همیشه فصل انگور که میشود حسی غریب دائم توی دلم میچرخد...
نگاه دانههای زمردین انگور که میکنم یک خاطرِ شریف توی دلم زنده میشود...
حتی خطوط کتابم را یادم هست، عکس ساده و بی آلایشش را الان جلوی نگاهم دارم میبینم. چقدر تا عمق وجودم رفت، داستانی که توی کتاب تعلیمات دینی سوم ابتدائیام نوشته بود. در همان عوالم کودکانه چقدر غصهدار شده بودم برای «پیامبر»... برای پاهای خونینش، برای تنِ زخمیاش... چقدر به خشم آمده بودم از مردمی که پیامبر را با سنگ زدن از شهرشان بیرون کرده بودند.
و چقدر شیرین نوشته بود گفت و گوی عداس و پیامبر را...
محبت پیامبر در دل عداس افتاد... دلش به حال پیامبر سوخت، او را به سایه دیوار باغ برد و برایش طبقی انگور آورد...
پیامبر با یک دنیا محبت و لطف از عداس تشکر کرد، بسم الله الرحمن الرحیم گفت و دانههای شفاف انگور را آرام در دهانش گذاشت...
- نامت چیست؟ - عداس...
- اهل کجایی؟ - نینوا...
- نینوا، سرزمین برادر من یونسابنمتی...
– تو مگر یونس را می شناسی؟!...
عداس از دین و آیین او پرسید و پیامبر با او از اسلام گفت... و آخر عداس شیفتهی پیامبر شد و همانجا اسلام آورد و پیامبر خوشحال از مأموریتی که در آن توانسته بود یک نفر را مسلمان کند به مدینه بازگشت...
داستان عداس برای من از آن داستانهای ماندگار بود، از آن داستانهایی که برای همیشه برایم ماند، از همان سالی که خواندمش تا نگاهم به انگور میافتد یاد ِ پیامبر میافتم و داستان عداس!
نگاه ِدانههای شفاف و لعلگونهی انگور که میکنم انگار لابه لای سبزی دانههای انگور کسی نشسته و برایم قصهی عداس میخواند...
.
.
.
میدانم پاهایت مجروح است و تنت خسته... مجروح شدهای از سنگ گناهان ِ ما، خستهای از بدیهای روز و شب ما...
میدانم خستهای و مجروح...
محبتت به دلم افتاده...
یک طبق انگور گرفتهام روی دستهایم و نشستهام زیر سایهی دیوارِ سنگیِ دلم!...
میشود از کنار من گذر کنی؟! آن وقت من تو را میهمان کنم!
بیایی و کنار من بنشینی و قصهی عداس تکرار شود؟!
من طبق انگور را میگذارم پیش تو...
بسم الله بگو و با نگاهت دانههای انگور را غرق نور کن...
آن وقت تبسم کن تا قصه آغاز شود...
- نامت چیست؟ - ملیحه...
- اهل کجایی؟ - ایران...
- ایران، سرزمینِ یاور من سلمان...
- شما مگر سلمان را می شناسی؟!...
بگذار از دین و آیینت بپرسم... بگذار شیفتهات شوم... بگذار به دست تو مسلمان شوم...
آن وقت تو خشنود از کنارم بلند شو... نه! آخر قصه را یک جور دیگر میخواهم تمام کنم! از کنارم بلند نشو، میشود برنگردی مدینه؟ میشود همیشه همینجا کنارم بمانی؟!
اصلا آخر قصه را تو تمام کن، هر جور خودت میخواهی، الان اما فقط بیا تا شروعش کنیم...
فقط تبسم کن تا قصه آغاز شود...
.
.
.
کنارم بنشین تا به دست ِ تو مسلمان شوم...
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
نور بباره به قبرت آقای هاشم!
هزار رحمت بهت.
هزار سلام و درود به روح بلندت.
هزار برکت و صلوات به وجودت.
هزار ریسه چراغِ هزار وات روشن باشه تو مزارت.
هزار خدم و حشم تو بهشت خم و راست بشن پیش روت.
هزار نهر شیر و عسل جاری باشه از زیر پات.
هزار درخت سدر سایه انداخته باشه رو سرت.
هزار طبق میوه و لحم طیر مما یشتهون مهیا باشه برات.
شبهای قبرت با پروژکتورای چند فاز بهشت روشن باشه.
این شب جمعهای شاد باشه روحت.
چه نسلی به جا گذاشتی از خودت، بابای تمام بنیهاشم!
جد اعلای پیغمبر جان ما💚
وقتی نصف شبی یاد جد پیغمبر و کلا بنیهاشم میفتی و فکر میکنی واقعا دمش سیستم حرارتیِ مرکزی 😅 اگه از عالیجناب هاشم فقط همین یکی یک دونه پیغمبر ما به جا مونده بود برای به پروژکتور بستن مزارش بس بود لیکن این آقا چنان دامن سبزی داشته که هر چی خوبه تو عالم از نسل خودش برخاسته💚
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
مردم اگر قرار باشد، روی شفافیت و روشنی و ظرافتِ چیزی دست بگذارند معمولش این است که بگویند عینِ بلور است!
این بلور گفتن، هم در محاورهی ما فارسها باب است و هم در ادبیات عرب!
به هر شفافِ روشنِ نازکی میگویند بلور، حالا آن چیز میخواهد واقعا یک تکه بلور باشد یا هر چیز دیگری مثلِ یک دلِ پاک که عین بلور صاف و روشن است، یا حتی یک جفت کفش ورنی که مثل بلور میدرخشد!
اما یک بلور گفتنِ خاصی هم دارند مردم، که هر جا و برای هر کس به کار نمیرود!
آن هم بلوریست که نثارِ دخترها میشود!
این بلور گفتن به دختران، البته ریشه در حرفهای شما دارد، پدر!
اولین بار این شما بودید که اسمِ "بلور" روی ما گذاشتید و گفتید که مردها حواسشان باشد، یک وقت با بلندکردن صدا، با اخم و خشم یا با کمترین حرف، روی بلورها خط نندازند!
اولین بار این شما بودید که ایمانِ مَردها را به نوعِ رفتارشان با تکههای بلور گره زدید و گفتید ایمانِ مرد هر چه بیشتر، رفتارش با زن شایستهتر!
اولین بار این شما بودید که مردانگیِ مردها را ریختید یک کفهی ترازو و کفهی دیگرش را پر کردید از لبخندِ زنها!
از نگاه شما مردانگی نداشت مردی که نقشِ خنده را از روی بلور پاک کرده باشد!
اولین بار این شما بودید که به احترام دخترتان تمام قد از جا بلند شدید و فرمودید تکریمِ زن از جوانمردیست!
اولین بار شما بودید که بوسه به روی دخترتان زدید و فرمودید، فرزندانتان را ببوسید، دخترانتان را بیشتر!
و رو به اصحاب فرمودید بهترینِ شما، خوشاخلاقترینِ شما با همسر است!
اولین بار این شما بودید که اسمِ "بلور" روی ما گذاشتید و بعد به مردها یاد دادید که درست عین یک بلور با زنها رفتار کنند: نرم، نازک، محتاط، آرام، مهربان... جوانمردانه!
شما مقیاس جوانمردی را عوض کردید، شما تعریفِ تازهای از مردانگی ارائه دادید، شما همهی چیزهایی که مردها میخواستند باشند و داشته باشند را در یک جمله خلاصه کردید: با تنگهای بلورتان مهربان باشید...
میلادِ شما، همان اندازه که عیدِ موحدان است، عیدِ دختران و زنان است، عید کرامت بخشیدن به بلورهای نازک و شفاف...
✍ملیحه سادات مهدوی
"با تنگهای بلورتان مهربان باشید" حدیث نبوی است در توصیه به رفتار نیکو با زنان.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
عاشقی را به وجد میآری، یوسفانه تبسمی داری
به کدامین ملیح رفتی که، چهرهای سبز و گندمی داری؟
وصف آیینه کار شاعر نیست، از لب خود شنیدنی هستی
کاش میشد خودت بگویی که از خودت چه تجسمی داری
مرهم و زخم در نگاه شماست، حلقهی اتحاد خوف و رجاست
بر سر مهربانی چشمت، مژههایی تهاجمی داری
با یقین میرسم به این معنی، چارده نور واحدی، یعنی؛
عشق از هر نظر خودت هستی با خودت چه تفاهمی داری
کفر را جذبههای لبخندت، چارهای نیست جز مسلمانی
خنده کن یا مکارم الاخلاق معجزات تبسمی داری💚
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شعر از عالیجنابِ شاعرها سید حمیدرضا برقعی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایدهپرداز و گزارشگر: ملیحه سادات مهدوی
تصویربردار و تدوینگر: محمدجواد مهدیزاده
ضبط شده در دانشگاه گناباد
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
من چیز زیادی از شما نمیدانم.
جز همان قصهای که در کتاب تعلیمات دینیِ دبستانم خوانده بودم و یک اشارهی کوتاه که بعدها در کتابی دیگر خواندم.
لیکن از آنجا که آغوش شما گهوارهی مصطفای آفرینش بوده و شیرهی جانتان رزقِ روزهای نوزادیاش، میشود دانست شما تا چه اندازه پاکیزه و برگزیده بودهاید.
قطعا جناب عبدالمطلب آن موحدِ پارسا و جناب ابوطالب آن مؤمنِ آگاه به حقایق، برای محمدِ تازه متولد شدهای که در تقدیرش نبوت نوشته شده بود، دایهای پاکدامن و یکتاپرست برگزیده بودند، نمیشد که نبیِ خدا را به آغوش هرگونه زنی سِپُرد!
بانو حلیمه! شما قطعا چیزی فراتر از یک زنِ صحرانشینِ جاهلی بودید که پیغمبرِ آخرالزمان را به دامان شما سپردند!
تاریخ از شما چیز زیادی ننوشته و دست تحریف خواسته شما را صرفا زنی بادیهگرد معرفی کند که طفلان عرب را به دوش میکشیده و به آنها شیر مینوشانده و این مضحکترین تصویری است که میشود از زنی به نمایش گذاشت که پیغمبر از او شیر خورده و خلق و خو و طبعش با جرعه جرعه شیرش در جان نبی نشسته.
زنی که قرار بوده نبی آخرالزمان را صحرا به صحرا زیر پر چادرش پنهان کند و از توطئهی قتل به دست یهود محفوظش دارد!
زنی که توسط عالیجنابانی چون عبدالمطلب و ابوطالب انتخاب شده تا پیغمبرِ چهل سالِ دیگر را به آغوش کشد، باید بسیار بلندطبعتر از آن قصهی آویختنِ مُهره به گریبانِ احمدِ خردسال باشد، بسیار موحدتر از قصههای عرب جاهلی و بسیار پاکیزهتر از زنهای صحرایی!
در خاطرات نبی خوانده بودم که ایشان شما را مادر خطاب میکردند و بسیار دوستتان میداشتند، زنی که پیغمبر او را مادر بخواند و محبتش را در دل جای داده باشد باید بسیار نیکوسرشتتر از چیزی باشد که در مخیلهی ما میگنجد.
راستش من دربارهی شما چیزی نه شنیدهام و نه خواندهام فقط چون میدانم پیغمبر از شما شیر خورده قطع به یقین میگویم که شما از زنانِ بهشت بوده و هستید.
و هر بار تصویرِ لبخندِ پیامبر به روی شما را تصور میکنم قلبم از مِهرِ شما پر میشود و احساس میکنم بسیار دوستتان دارم.
بانو! من به حرمتِ تمام شبهایی که پیغمبرم سر بر شانهی شما خوابیده و تمام صبحهایی که در آغوش شما چشم گشوده مقابلِ شما سر تعظیم خَم میکنم.
اجازه بدهید من اولین تاریخنویسی باشم که با تمام وجود مقابل شما احترام میکند و تصویر زنِ خادمه را از روی روایتِ شما برمیدارد و نامتان را درست در شاهنشینِ تاریخ جا میدهد!
کسی که پیغمبر مادر صدایش میزده قطعا از تاجدارانِ کائنات بوده!
بانو حلیمهی سعدیه
شما قطعا یکی از شایستهترین زنهای عالم بودید که به میزبانیِ روزگارِ خردسالیِ حبیب خدا نائل آمدید...
✍ملیحه سادات مهدوی
❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
چند سال قبل حدیثی دیدم از رسول خدا که حقوق فرزند بر پدر را شمرده بود، یعنی حقی که بچهها به گردن بابا دارند و بابای هر خانه باید آن را رعایت کند و گرنه زیر دِینِ بچههایش میمانَد.
یکی از بندهای آن منشورِ حقوقی این بود که پدر، مادرِ خانه را تکریم کند: یکی از حقوقِ فرزند بر پدر آن است که مادرِ او را تکریم کند!
از اولین باری که این حدیث را شنیدم ده سالی میگذرد و من اندازهی تمامِ روزها و شبهای این ده سال از حجمِ ظرافت و لطافتِ این عبارت در بُهتَم و حتی الان هم که دارم دربارهاش مینویسم یک حلقه اشک نشسته توی چشمهایم و با خودم فکر میکنم همین یک جمله بس بود برای اینکه تمام منبریها سر دست بگیرند و تا قیام قیامت از زیبایی اسلام حرف بزنند و از بلندنظریِ پیغمبرش.
طبعِ لطیف و نازکِ پیغمبر از همین یک جمله آنقدر هویداست که دست هیچ انکار و حاشایی حریفش نمیشود!
هربار برمیگردم و دوباره میخوانم دلم میخواهد بنشینم و اندازهی یک روضه پای این حدیث گریه کنم!
گریه کنم برای خودِ این حدیث و معنایی که از آن میفهمم.
گریه کنم برای آن حجم از شعر و غزلی که توی این عبارت ریخته.
گریه کنم برای آن لب و دهانی که این کلمات از آن تراویده.
گریه کنم برای آن دینی که پیغمبرش اینجوری در قالب حکم و فرمان، مِهر و عشق پراکنده.
گریه کنم برای خودم و همهی همکیشانم و اینهمه فاصلهای که از این پیغمبر و دینش داریم...
✍ملیحه سادات مهدوی
❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
کاش میشد مثل فردایی، تمامِ جهان رو کوچه به کوچه زیر پا گذاشت!
از یک سرِ نصفالنهار مبدأ شروع کرد و تا رسیدن به نقطهی اول، زمین رو دور زد!
روی مدار استوا پاگذاشت و نقطه به نقطهش رو گل کاشت...
کاش میشد تمامِ نصفالنهارها رو ریسه بست
کاش میشد به تکتکِ آدمها شیرینی و شربت تعارف کرد،
کاش میشد کل کرهی زمین رو به یک ضیافت بزرگ دعوت کرد
کاش میشد فردا اول طلوع آفتاب دهها و صدها فروند هواپیما از زمین بلند شن و روی زمین گل ببارن
کاش میشد به دست هر کدوم از بچههای زمین یک فرفره داد تا از خوشحالی بدوند و زمین پربشه از چرخش فرفرههای رنگی
کاش میشد از این سرِ زمین تا اون سرِ زمین سفره انداخت و تمام آدمها رو بصرف غذای گرم از سِلف سرویسِ بهشت مهمون کرد!
کاش میشد مثل فردایی تمام بستنیفروشیهای دنیا به مردم بستنی قیفی هدیه بدن
کاش میشد قناریها روی شاخهها بخونند و درختها به جای برگ، هلو و گیلاس و انجیر بریزند و پیادهروها پر بشه از میوههایی که به روی عابرا میخندن
کاش تمام فوارههای دنیا همزمان روشن میشدن و حوضها پر میشدن از آبهای صورتی، سبز، بنفش، زرد، آبی...
کاش میشد مثل فردایی تمام کلیساها و کنیسهها و مسجدها آیین شکرگزاری برگزار کنن و همه آدمها رو به شُکر و شادی دعوت کنند
کاش میشد توی بلندگویی که صداش کل زمینو بگیره، با شور و شعف صدا زد آدمها دست از ناامیدی و غم بکشید، جنگها رو متوقف کنید، به روی هم بخندید و دست از نامردمی بردارید...
پیغمبرِ رستگاری و نجات، پیغمبرِ روشنایی و امید، پیغمبرِ صلح و دوستی، پیغمبرِ مهربانیهای بیحد، در دامنِ زمین هبوط کرد...
کاش میشد مثل فردایی فقط این آیه از قرآن رو به تکتک آدمها هدیه داد:
وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ
و در گوش دونه دونهی اونها زمزمه کرد، کسی اومده که قراره با شریعتش به تمام رنجهای بشر پایان بده...
کاش میشد با خوشحالی صدا زد آی مردم آب دستتون هست زمین بذارید و به استقبالِ کسی بیاید که نویدِ روزهای روشن و پایانبخشِ شبهای تاریکه... .
کاش میشد به همهی آدمها این رو فهموند که رنجِ بشر چیزی جز دوری از شریعتِ پیغمبر نیست.... 💚
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
ترجمه آیه:
احکام و قوانین پر رنج و مشتقی را که چون زنجیر به گردن خود نهادهاند از آنان برمیدارد (و دین آسان و موافق فطرت بر خلق میآورد)
حتی ما مسلمونها هم با اسلامِ واقعی آشنا نیستیم...
و حیف و صد حیف...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرسید شما زیباترید یا یوسف؟
آقا تبسم کرد و فرمود: برادرم یوسف از من زیباتر بود اما من از یوسف ملیحترم!
اولین بار این روایت را کِی و از کی شنیدم؟ یادم نیست فقط همینقدر یادم هست بار اول که شنیدمش غنچههای محمدی ردیف به ردیف توی سلول سلولم باز شدند و بوتههایش توی دلم گل دادند و شیشه شیشه گلاب بود که میپاشید به سر و روی روحم!
و حالا یک عمر است دارم با "من از یوسف ملیحترمِ" پیغمبر خیال میبافم و با رؤیای آن صورتِ ملیحتر از یوسف زندگی میکنم و هر بار که فکرش را میکنم کارخانه کارخانه قند توی دلم آب میشود، گاهی که میروم توی نخ این روایت و روی "ملیحش" دقیق میشوم حس میکنم قلبم با بیرون افتادن از سینه، فقط قد یک "یا رسول الله" گفتن فاصله دارد.
واقعا اهل حجاز چطور ملاحتِ آن صورتِ هاشمی را تاب میآوردهاند؟ چطور زیر بار آن حجم از نمک و قند جان نمیدادهاند؟
من زیاد اهلِ پرداختن به صورتها نیستم، اتفاقا آدمِ دل بستن به سیرتها هستم لیکن با این یک قلم صورت هاشمیِ ملیحتر از یوسف بدجوری دچارم.
جانها به قربان آن نمکینِ بیاندازه دوستداشتنی💚
.
مبارکمون هستید، مبارکترمون باشید آقای ماه در صورت و عشق در سیرت💚
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
8b1a60f1-f986-45e2-a839-5c9fd20b66db.mp3
14.34M
.
این مولودی رو بخاطر همین بندش دوست دارم:
تویی همونی که به ما خدا دادی دست دخترت رو بوسیدی به زن بها دادی
مقام مادر رو تو یاد ما دادی
دست دخترت رو بوسیدی و
به زن بها دادی❤️
هیچ کس توی عالم اندازهی پیغمبر به ما بها نداد❤️
مبارکمون باشه قدومِ پیامآورِ تکریمِ زن و گرامیداشتِ دختر😍
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
امشب شب صلواته
تا میتونید صلوات بفرستید
اصلا بیاین همه با هم یه ختم چهاردههزار صلوات برداریم
هر کی تا فردا غروب هر تعداد میتونه بفرسته اعلام کنه
بریم تا برسیم به چهاردههزارتا
ختم چهارده هزار صلوات از مجربترین ختمهاس
هر کی میخواد شریک بشه نیت کنه، هر کی هر حاجتی داره، همه شریک بشیم دعاهای دستهجمعی زودتر اجابت میشه
تعداد صلواتاتون رو توی لینک زیر وارد کنید، وارد لینک بشید و روی ثبت بزنید و عدد رو وارد کنید
https://EitaaBot.ir/counter/cjzbd
انشاالله از دستان پرسخاوت پیغمبر جان عیدیهای تپل بگیرید و حاجتروا شید.
با تنگ های بلورتان مهربان باشید_#.mp3
4.91M
با تُنگهای بلورتان مهربان باشید💎
با صدای زینب محبوب
نویسنده: ملیحه سادات مهدوی
تهیه و تنظیم پادکست: زینب محبوب
متن پادکست رو اینجا ببینید.🦋
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
کاش میشد توی بلندگویی که صداش کل زمینو بگیره، با شور و شعف صدا زد آدمها دست از ناامیدی و غم بکشید، جنگها رو متوقف کنید، به روی هم بخندید و دست از نامردمی بردارید...
پیغمبرِ رستگاری و نجات، پیغمبرِ روشنایی و امید، پیغمبرِ صلح و دوستی، پیغمبرِ مهربانیهای بیحد، در دامنِ زمین هبوط کرد...🦋
.
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
شراب و ابریشم...
امشب شب صلواته تا میتونید صلوات بفرستید اصلا بیاین همه با هم یه ختم چهاردههزار صلوات برداریم هر کی
.
یه هُل بدید ختم صلواتمون پنجاههزارتایی شه🤗
.
.
سلام و عطر گل محمدی🌱
عیدمون خیلی خیلی مبارک.
هر سلام و ارادت و شادباش و عرض حاجتی دارید بنویسید روی بال کبوتر و بدید که من برسونم به صحن و سرای پارهی تن رسولالله، امام رئوف حضرت امام رضا جان💚
لینک پیام ناشناس👇
https://harfeto.timefriend.net/16963139659881
انشاالله تمام پیامهاتون رو در حرم مطهر رضوی میخونم و براتون دعا میکنم.
منم التماس دعا دارم.
عیدمون باز و باز مبارک.
شراب و ابریشم...
. سلام و عطر گل محمدی🌱 عیدمون خیلی خیلی مبارک. هر سلام و ارادت و شادباش و عرض حاجتی دارید بنویسید
.
اگه اون لینک براتون باز نمیشه با این لینک وارد بشید.
https://daigo.ir/pm/wGr2qJ
نگران نباشید ما خیلی مشتریمداریم😅
سلام بر آقایی که بین ما شاگردهای مکتبش شُهره به کلاسهای درسِ چهارهزار نفریست و تصویری که دست جنایتکارِ تحریف از او در ذهن و دل ما ساخته، مردی نشسته بر منبر است که دور تا دورش کرسیهای درس شکل گرفته و کرور کرور شاگرد است که میرود و میآید و در محضرش تلمذ میکند.
غافل از اینکه همهی آن چهارهزار شاگرد در شبکهی عظیمِ ارتباطِ مخفیانه و تربیت تشکیلاتیِ امام و در خفقان شدید بنیعباس رشد کردهاند و هرگز فضا برای امامِ دانشمندِ ما آنطور باز نبوده که مسجد را دانشگاه کند و در کلاس درسش با خیال راحت فقه جعفری یاد بدهد!
دست تحریف خواسته امامِ مبارز و پرتلاش ما را ضعیف و منفعل نشان دهد، امامی که دور تا دورش دانشجو و طلبه نشسته بوده و سرش گرمِ درس و بحث خودش بوده و با سیستم جور و ظلم حاکم بر جامعه هیچ تعارض و ستیزی نداشته! چرا که اگر آن چهرهی مبارزی که هوشمندانه در نبردی سخت با ظلم جنگیده و در یک سیستم زیرزمینی مجاهد پرورده، آشکار میشد، قطعا شیعه به پیروی از رئیس مکتب خود هژمونیِ ظالمان را درهم میکوفت.
شبیه خمینیِ کبیر، شاگرد اول مکتبِ صادقِ آل محمد که بیشتر از چهل سال است رعشه به جان ظالمان انداخته.
میلادِ امامِ دانشمندِ شجاعِ مبارزِ مجاهد بر شاگردان مکتبش مبارک. ❤️
✍ملیحه سادات مهدوی
برای شناخت بهتر چهرهی اهلبیت مطالعهی این کتاب رو پیشنهاد میکنم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
هر شب میآمد بشنود عطر صدایت را
حتی ابوجهلی که قرآن را نمیفهمید
#سعید_مبشر
دنیا با تمام قیل و قالش همینجا، زیر همین تابلوی اذن دخول تمام میشود
السلام علیک یا حضرت آرامش یا ضامن آدم....
✍ملیحه سادات مهدوی
کبوترِ دعاهاتون رو توی صحن و سرای امام مهربانیها رها کردم...
.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرش دلهاتون رو پهن کنید کف صحن تا خادما گرد ازش بگیرن❤️
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
میشد که اصلا نباشم.
یا باشم و هر چیز دیگری غیر از آدم باشم!
میشد باشم و آدم هم باشم،
اما چند هزاره قبلتر باشم.
مثلا یک آدمی که افتاده در قحطیِ مصر و قرار است یوسفِ نبی جیرهی گندمش را بدهد، که وقت گرفتنِ جیره، محوِ جمالِ یوسف شود و کیسه از دستش به زمین افتد.
یا مثلا آدمی که پای کشتیِ نوح بایستد و به نیشخند از نوح سراغ آب و دریا را بگیرد.
یا مثلا زنِ نابینایی که از دستانِ مسیح امید شفا دارد.
یا یک قبطیِ مغرور که به موسی و حرفهایش بخندد.
یا پیکرتراشی مشهور که صَنَمهای دستسازش را به قیمت گزاف ببرند.
یا بینوایی که برای آتشِ نمرود هیزم ببرد.
میشد اصلا در فترتالرسل باشم و در حیاتِ من اصلا خبری از پیغمبران نباشد...
میشد کافری معاند باشم، یا مؤمنی مسیحی، یا اسقفی یهودی.
میشد در مسیر آتشکدهها باشم یا در معبد بوداها.
میشد...
میشد هر چیزِ دیگری باشم جز یک اسلامْآوردهی دوازده امامی...
اما خدا خواست من، ایمانْآورده به پیغمبری باشم، که در همهمهی صد و بیست و چهار هزار نبی، یوسف از میان جمعیت روی پنجه میایستد که یک نظر تماشایش کند...
مسیح، دردهایش را در دامنِ او میریزد تا شفایش دهد...
نوح سکّانِ کشتیاش را دست او میسپارد که به مقصد برسد...
موسی، بنی اسرائیلِ تازه از نیل رد شدهاش را زیر سایهی او پناه میدهد که هلاک نشوند...
و ابراهیم، تبرش را روی دوش او میگذارد تا بت خانهها را در هم بریزد...
خدا خواست ما خوشبختترین قومی باشیم که روی زمین میآییم!
قومی که پیغمبرشان، آرزوی تمامِ پیغمبرهاست...
اسمش، نویدِ تمام بشارتها...
و شریعتش، سعادتِ تمامِ ایمان آوردهها...
خوش بحال ماها،
مرحبا به بختِ بلندِ ما اسلام آوردهها...
یک پیغمبر و هزار منظومه خوشبختی
یک پیغمبر و هزار کهکشان سعادتمندی
یک پیغمبر و هزار اقیانوس عاقبت بخیری...
✍ملیحه سادات مهدوی
اللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ
لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ و َاللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ
وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ
الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا
وَلَهُ الشُّكْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
کتاب را گذاشتم کنار، چشمهایم را بستم و آن نوزادِ نمکینِ درشتچشمِ غنچهدهانِ خوشبو را در ذهنم تصور کردم، احساس کردم دارم ذوب میشوم پای آنهمه زیبایی و دلبری.
از وصف نوزادِ آمنه قند بود که توی دلم آب میشد و ذوق روی ذوق میریخت.
در عوالمِ خودم غرق بودم و داشتم دور سر آن تازه متولد شدهی بیمثال میچرخیدم که یکباره دلم گرفت!
من فقط چند خط وصف خوانده بودم و قلبم از شدت اشتیاق داشت توی سینهام جابه جا میشد، آن وقت پس تکلیفِ مادری که نوزادی بدین حد خواستنی از دامن خودش روییده بود چه میشد؟! یعنی آمنه چشمش به پیغمبرِ تازه متولدشدهاش که روشن شده درونش با چه حجم از اشتیاق لبریز شده؟ قلبش با چه شدتی تکان خورده؟ چند حلقه اشک توی چشمهایش نشسته و چند تسبیح شُکر از جانش بلند شده؟ چشم در چشمهای محمدیاش که دوخته چند دسته کبوتر از دلش پر زده و روی طاق آسمان نشسته؟
مادرها همینجوریش برای فرزندها جان میدهند، آن وقت مادری که فرزندی چون رسولالله را به آغوش کشیده از خدا چند جان بیشتر طلب کرده تا همه را فدای فرزندی اینهمه خوب کند؟
ولی سهم آمنه از نوزادش فقط چند بوسه و یکی دو بغل بود، نوزاد آمنه باید از آغوشش جدا میشد و در صحرا پناه میگرفت تا جانش از توطئهی یهود برای قتل پیغمبر آخرالزمان در امان باشد!
آمنه میتوانست و البته حق داشت مثل هر مادر دیگری بهانهی طفلش را بگیرد، دست دور فرزندش حلقه کند و اجازه ندهد کودکش را از آغوشش بگیرند، میشد گریه کند، داد بزند و به التماس و مویه یا به قهر و فریاد فرزندش را بخواهد اما عاطفهی مادری هرگز بر ایمان آمنه نچربید و آمنه برای خدا و در راه خدا مِهرِ مادریاش را قربانی کرد و اجازه داد که پارهی تنش را از او دور کنند تا برای چهل سالِ بعد محفوظ بماند و بشر از هدایت محروم نشود.
راستی کائنات به بانو آمنه چقدر بدهکار است؟! چند بغلِ مادرانه؟ چند خوابِ نوزاد سرِ شانه؟ چند فشارِ طفل روی قلب و گرفتن جان تازه؟ چند لالایی شبانه در گوش فرزند؟ چند نگاهِ از سر شوق؟ چند تماشای عاشقانه؟ چند گریه و خنده از ذوقِ مادری؟ چند بوسهی پر فشار از روی مِهر؟
چه شبها که قلب آمنه از شدت دلتنگی درد گرفته و دم برنیاورده، چه روزها که دلش خواسته شیرهی جانش را به فرزندش بنوشاند و آرام در گوشهای خزیده و از احساس مادرانهاش با هیچ کس حرف نزده، چه صبحها که مضطرب چشم باز کرده و سراغ کودکش را گرفته و یادش آمده کودک چند صحرا از او دورتر است، چه شبها که نوزادش را در خواب دیده و با صورت خیس از خواب پریده، چه ساعتها که نگاه مهتاب کرده و برای صورتِ ماه کودکش بی صدا اشک ریخته، چه روزها که از دلتنگی و غم لب به غذا نزده چه شبها که خواب به چشمش نیامده...
آمنه چطور توانسته بر عاطفهی مادری فائق آید؟ آن هم در برابر نوزادی به دلنشینیِ احمد!
یعنی بر آمنه چقدر سخت گذشته؟ یعنی جگرش چقدر پارهپاره شده؟
یعنی آمنه از فراغ طفلش دق کرده و جوانمرگ شده یا دست یهود به مادرِ پیغمبرِ ما رسیده و جان نازنینش را ستانده؟!
تاریخ به ما دروغ گفته، کی گفته عرب رسم داشته برای طفل تازه متولد شده دایهی صحرایی بگیرد؟ آن هم طفلِ متولد شده در معتبرترین قبیلهی عرب، بنیهاشم!
دایه بهانه بوده، اصل قصه حفظ جان نبی بوده و برای این مسئله، آمنه دست از جانِ شیرینش شسته.
آمنه همهی این سختیها را به جان خریده تا به پیغمبرِ چهل سالِ بعد گزندی نرسد.
تمامِ نعمتهای جاری در عالم از صدقه سر آن مادری است که دوریِ فرزندی آنطور دلخواه را به جان خریده تا برای بشرِ بعد از خودش هدایت و رستگاری به جا گذاشته باشد.
بانو!
ما کِی میتوانیم از زیر دِینِ شما بیرون بیاییم وقتی شما بزرگترین محرومیتِ عالم را به جان خریدید تا یک وقت ما محروم نمانیم...
جانها به قربانِ مادری اینچنین بلندمرتبه که بطن پاکش منزلِ برترین مخلوق پروردگار بوده...
✍ملیحه سادات مهدوی
هدیه به مادر گرامی پیامبر و پدر بزرگوارشون، دو شهیدِ جوانِ بنیهاشم #صلوات
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
خیلی پیام ازتون دریافت میکنم که با محبت نسبت به نوشتههام اظهار لطف میکنید.
از مهر و لطف همهتون واقعا ممنونم.
اما بین تمام پیامهایی که برام میاد از همه بیشتر اونهایی که دعا برای پدر و مادرمه دلم رو گرم و روشن میکنه.
همیشه از خدا بهترینها رو برای پدر و مادرم خواستم و هیچ چیز در دنیا بقدر خوشحالی پدر و مادرم خوشحالم نکرده هیچ وقت.
و میدونم که هیچ دارایی و نعمتی بالاتر از پدر و مادرم ندارم برای همین هر کس که برای ماندگاری و سلامت و عزت این دو نعمتم دعا کنه انگار که دنیا رو به من داده.
هر حظی که از نوشتههای من میبرید دعاش رو به جان پدر و مادرم کنید.🙏