستی زهرا دنبال یخچال است؟ خوابم را که تعریف کردم معلوم شد دقیقا همان شبی که من توی خوابگاه کیلومترها دورتر از خانه خواب بچه را دیدهام، او با گریه از مادرش یخچال میخواسته!
بهانهگیری و گریهی بچه و همزمانیاش با خواب من، یک چیزِ اتفاقی نبود!
ارتباط قلبیِ عمیقی که با برادرزادهام داشتم، آن خواب و آن سوغاتِ به هنگام را رقم زده بود.
یادم هست یک بار توی خوابگاه دربارهی برادرزادهها و شدتِ مِهرِمان به آنها حرف میزدیم، آنجا به رفیقم گفتم دختر برادرم راه که میرود قلب من از ذوق موج میخورَد!
از همان ساعت تولدش عاشقش بودم ولی شاید اولین بار در همان قصهی خواب و یخچال بود که "عمه" برای من معنا شد و من تازه فهمیدم پیوندِ عمه و برادرزاده تا کجا میتواند عمیق و واقعی باشد!
تازه این قصهی ما عمهها و برادرزادههای معمولی است، ما عمههایی که نه مثلِ عمهی کربلا آنقدر لبریز عاطفهایم و نه شبیهش آنقدر سرشار از حسِ مادری، و نَه هیچ برادری فرزندش را پیش ما به امانت گذاشته!
هیچ قصه و غصهای، قصهی عمهی کربلا و غصهی زینبِ کبری نمیشود.
کسی نمیتواند حدِّ عاطفهی زینب را حساب کند، قَدِ مِهرش را اندازه بگیرد و عمق اندوهش از لطمه خوردن برادرزادهها را بسنجد!
کسی نمیتواند وسعت عمه بودنِ این یک دانه عمهی عالم را درک کند!
واقعا چه کسی میتواند بفهمد بعد از اینکه یک عمهای مثل زینب، با دست خودش دختر برادرش را غسل بدهد و گوشهی یک خرابه دفن کند، چه بلایی سر خودش آمده است؟!
راستی ما از عمه بودنِ زینب چه تصویر و تصوری داریم؟
عمه
عمه
عمه
هشتاد و چند زن و بچه فقط صدا میزدند عمه، عمه، عمه...
✍ملیحه سادات مهدوی
قبلا برای ولادت حضرت معصومه، 👈 اینجا یک مطلب راجع به عمه نوشته بودم.
🌱 @sharaboabrisham
.
امروز توی اینترنت دنبال یه مطلب میگشتم که رسیدم به یک روضه و نشستم پاش و گوش دادم.
روضهخونِ فیلمی که جناب گوگل برام آورده بود رو نمیشناختم، یک روحانیِ عمامه سفید با صدایی خوش و رسا.
چند بیت برای حضرت خدیجه خوند و بعد بین ابیات گریزی زد به داستان ولادت حضرت زینب و گفت پیغمبر، نوزاد رو که به آغوش گرفتن فرمودن این دختر شباهت داره به خدیجه، بگید تا پایان عمرش همه تکریم و احترامش کنند.
وقتی گفت شباهت داره به خدیجه، عین یه حبه قند که بیفته توی استکان و با یه تکون حل بشه توی چای، قلبم بی اختیار افتاد و توی صدای روضهخون حل شد!
شبیهِ خدیجه...
انگار قرارِ خدا از اول بر این بوده که هر مخلوقِ خوبی توی کائنات، شباهت داشته باشه به خدیجه!
از پهنهی کهکشان و سحرانگیزیش که شبیهِ پولکیهای دامنِ خدیجهاس که پهن شده روی دامنهی جبلالنور، تا سروها و بیدها که شبیه خدیجه بلندند و سبز، تا ابرها و بارونها که شبیه خدیجه سخاوتمندند و کریم، تا آبها و نهرها که شبیه خدیجه زلالند و جاری....
و حتی تا زینب کبری که زیباترین و مسحورکنندهترین زینتِ ابوتراب و ترابه، هر چیزِ خوب و قشنگی که خدا خلق کرده، شباهت داره به خدیجه...
مادربزرگ بلندمرتبهای که ابیعبدالله وسط رجزهای ظهر عاشورا بهش نازیده و با هزار فخر و به صد مباهات خودش رو اینجور معرفی کرده: اَنا اِبنُ خدیجة الکبری...
کاش خدا ما رو هم شبیه کنه به خدیجهای که خودش و پیغمبرش به وجودش مباهات میکنند...
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
تابستانِ یکی از سالهای نوجوانیم کلاس قرآنی میرفتم که مربیاش اول کلاس از روی یک کتاب برایمان حکایتهایی از اهلبیت و انبیا میخواند.
یک بار حکایتی از امام مجتبی خواند.
آخر حکایتش یکباره قلب من لرزید و اشکم چکید.
آنجا بود که یکدفعه حس کردم چقدر امام مجتبی را دوست دارم.
حکایت از این قرار بود که مرد گرسنهای به نخلستانهای اطراف مدینه میرسد و چشمش به آقایی میافتد که همانجا مشغول کار است؛ جلو میرود و با شکایت از گرسنگی از آن آقا سراغ آب و نان میگیرد، آقا به همیانی که از تنهی یک نخل آویزان بوده اشاره میکند و میگوید آذوقهی من آنجاست، بردار و بخور.
مرد همیان را که باز میکند، میبیند یک تکه نان خشک خالی است با تعجب به آقا میگوید این که مثل تخته سنگ است چطور میشود خورد؟ آقا جواب میدهد غذای همراه من همین است اگر غذای خوب میخواهی برو به آدرسی که میدهم آنجا درِ یک خانه باز است، برو داخل، سفرهاش برای همه پهن است.
مرد میرود به همان آدرس و وقتی وارد میشود میبیند عجب ضیافتی به پاست با ولع مینشیند پای سفره و شروع میکند به خوردن و هی یک لقمه میخورد و یک لقمه هم میگذارد توی کیسهاش.
صاحبخانه با تبسم و مهربانی پیش میآید و میگوید نیازی نیست از کنار بشقابت لقمه جمع کنی هر چه دوست داری بخور، آخر هم که خواستی بروی هر چه میخواهی بردار و ببر.
مرد میگوید برای خودم نمیخواهم در نخلستان مردی را دیدم که داشت کار میکرد و فقط یک تکه نان خشک داشت، دلم برایش سوخت میخواهم برای او ببرم.
صاحبخانه یک لحظه برافروخته میشود، اشک از چشمش جاری میشود و بی اختیار زانو میزند و میگوید صاحبِ این سفره همان آقایی است که در نخلستان دیدی
او پدر و مولای من علیابنابیطالب است...
مربیمان عبارت آخر قصه را که خواند یک مرتبه یک دسته یا کریم توی قلبم پر زدند و تا آسمان بالا رفتند!
قصه خیلی پایان قشنگی داشت
خیلی غیرمنتظره
من از اینهمه ادب و نجابت امام مجتبی حس عجیبی گرفتم، پر از عشق شدم.
اینکه ایشان سفره خودشان را متعلق به پدرشان میدانستند و آنقدر فانی در امامِ خویش بودند که داشتههای خودشان را هم از ایشان میدانستند برایم خیلی غریب بود خیلی زیبا.
دقیقا خاطرم هست کجای کلاس نشسته بودم، کدام ساعتِ عصر بود و حتی هوای آن روز چطور بود.
کاملا یادم هست از کجای زندگیام احساس کردم چقدر امام مجتبی را دوست دارم....
سلام بر کریمی که حتی از اسمش هم مهربانی چکه میکند...
✍ملیحه سادات مهدوی
#از_اینجای_زندگیم
🌱 @sharaboabrisham
22.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم شب شهادت کریم اهلبیت
شب هفتم صفر
مسجدِ همیشه بهارِ شهر💚
مسجدی که برای بالا بردن ایوانش، خشت از بهشت آوردهاند.💚
🌱 @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
مراسم شب شهادت کریم اهلبیت شب هفتم صفر مسجدِ همیشه بهارِ شهر💚 مسجدی که برای بالا بردن ایوانش، خشت
بچه که بودم هفتم صفر را به اسم ولادت موسیابنجعفر میشناختم!
یک نقل ساختگی که در کلاس درس استاد کبیریان به جعلی و ضعیف بودنش پی بردم.
اوایل دههی نود بود که به گوشم خورد علمای قم حکم کردهاند هفتم صفر را عزا بگیریم و به آن نقل قولهای ضعیف برای ولادتهای ماه صفر اعتنا نکنیم و عزاداری ۲۸ صفر را هم در هفتمِ ماه خیلی جدیتر بگیریم که روایت هفتم از بیستوهشتم متقنتر و قویتر است!
و بالاخره امشب برای اولین بار در تمام عمرم در مجلس روضهای نشستم که خاص امام مجتبی بود. آن هم در شب هفتم صفر.
هیأتیهای شهر برای کریم اهلبیت سنگ تمام گذاشتند.
مسجد باصفایمان امشب برای عزادارهایی بغل واکرده بود که با دم یا حسن زنجیر میزدند.
اولِ مجلس جوانترها وسط صحن حلقه زدند و مراسم دمامهزنی را به جا آوردند. بعد پیرمردها جلودار شدند و دسته را دور مسجد حرکت دادند.
صدای طبل و سنج و زنجیر مسجد را پر کرد و مداح با ذکر یا حسن دنبالِ برات کربلا میگشت.
مجلس آنقدر خوب بود، آنقدر خوب، که یک جایی خیال برم داشته بود که اگر چشم بچرخانم شاید وسط جمعیت حضرت زهرا را پیدا کنم!
تابحال هیچ روضهای اینطور بهجتآفرین ندیده بودم؛ درست معلوم بود که آن جمعیت و آن اقامهی عزا، قلبِ مادرِ شهیدِ امشب را تسکین میداد!
این ارادتها، این رویشها، این اقامهی عزاها رزقها و برکتهاییاند که از دعای حضرت زهرا سمت ما حواله میشوند.
برای تار و پود پیراهنهای مشکیِ امشب
برای طبل و سنج و زنجیر و شیپورش
برای صدای مداح و روضهخوان و حتی اکوی بلندگویش
برای استکانهای چای و لیوانهای شربت و کاسههای قندش
برای سر و صدا و دویدنهای بچهها، برای اشک زنها و برای زنجیرزدن مردهایش
برای تمام بند و بساط این روضه
هزار هزار بار الحمدلله...
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
تابستانِ یکی از سالهای نوجوانیم کلاس قرآنی میرفتم که مربیاش اول کلاس از روی یک کتاب برایمان حکایت
توی مجازی هر از گاهی یه جنبش راه میفته و آدما زیر یک هشتگ مشترک از تجربههاشون مینویسن.
هشتگها ترند میشن و دست به دست میچرخن و حرفهای آدمها رو به گوش همه میرسونن.
جنبشهای گاهی مثبت، گاهی منفی با هشتگهای همگانی.
دیشب که این پیام رو دریافت کردم یک لحظه به ذهنم رسید کاش میشد یه هشتگ ترند کرد و آدمها بیان زیر اون هشتگ برای بقیهی تعریف کنند دقیقا از کجای زندگیشون دوست داشتنِ امام مجتبی رو شروع کردن؟ دقیقا کجا احساس کردن که چقدر امام مجتبی رو دوست دارن؟ یه جنبش مجازی با هشتگ #از_اینجای_زندگیم که آدما بیان زیرش از عشق به امام حسن بنویسن، خاطره بگن، از حاجتهای گرفتهشون حرف بزنن و اونقدر با این هشتگ بنویسن و همه جا پخشش کنن که یهو چشم باز کنیم و ببینیم همه جا پر شده از ذکر یا حسن و همه دارن خاطرهبازی میکنن با عشقِ امام حسن....
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
#از_اینجای_زندگیم
ممنونم که قصههای عاشقیتون رو به اشتراک گذاشتید.🌱
آرزو میکنم دل و خاطر همهمون پر باشه از لحظههایی که بشه روش دست گذاشت و گفت #از_اینجای_زندگیم یک مرتبه دیدم که چقدر دوستت دارم حسن جان... چقدر بیشتر از قبل، چقدر لبریزتر از پیش💚
و ما به جز از محبت زهرا و بچههایش چه داریم؟
والله که هیچ...
🌱 @sharaboabrisham
#از_اینجای_زندگیم
ممنونم که قصههای عاشقیتون رو به اشتراک گذاشتید.🌱
و ما به جز از محبت زهرا و بچههایش چه داریم؟
والله که هیچ...
🌱 @sharaboabrisham