.
راستش را بخواهید شیفتهی پیغمبر شدن کار چندان دشواری نبود!
اصلا مگر کسی در مکه مانده بود که آن جوانِ خوش خط و خال هاشمی را دیده باشد و دل به او نبسته باشد؟
خوشچشمو ابرو، خوشصحبت، خوشبو، خوش اخلاق، خوشپوش، خوشرو... اصلا انگار پریزاده بود این جوانِ خوشاصلونسبِ قریشی...
حتی در تاریخ آمده، امجمیل همسر ابولهب از بس که محمد را میخواست، با او اینهمه دشمنی کرد! حسد نمیگذاشت تاب آوَرَد چون محمدی فرزندِ آمنه باشد و فرزندِ او نَه!
خب عاشق کسی شدن که حتی دشمنش عاشقش بود، کار دشواری نیست...
شما اما بگویید، که بودید که این پیغمبر این اندازه به شما دلبسته بود؟
چطور بود که پیغمبرِ تازهمبعوثگشتهی بیپناهِ ما بعد از خدا و علی، پناهی جز شما نداشت؟
چگونه بود که آن حجم از سنگ خوردنها و خاکستر بر سر و رو نشستنها را پشت در خانه که میرسید از یاد میبُرد؟
چگونه بود که تا در میگشودید و به رویش مینگریستید همانجا زخمهایش شفا میگرفت؟
چطور پیغمبری که دستهایش مرهم بال جبرائیل بود، مرهم خویش را در دستهای شما مییافت؟
چطور پیغمبری که حتی خدا، حبیب صدایش میزد، شما را حبیبتی خطاب میکرد؟
چطور پیغمبری که در هر نشست و برخاستش هفت آسمان به احترامش خم و راست میشد، به استقبال شما از جا برمیخاست؟!
چطور پیغمبری که ملائک چشم میکشیدند تا رویش را یک نظر تماشا کنند، از تماشای روی شما به وجد میآمد؟!
چطور پیغمبری که با هر کلامش، شور در دل آسمان میریخت، از شنیدن صدای شما قلبش لبریز بهجت و سرور میشد؟
شما بگویید که بودید که پیغمبر تا زنده بود، هر جا نشست گفت کجا مثلِ خدیجهای خواهد بود؟!
اینکه شما عاشق پیغمبر شدید، چیز عجیبی نبود، اصلا نمیشد پیغمبر را دید و عاشقش نشد!
شما اما بگویید چه کردید که این پیغمبر حتی پس از رحلتتان هم هنوز عاشقانه عاشقتان بود...
شما خدیجهی بیبدیلِ پیغمبرید و این برای مدح شما کافیست..💚
✍ملیحه سادات مهدوی
تا داشتهام فقط تورا داشتهام
با یاد تو قد و قامت افراشتهام
بوی صلوات میدهد دستانم
از بس که گل محمدی کاشتهام #سعیدبیابانکی
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
110-0081-aghazBahar.mp3
8.99M
احمد شده داماد و خدیجه عروسش❤️
🌱 @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش من شهردار بودم و این شبها شهر رو با رنگ و نور، سبزپوش میکردم.
دستور میدادم تمام درختها رو با گلاب بشورن، همهی کوچهها رو ریسه ببندن و توی خیابونا به مردم نور و صلوات تعارف کنن و هفت شبانهروز شهر رو غرق نور کنن تا هر کی قدم توی شهر بذاره بفهمه جشن میلادِ سبزترین مخلوق خداونده.💚
مثل صنعای عزیز که این روزها رو اینجوری به پیامبرِ جان و جانان خیرمقدم میگه💚💚💚
✍ملیحه سادات مهدوی
▫️ صنعا پایتخت یمن، همه ساله در ایام میلاد پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم با رنگ سبز تزئین میشود.😍
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
May 11
شراب و ابریشم...
دستمون به کوچه و خیابونا که نمیرسه، سر و روی شهر مجازیِ کلمات و واژههامونو که میشه سبز کنیم☺️
به یُمنِ قدومِ مبارکِ سبزترین مخلوق خداوند💚💚
ولادتِ شما را به سالِ فیل ثبت کردند.
فیل ها پایشان به تاریخی که وقایعُ النبی را نقل میکند باز شد، باد به غبغبشان افتاد، قد کشیدند، از همه بزرگتر شدند!
فیلها خوشبختترین حیوانات عالمند وقتی اسمشان دقیقا آنجای تاریخ است که شیرینترین اتفاقِ کائنات را نقل میکند!
عامالفیل، سالِ سپیدبختیِ عالم و خوشنامیِ فیلهاست...
.
.
نوشت:
فکر میکنم این مامانْ فیلی، کنار گوش بچه فیلش گفته: اون آقای مهربونی که از برکت دستهاش این جنگلا سبز شدند، از ردّ قدمهاش رودخونهها جاری شدند، از روشنایی چشماش، خورشید رونق گرفت، اون آقایی که از ناز قدمهاش آسمون و بارون و رنگینکمون خلق شد، سالِ ولادتش به اسمِ ما فیلهاست!
بچه فیل هم توی یه حس رؤیایی غرق شده و داره میگه: وای مامان راس میگی؟
مامانْ فیلی هم خودشو گرفته و خیلی جدی میگه: پس چی؟ ما خوشنامترین حیوونای این جنگلیم.
نوشت:
پیغمبرا💚 ببخشید اگه این نوشته بچهگانه شد، من فقط میدونم با همه چیزِ دنیا شما رو دوست دارم، با همه چیزِ دنیا دلم میخواد تصدق شما بشم.
با گلها، با ابرا، با قلهها، با آسمونا، با ستارهها، با رنگینکمونا، با فیلا... ☺️
وای پیغمبر جانمون فقط میتونیم بگیم دوستون داریم و خدا میدونه که از عمق قلبمون اینو میگیم.
نوشت:
این عکس رو دوستم زهرا جان به من هدیه داد.
فکر کنم عکس، عاقبت بخیر شد، خرجِ نوشتن از پیامبر شد. ☺️
✍ملیحه سادات مهدوی
#من_عاشق_پیامبرم
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
پیغمبرِ امانتدار به ما رسم امانت یاد داد، با رعایت حق مولف و نشر آثار نویسندهها با نام خودشون امانتدار باشیم🙏
.
شکر خدایی رو که #کلمه رو آفرید و #هنرِ چینشِ کلمات رو به #نویسندگان عطا کرد تا با رقص قلم دلها و روحهای زنده و آگاه رو به وجد بیارن.🌱
#نویسندگی هنر است و #نویسنده هنرمند.
یادآوری:
هر آنچه در شراب و ابریشم میخوانید دستنوشتههای شخصیِ ملیحه سادات مهدوی است.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
بزرگترین نعمتی که خدا میتونه به یک #معلم بده اینه که اون #معلم رو بین شاگردهاش عزیز و محبوب کنه، مثل بزرگترین معلمِ عالم حضرت پیغمبر که به گواه قرآن، محبوبِ همیشگیِ دلهای شاگردان مکتبشه.
خدا رو شکر که در سالهای معلمیام این شانس رو داشتم که شاگردهام رو دوست بدارم و شاگردهام دوستم بدارند.😅☺️
تشکرنامهی دانشجویی از طرف بروبچ هیأتتحریریهی نشریهی دانشگاه☺️
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
هر وقت از اینجا رد شدی بر پیامبر صلوات بفرست☺️ #دیوارنوشتهعربی
جهت شرکت در پویش ختم صلوات تقدیم به پیشگاه پیامآورِ مِهر و صلح و روشنی از لینک زیر وارد بشید و تعداد صلواتهاتون رو ثبت کنید🙏
روی ثبت کلیک کنید و تعداد صلواتهاتون رو بزنید
https://EitaaBot.ir/counter/cjzbd
تا داشتهام فقط تورا داشتهام
با یاد تو قد و قامت افراشتهام
بوی صلوات میدهد دستانم
از بس که گل محمدی کاشتهام #سعیدبیابانکی
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
میلادِ
شاهِ شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلبِ همه صفشکنان
مبارک :) 🎈♥️
#حافظ
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
همیشه فصل انگور که میشود حسی غریب دائم توی دلم میچرخد...
نگاه دانههای زمردین انگور که میکنم یک خاطرِ شریف توی دلم زنده میشود...
حتی خطوط کتابم را یادم هست، عکس ساده و بی آلایشش را الان جلوی نگاهم دارم میبینم. چقدر تا عمق وجودم رفت، داستانی که توی کتاب تعلیمات دینی سوم ابتدائیام نوشته بود. در همان عوالم کودکانه چقدر غصهدار شده بودم برای «پیامبر»... برای پاهای خونینش، برای تنِ زخمیاش... چقدر به خشم آمده بودم از مردمی که پیامبر را با سنگ زدن از شهرشان بیرون کرده بودند.
و چقدر شیرین نوشته بود گفت و گوی عداس و پیامبر را...
محبت پیامبر در دل عداس افتاد... دلش به حال پیامبر سوخت، او را به سایه دیوار باغ برد و برایش طبقی انگور آورد...
پیامبر با یک دنیا محبت و لطف از عداس تشکر کرد، بسم الله الرحمن الرحیم گفت و دانههای شفاف انگور را آرام در دهانش گذاشت...
- نامت چیست؟ - عداس...
- اهل کجایی؟ - نینوا...
- نینوا، سرزمین برادر من یونسابنمتی...
– تو مگر یونس را می شناسی؟!...
عداس از دین و آیین او پرسید و پیامبر با او از اسلام گفت... و آخر عداس شیفتهی پیامبر شد و همانجا اسلام آورد و پیامبر خوشحال از مأموریتی که در آن توانسته بود یک نفر را مسلمان کند به مدینه بازگشت...
داستان عداس برای من از آن داستانهای ماندگار بود، از آن داستانهایی که برای همیشه برایم ماند، از همان سالی که خواندمش تا نگاهم به انگور میافتد یاد ِ پیامبر میافتم و داستان عداس!
نگاه ِدانههای شفاف و لعلگونهی انگور که میکنم انگار لابه لای سبزی دانههای انگور کسی نشسته و برایم قصهی عداس میخواند...
.
.
.
میدانم پاهایت مجروح است و تنت خسته... مجروح شدهای از سنگ گناهان ِ ما، خستهای از بدیهای روز و شب ما...
میدانم خستهای و مجروح...
محبتت به دلم افتاده...
یک طبق انگور گرفتهام روی دستهایم و نشستهام زیر سایهی دیوارِ سنگیِ دلم!...
میشود از کنار من گذر کنی؟! آن وقت من تو را میهمان کنم!
بیایی و کنار من بنشینی و قصهی عداس تکرار شود؟!
من طبق انگور را میگذارم پیش تو...
بسم الله بگو و با نگاهت دانههای انگور را غرق نور کن...
آن وقت تبسم کن تا قصه آغاز شود...
- نامت چیست؟ - ملیحه...
- اهل کجایی؟ - ایران...
- ایران، سرزمینِ یاور من سلمان...
- شما مگر سلمان را می شناسی؟!...
بگذار از دین و آیینت بپرسم... بگذار شیفتهات شوم... بگذار به دست تو مسلمان شوم...
آن وقت تو خشنود از کنارم بلند شو... نه! آخر قصه را یک جور دیگر میخواهم تمام کنم! از کنارم بلند نشو، میشود برنگردی مدینه؟ میشود همیشه همینجا کنارم بمانی؟!
اصلا آخر قصه را تو تمام کن، هر جور خودت میخواهی، الان اما فقط بیا تا شروعش کنیم...
فقط تبسم کن تا قصه آغاز شود...
.
.
.
کنارم بنشین تا به دست ِ تو مسلمان شوم...
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
نور بباره به قبرت آقای هاشم!
هزار رحمت بهت.
هزار سلام و درود به روح بلندت.
هزار برکت و صلوات به وجودت.
هزار ریسه چراغِ هزار وات روشن باشه تو مزارت.
هزار خدم و حشم تو بهشت خم و راست بشن پیش روت.
هزار نهر شیر و عسل جاری باشه از زیر پات.
هزار درخت سدر سایه انداخته باشه رو سرت.
هزار طبق میوه و لحم طیر مما یشتهون مهیا باشه برات.
شبهای قبرت با پروژکتورای چند فاز بهشت روشن باشه.
این شب جمعهای شاد باشه روحت.
چه نسلی به جا گذاشتی از خودت، بابای تمام بنیهاشم!
جد اعلای پیغمبر جان ما💚
وقتی نصف شبی یاد جد پیغمبر و کلا بنیهاشم میفتی و فکر میکنی واقعا دمش سیستم حرارتیِ مرکزی 😅 اگه از عالیجناب هاشم فقط همین یکی یک دونه پیغمبر ما به جا مونده بود برای به پروژکتور بستن مزارش بس بود لیکن این آقا چنان دامن سبزی داشته که هر چی خوبه تو عالم از نسل خودش برخاسته💚
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a