.
فردا دهم رمضان و سالروز شهادت حضرت خدیجه سلاماللهعلیهاست.
ثروتمندترین زن حجاز که به وقت رحلت حتی قدر یک کفن، پولی نداشت!
چون هر چه که داشت رو خرجِ ما کرده بود...
خدیجه هر چه داشت و نداشت رو داده بود تا امروز ما بر سفرهی هدایت نشسته باشیم و نامِ بلندِ احمد و علی بالای منارههامون برفراز باشه...
.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
بلندمرتبهباد نام "خدیجه"، که ما را و تمام بشر را هدایتشده میخواست و در این راه لحظهای از ایثارِ جان و مال و اعتبارش دریغ نکرد...
.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
ما چیزِ زیادی از شما نمیدانیم.
تنها چیزی که از کودکی به ما گفتهاند این بوده که تاجرها، برای شما کاروان کاروان، ابریشم و نقره و طلا حمل میکردند
شتر شتر، ثروت شما را میبردند و میآوردند...
و کسی حسابِ مالِ شما دستش نبود...
همینقدر گفتهاند که تمامِ بزرگان حجاز خواستار شما بودند و شما دل به هیچ یک نمیدادید...
و این را هم گفتهاند که شما با تمام شکوه و جلالتان به پیغمبر جانِ ما دل بستید، و مصطفای آفرینش را با جان و دل، بسیار بسیار میخواستید...
و چون پیامبر، علی را با خود به خانه آورد و کفالتش را قبول کرد، شما بر علی از مادر هم مهربانتر بودید...
و یک حرف دیگری هم که از شما میدانیم اینکه با تمام آن ثروت، وقت رحلت حتی قدر یک کفن هم دارایی نداشتید...
این تمام آن چیزی بود که ما از شما میدانیم.
و البته یک چیز خیلی بزرگتر و مهمتر، و آن هم اینکه شما مادرِ فاطمه هستید...
میبینید بانو، تمام دانستههای ما از شما قدر چند خط نوشته بیشتر نمیشود...
ما از شما چیزی نمیدانیم.
فقط همین اندازه میدانیم که شما را دوست داریم...
دوستتان داریم برای خاطرِ همسر بودنتان برای پیامبر
دوستتان داریم برای خاطرِ مادری کردنتان برای امیرالمؤمنین
دوستتان داریم برای خاطرِ زهرایتان
اصلا دوستتان داریم برای خاطرِ خودتان، برای خدیجه بودنتان...
بانویی که مهربانیهایش از پس چهارده قرن، تمامی ندارد...
دوستتان داریم و این تمام دارایی ماست...
قبولمان بفرمایید که این تمام امیدواری ماست...
یا خدیجة الغراء 💚
✍ملیحه سادات مهدوی
ممنونیم از شما بانو
ممنونیم که بودید و با بودنتان پیامبر دلگرمیهای فراوان داشت...
التماس دعا
.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
پیغمبر کفنی را که جبرئیل از بهشت آورده بود کنار بستر خدیجه آورده و با صدای بلند گریه کرده...
مثل امشبی ثروتمندترین زنِ عرب در بستر مرگ افتاده و حتی قدر یک کفن، دارایی نداشته! و البته که این اصلا برایش مسئله نبوده، او جانش را برای مصطفی گذاشته، مال که دیگر در نظرش ارزش این حرفها را نداشته...
شبیه این ساعتها خدیجه چشمهای همیشه عاشقش را که رمق از آن رفته بود به چهرهی ملیحِ محمدش دوخته و تمام سالهایی را که به همسریِ او مفتخر بوده از نظر گذرانده... و لابد در دل زمزمه کرده هزار بار هم اگر به عقب بازگردم باز هم خودم و تمام ثروتم را فدای تو میکنم، احمد!
پیغمبرِ جوانِ ما که هنوز از داغ عموی گرامیاش ابوطالب، کمر راست نکرده، حالا کنار بستر خدیجهاش بیتاب نشسته و آرام و بی وقفه اشک میریخته...
خدیجه دست برآورده و اشک از سیمای محمدش پاک کرده و آرام گفته: احمد جان! میشود عبای خودت را هم با من دفن کنی؟!
این تمام خواستهی ملکهی حجاز بوده...
کسی چه میفهمد این حد از ادب و عشق را؟! ادراک ما کجا و افقِ نگاهِ خدیجه کجا؟!
خدیجه این را که گفته شانههای پیغمبر لرزیده، چشمهای درشتِ هاشمیاش به اشک نشسته و صورتش از خجالت گُر گرفته: آخر چطور بعد از آنهمه جانافشانیها و بذلِ مال و اعتبار، فقط طلبِ یک عبا میکنی خدیجهام؟!
تو جان بخواه، مصطفی، جان میدهد برای تو...
خدیجه نفسهای آخرش را میکشیده و تنها نگرانیاش برای پیغمبری بوده که بعد از او و ابوطالب، وسعتِ تنهاییاش بین قریش بیشتر از پیش میشده...
و پیغمبر کنار بستر خدیجه، فارغ از خیالِ کینه و کمین کفار، دلتنگ و بیقرار بر حال خودش میگریسته و زیر لب میخوانده "دیگر کجا مثلِ خدیجهای پیدا میشود، دیگر کجا مثل خدیجهای پیدا میشود"...
کاش واقعا من امشب روضهخوان بودم و با لحنی آرام و محزون اینها را میگفتم و حلقههای اشک را به چشم مستمعهایم مینشاندم...
ما روضهخوانی برای بانویی که پناهِ پیغمبرمان بود بلد نیستیم، ما حتی یک نوحهی درست درمان برای رحلت خدیجه نداریم، ما حتی یادمان هم نمیآید که یک دهم رمضانی مشکیِ عزای خدیجه به تن کرده باشیم!
حال آنکه پیغمبرِ ما برای این داغ، تمام عمر به سوگ نشسته و تا نفس داشته برای خدیجه دلتنگی کرده و هر جا اسمش آمده بی اختیار اشک ریخته...
ما خدیجه را نمیشناسیم حال آنکه اگر او نبود، هستی نبود!
ما قدرِ خدیجه را نمیشناسیم، حال آنکه پیغمبر ما آنقدر دلبستهی او بود که حتی سالها پس از رحلتش، دیگرزنها به محبت پیغمبر به خدیجه حسد میورزیدند...
ما بلندای خدیجه را نمیفهمیم حال آنکه پیغمبر از معراج خبر آورده بود که خدا روزی چند مرتبه بواسطهی خدیجه بر ملائکش مباهات میکند.
ما نمیدانیم خدیجه کیست، حال آنکه جبرئیل عرضه داشته بود یا رسولالله سلام خدا را به خدیجه برسان...
ما داغِ خدیجه را نمیفهمیم حال آنکه آنقدر روی قلب پیغمبر سنگین بوده که پیغمبر را کنار قبر خدیجه به زمین دوخته و صدایش را بین عربهایی که هنوز چیزِ زیادی از حرمت و عشقِ زن سرشان نمیشده، به گریه بلند کرده و سالِ دهمِ بعثت را عامالحُزنِ عمرِ پیغمبر کرده...
خدیجه...
خدیجه...
برای پیغمبرِ ما دیگر هرگز کسی نتوانسته جای خالی خدیجه را پر کند...
مثل امشبی اندوهی به وسعت تمام جهان روی قلب پیغمبر ما نشسته و کسی جز خدا نمیداند در این داغ بر پیغمبر ما چه گذشته...
خدیجه
خدیجه
خدیجه
و کسی چه میداند خدیجه برای پیغمبر چه بوده...
✍ملیحه سادات مهدوی
آجَرَکَ الله یا رسول الله فی مصیبة خدیجة الغراء...💔
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
4_6041959739162628647.mp3
3.11M
شعر و صدا: عالیجنابِ شاعرها سید حمیدرضا برقعی
دور شدم از این و آن با خودم آشنا شدم
آینه در حجاز بود عاشق مصطفی شدم
.
سرمه نمیبرم به چین، قند و شکر نمیخرم
نقره و زر نخواستم ، صاحب کیمیا شدم
.
بار شتر گذاشتم، وقف تو هرچه داشتم
دانهی عشق کاشتم، در قفست رها شدم
.
با تو جرس به هر نفس، مصرع عاشقانه است
با تو پر از قصیدهام ، با تو غزلسرا شدم
.
” ای که ملول میشوی از نفس فرشتهها “
باور من نمیشود ، همنفس خدا شدم
.
سفرهی دل برای من باز کن، آیهای بخوان
حرف بزن که مَحرمِ زمزمهی حرا شدم
.
قطره من فرات شد، ذرهام آفتاب شد
پیش تو سیدالبشر، سیدهالنسا شدم
.
پشت سرت من و علی، قامت عشق بستهایم
تو همه مقتدا شدی من همه اقتدا شدم
.
من به تو دست یا علی دادهام از صمیم دل
مرگ جدام کرده است از تو اگر جدا شدم
.
لحظهی آخرین غزل، ترس ندارم از اجل
پیرهن تو در بغل، با تو دوباره ” ما ” شدم
.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
شراب و ابریشم...
. سوم فروردین ثبتنام ختم قرآنها رو میبندیم و دیگه اون موقع، یوم الحسره میشه واسه اونایی که جا موند
الحمدلله رب العالمین برای لحظه لحظهای که برای این صندوق هزینه شد...
اگر در این مسیر اجری برای ما بود، اجری برای هر قدمی که برداشتیم، هر حرفی که به زبان آوردیم، هر کلمهای که نوشتیم، هر راهی که رفتیم، هر وامی که عطا شد و هر گرهی که باز شد....
تمامش تقدیم به اولْ خَیِّرِ عالَم، اولْ واقفِ دنیا، اولْ سخاوتمندِ جهان، اولْ کریمِ آفرینش، اولْ از جان و مال گذشتهی کائنات، مجاهد فی سبیل الله، بانو خدیجه کبری سلام الله علیها 💚
قدمها و مالها و حرکتهای ما کجا و قدمهایی که بانو خدیجه کبری برای ما برداشت کجا؟
مالی که ما میبخشیم کجا و ثروت عظمایی که بانو خدیجه بخشید کجا؟
تا نفس میکشیم به بانو بدهکاریم...
بانو به خِیرهای دست و پا شکستهی ما، به نیکیهای خالی از اخلاص و مملو از عیب ما، گلخندی بزن و هدیه را پس نفرست...💚
.
.
الحمدلله بلطف خدا و با کمک شما عزیزان، ظرفیت ثبتنام سی ختم تکمیل شد.
لیکن به احترامِ بانویی که سنت وقف رو از ایشون به یادگار داریم، ده ظرفیت جدید برای ثبت ختم باز کردیم.
انشاالله چهل ختمِ مقدس در این رمضان روزیمون بشه و هدیهی ختمها وقف در گردش بشه برای فرزندانِ مادرِ امت بانو خدیجهی کبری....
ادمین ثبتنام: @Dashtebanii
امروز به تأسی از بانوی بزرگ اسلام، نیت کنیم و قدری از داراییمون رو وقف گرهگشایی از کار مؤمنین کنیم.
هم امکان ثبتنام بصورت فردی وجود داره و هم گروهی.
هم خودتون میتونید با چند نفر از دوستانتون همراه بشید، هم میتونید در گروهی که مختص این کار ایجاد کردیم عضو بشید و همراه اعضای کانال هدیهی ختمها رو تأمین کنید و شریک در خیر باشید.👌
.
.
یک روایتی هست که نقل میکند روزی پیرزنی از کار افتاده نزد پیغمبر آمد.
پیامبر بقدری با او مهربانی کرد و تکریمش نمود که دیگران متعجب شدند!
عایشه پرسید مگر این پیرزن کیست که اینگونه با او رفتار میکنید؟
پیغمبر چه پاسخی داده باشند خوب است؟
ایشان فرمودند این زن در حیاتِ خدیجه با او رفت و آمد داشت....
.
.
آه...
آنی که در زندگی خدیجه با او رفت و آمدی داشته حتی سالها بعد از رحلت خدیجه، این اندازه نزد پیغمبر، گرامی بوده...
.
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
شراب و ابریشم...
. یک روایتی هست که نقل میکند روزی پیرزنی از کار افتاده نزد پیغمبر آمد. پیامبر بقدری با او مهربانی ک
.
یک خانمی هست در روایات به اسمِ حسانه.
ظاهرا با حضرت خدیجه دوست بوده.
حالا روایت نگفته این دوستی چقدر عمیق بوده، یا اصلا در عالم رفاقت چقدر به حساب آمدنی بوده!
همینقدر نقل شده که حسانه با خدیجه دوست بوده!
بعد روایت آورده پیغمبر سالها بعد از رحلت بانو خدیجه، به حسانه سر میزده و گاهی که هدیهای به پیامبر داده میشد میفرمود بخشی از آن را برای حسانه ببرید، چون او با خدیجه دوست بوده!
آه...
تنها چون حسانه یک زمانی با خدیجه دوست بوده...
.
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
شراب و ابریشم...
. یک خانمی هست در روایات به اسمِ حسانه. ظاهرا با حضرت خدیجه دوست بوده. حالا روایت نگفته این دوستی چق
.
یک ماجرایی هم هست که عایشه نقل کرده.
عایشه!
میدانید عایشه چند سال بعد از رحلت حضرت خدیجه به همسری پیامبر نائل آمده؟!
حساب کنید قصه برای چند سال بعد از خدیجه است...
عایشه میگوید:
روزی هاله، خواهر خدیجه، از پیامبر اجازه ورود خواست. همین که رسول خدا صدای او را شنید، به یاد خدیجه افتاد و رنگ از رخسارش پرید. بعد فرمود:« آه خدایا، هاله آمده.»
.
آه...
فقط چون خواهرِ خدیجه بوده...
"آه خدایا هاله آمده!"
این جمله چقدر درون خودش عشقِ به خدیجه دارد؟
این عشق چند سال بعد از رحلتش باشد خوب است؟!
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
شراب و ابریشم...
. یک ماجرایی هم هست که عایشه نقل کرده. عایشه! میدانید عایشه چند سال بعد از رحلت حضرت خدیجه به همسری
.
ما نه مفتخر به آن شدیم که روزگاری با خدیجهی بیبدیلِ شما آمد و شد داشته باشیم و نه آنقدر اقبالمان بلند بود که رفیقِ خدیجهی شما حساب شویم و یا که با ایشان پیوندِ خویشی داشته باشیم.
ما فقط خدیجهی شما را دوست داریم...
همین!
ما کمتر از آن پیرزنِ از کارافتاده و حسانه و هالهایم...
اما خدا شاهد است که عاشقِ بانو خدیجهایم...
میشود ما را هم قاطیِ دوست و رفیقهای خدیجه جانتان به حساب آورید و برای خاطرِ خدیجه هم شده، دستی به سر و روی ما هم بکشید؟!
یا رسول الله...
ما فقط همین اندازه میدانیم که خدیجهی بیبدیلِ شما را دوست داریم، برای بیشترش از ما نپرسید
که ما حتی رسم دوست داشتن را هم بلد نیستیم!
ما بیچارهتر از آنیم که قرار باشد در خِیلِ گرفتارانِ خدیجه راهمان ندهید...
.
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
شراب و ابریشم...
. امروز توی اینترنت دنبال یه مطلب میگشتم که رسیدم به یک روضه و نشستم پاش و گوش دادم. روضهخونِ فیلم
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبیهِ خدیجه...
#مادربزرگ_ماههای_روی_نیزه
این همون روضهاس که اینجا نوشته بودم...
حالا ولی میدونم ایشون استاد میرزامحمدی هستند.