.
یادِ روزههای مردادماه و عطشِ دمِ افطار و شربت خاکشیر بخیر...
روزهداری توی ظل گرمای تابستون کِیفش بیشتره انگار!
هوس کردم از اون روزههایی بگیرم که تا دم افطار چند تا شهید میدادیم و چند نفری هم تلف میشدیم🤦♀😅
دلم تنگ شده واسه اون دم غروبای تابستونی که مامانم یه پارچ شربت خاکشیر تگری بذارن روی سفره و منتظر بشیم که صدای اذون بلند شه و حمله کنیم به پارچ شربت...
هیع...
یعنی عمرِ ما کفاف میده تا دوباره به ماه رمضونِ تابستونی برسیم؟!
همیشه تنها چیزی که اذیتم میکنه حسرت آخرین رجب و آخرین ماه رمضون عمره...
فکر میکنم هزار سالم اگه عمر کنم برای ماه رمضونِ هزار و یکم که مرده باشم حسرت بخورم و دلتنگ باشم...!
حالا نه که مثلا خیلی فاز معنوی داشته باشم، نه متأسفانه!
ولی کلا ماه رمضون رو خیلی دوست دارم، خیلی زیاد، حتی بیشتر از ماه رجب!
و این از نوادره که من چیزی رو بیشتر از ماه رجب دوست داشته باشم!
خدا ببخشه ما رو که مهمونای خوبی نیستیم براش...
و قبول کنه این دلتنگیها رو که هنوز ماه رمضون تموم نشده داریم دلتنگی میکنیم براش...
ملیحه سادات مهدوی
.
هدایت شده از شراب و ابریشم...
شما به دنیا آمدید و شدید چراغ خانهی حضرت زهرا و امید قلب امیرالمؤمنین
نوهی ارشد پیغمبر جانِ ما
بخش بزرگی از تبسمها و شادیهایی که از این دنیا سهم مادرِ ما شد برای خاطر شما بود
وقتی با شیرین زبانیهایتان قلب فاطمه زهرا را به وجد می آوردید، وقتی با اشتیاق از مسجد به خانه می آمدید و آنچه در منبر از جدتان شنیده بودید واو به واو برای مادر بازگو میکردید
وقتی با برادر کوچکترتان حسین کشتی میگرفتید
وقتی با همان جثه کودکانه ژست مردانه میگرفتید و کنار پدر میایستادید
وقتی پرسشهایی بزرگمنشانه از مادر داشتید و از راز هستی میپرسیدید و از ستایش پروردگار.
وقتی چهره زیبایتان را که بیشتر از همه به چهره مادر شبیه بود برای وضو شست و شو میدادید.
تمام این وقتیها و خیلی وقتیهای دیگر شما به لبهای مادر ما لبخند نشاندید، خیری که قرار بود فاطمه زهرا از دنیا ببینید قطعا شما بودید و گرنه این دنیا که به او جز جفا نشان نداد
شما دلخوشیِ روشنِ عمرِ کوتاهِ حضرت زهرا بودید
ما از شما ممنونیم برای خاطرِ تمام تبسمها، لبخندها و دلخوشیهایی که به بانوی دو عالَم هدیه کردید💚
شما روشنی جان پیغمبر بودید وقتی دست در دست پدربزرگ به مسجدالنبی پا میگذاشتید و دوشادوش با او نماز میگذاشتید، شما بهجت قلب پیغمبر بودید وقتی کودکانه میان صحن مسجد میدویدید یا از منبر جدتان بالا میرفتید، شما با آن هوش سرشار مایهی چشم روشنی پدربزرگ بودید وقتی خطبههایش را مو به مو حفظ میشدید و در معنایش تأمل میکردید، شما کرور کرور شادی و عشق به قلب پیغمبر میرختید وقتی از سر و کولش بالا میرفتید و پدربزرگ را هم قاطی بازیهای خودتان و حسین میکردید.
ما از شما ممنونیم برای تمام آن بهجتی که به قلب پیغمبر جانِ ما میریختید💚
شما ستون محکم پشت پدر بودید، پسر ارشد علی
مسجد النبی هنوز صدای شما را از خاطرش نبرده وقتی چند سالتان بیشتر نبود اما مثل یک مرد جنگی با قدرت و خشم خطاب به یکی از غاصبان فریاد زدید از منبر جد من به زیر آی...
شما وارث مردانگی و شجاعت پدر بودید. مایه دلگرمی و پشتوانه امیرالمؤمنین در تمام لحظههای حساس تاریخ، از دفاع شما از حق غصب شده پدر گرفته تا فشردن شانههایش در سوگ مادر، از تلاشتان برای خواباندن شورش مردم در دارالإماره و توطئه قتل عثمان گرفته تا علمداری صفین و جمل و نهروان.
ما از شما ممنونیم برای تمام پشت به پشتِ امیر دادنهایتان، برای تمام ایستادنها و از علی حمایت کردنهایتان💚
شما برادر بزرگتر و مولا و مراد و مرشد اباعبدالله بودید، شما همبازی بچگیها و هادیِ جوانیهای حسین بودید.
شما اسباب دلخوشی کودکیهای حسین و حامی بزرگ جوانیهایش بودید.
شما حتی برای بعد از خودتان هم فکر حمایت از حسین را کرده بودید و برای کربلایش، قاسم و عبدالله را هبه کرده بودید، شما برای حسین خیلی بیشتر از یک برادر بودید، خیلی بیشتر.
ما از شما ممنونم برای تمام برادریها و حمایتها و راشد و مرشدیهایتان برای حسینِ عزیزِ ما💚
ما از شما ممنونیم که به این دنیا آمدید تا مهربانی و کرامت را معنا کنید.
تاریخ در حق شما اجحاف کرد ولی ما که میدانیم شما همانی هستید که جبرائیل گهواره تکانتان بود و میکائیل قنداقه گردانتان
ما که میدانیم حتی اسم شما را خدا لای پر ملائک و در هلهلهی فرشتهها به زمین فرستاد چه رسد به رسم شما، حسن جان💚
شما معزالمؤمنین، امام مجتبای نازنین، عزیزِ چشم و دلِ حضرت زهرایید
شما به گردن ما خیلی بیشتر از اینها حق دارید
ما از شما واقعا ممنونیم...💚
وجودتان مبارکِ جان و دلِ همهی ما🌱
#از_اینجای_زندگیم
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
.
انشاالله امام حسن جان مدد برسونند و شر اسرائیل جنایتکار به خودش برگرده.
خدا بحق کریم اهلبیت مسلمونای مظلوم فلسطین رو از چنگال این غاصبان خونخوار نجات بده.
چه خبرهای هولناکی از غزه بهمون رسید... 😭😭
.
یا صاحب الزمان...
.
.
داشتیم خودمان را برای شادیِ نیمهی رمضان آماده میکردیم.
بساط مولودی و سفرهی کریم اهلبیت را میچیدیم که اخبار غزه خاک بر سرمان کرد...
خاک بر سر کشورهای اسلامی که به نظاره نشستند جنایتهای صهیونیستها را...
.
https://eitaa.com/sharaboabrisham
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
الجزیره نوشته
قوات الاحتلال اغتصبت نساء و قتلهن
الجزیره کوتاه نوشته. توضیح نداده. خبر توضیحبردار نیست. خبر سهمگین است. نباید دنبال ترجمهاش باشی. باید همان قتلهن را که فهمیدی، ناراحت شوی که زنان به قتلرسیدهاند و بگذری. نباید روی خبر توقف کنی. الجزیره رسانه حرفهای است. میداند برای شرقیمردمان غیرتمند حزین خبر مینویسد. میداند نباید توضیح بدهد. میداند همین نیمخط را که بنویسی، دنیا بر سر شرقیها آوار میشود. حالا آوار شده. زبانمان خشک شده؛ نه از عطش رمضان که از شدت واقعه. احساس تحقیر شدگی میکنیم. ما خجالت میکشیم با هم در مورد خبر صحبت کنیم. شرم میکنیم خبر را به اهل خانه بگوییم. ما نمیتوانیم توی روی همدیگر نگاه کنیم. مردها از هم خجالت میکشند. زنها حیا میکنند. یک نیمخط ما را به هم ریخته. ما از خبرهای نیمخطی غیرقابل توضیح شرقی خاطره خوبی نداریم. ما برای نیمخط « دخلت زینب علی ابنزیاد» قرنها ضجه زدهایم. ما برای نیمخط «ضرب علی بطن فاطمه حتی القت محسن من بطنه» هزار سال خودمان را کتکزده ایم. اصلا ما خبر نیمخطی که میبینیم، قبل از اینکه بخوانیماش، تنمان میلرزد. مو به تنمان سیخ میشود. ما را به حال خودمان رها کنید حرامزادهها. ما از اینجا دستمان به شما نمیرسد. امروز وگرنه لباس جهاد بر تن، به یاد خیبر و بنیقریظه، مقابل بیمارستان شفا، باز از سرهایتان کوهی میساختیم. ما از اینجا فقط خشمگینایم. تورم رگ غیرتمان راه نفس را بسته. جبر جغرافیا، این روزها صبرمان را سرآورده. ما حالا فقط منتظر آخرین خبر نیمخطی تاریخ از کنار کعبهایم. که «الا یا اهل العالم انا الامام المنتظر»
«مهدی مولایی»
.
بیمارستان شفا رو از این به بعد باید، دردِ جانکاه صدا کنند...
.
یا صاحب الزمان...
.
.
این بدترین ماهِ رمضانی نیست که بر امت مسلمان میگذرد، بلکه بدترین امت مسلمان است که ماه رمضان بر او میگذرد...
✍مهدی مولایی
#غزه
#جنایت_بیمارستان_شفا
#سکوت_کشورهای_اسلامی
.
کاش آن روزِ مدینه ما بودیم و کوچهی بنیهاشم را گُل میبستیم و تمام شهر را با گلاب میشستیم.
کاش ما بودیم و قدوم اولین نوادهی پیامبر عزیزمان را جشن میگرفتیم، دور سفرهی ولیمهای که علی جانمان پهن کرده بود مینشستیم و تبریک و شادباشهایمان را با هزار عشق تقدیم مادرتان میکردیم.
ما آن روز نبودیم.
ولی حالا به جبرانِ آن نبودن، ایوان نجف را به یُمنِ قدوم شما گل بستهایم...
ما به محضرِ پدر گرامیِ شما نشد که برسیم و قدم نو رسیده را تبریک بگوییم، حالا بعد از یک تأخیرِ هزار و چهارصد ساله با هزار شوق و به صد اشتیاق خودمان را به ایوان نجف رساندهایم که بگوییم بابای عالَم بابا شدنت مبارک💚
✍ملیحه سادات مهدوی
.
.
تصاویر گلباران حرم امیرالمؤمنین به مناسبت ولادت امام حسن جان😍
.
https://eitaa.com/sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 سرود جانم حسن
گروه نجم الثاقب تهران:
@najmolsagheb
@sharaboabrisham
16.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درِ خونهی داداشم رفتی یا نه؟...
@sharaboabrisham
هدایت شده از گروه سرود نجم الثاقب تهران
آقای مهربون.mp3
12.48M
🎙 سرود آقای مهربون
گروه سرود نجم الثاقب تهران
فقط به عشق امام حسن جان 💚
📨 @najmolsagheb
.
امام حسن جانِ جانان
خوش اومدید
قدم روی قلبهای ما گذاشتید.
جانهای ناقابل ما فدای خاک پای شما
مبارکمون هستید
مبارکترمون باشید
ای کریمِ کریمها💚
.
شراب و ابریشم...
. چهار سال پیش، دمدمههای عید غدیر، از یک نهاد فرهنگی که باهاشون همکاری داشتم، پونصد هزار تومن حقال
.
حالا چهار سال گذشت از روزی که کریم اهلبیت منت گذاشت و دست روی ما گذاشت و ما رو به خادمیِ خودش قبول کرد و اجازه داد که به اسم خودش کرم و لطفش رو به محبانش برسونیم.
صندوقِ عزیزِ قرضالحسنهی امام حسن جان امروز چهار ساله شد.
هزار هزار الحمدلله برای لحظه لحظهای که خرجِ این صندوق شد.
قطعا کرمِ کریمِ اهلبیته وگرنه ما کجا و نوکریِ بچههای امیرالمؤمنین کجا؟!
.
که فرمود من و علی پدران این امتیم...
.
.
تا الان ۴۳ ختم قرآن ثبت شده بلطف خدا و اعتماد شما عزیزان
و همه ۴۳ ختم در حال تلاوته.
چنانچه قصد همراهی با ختمهای رمضانیه برای افزایش سرمایهی صندوق امام حسن جان رو دارید دست بجنبونید👌
آیدی ادمین ثبتنام: @Dashtebanii
ثبتنام گروهی هم داریم.
تا الان ۱۴ ختم گروهی ثبت نام شده.
.
شراب و ابریشم...
. حالا چهار سال گذشت از روزی که کریم اهلبیت منت گذاشت و دست روی ما گذاشت و ما رو به خادمیِ خودش قبو
.
متن زیر رو برای جشن یک سالگیِ صندوق امام حسن جان نوشته بودم
دوباره بدون ویرایش اینجا به اشتراک میذارم:
.
خب من هیچ وقت سلبریتی نبودم که یک استوری بگذارم و یک ساعته چند ده ملیون بیاید به حساب!
تمامِ سلبریَتیِ من محدود میشود به محبوبیتم بین چند دوست و رفیق و چند دانشجو که بحمدالله هیچ کدام از مال دنیا نصیبی ندارند 🤦♀😂
یک سال پیش همه چیز با یک ملیون تومن سرمایه که رفیقی به من بخشید، شروع شد!
یک سالِ تمام وقت گذاشتم، فک زدم، برای آدمها توضیح دادم، قانعشان کردم، پیام دادم، تماس گرفتم، منبر رفتم...
"ولو هزار تومن" تکه کلامم شد، مهره گردنم دچار انحراف شد، سرطان انگشت شصت گرفتم و این اواخر به درد کلیه مبتلا شدم😅
یک سال برای صندوقی که به نام نامیِ فرزندِ ارشدِ خانوم فاطمه زهراست، مایه گذاشتم تا برای مثل امروزی بتوانم سرم را بالا بگیرم و بگویم من سلبریتی نبودم، من حتی بغیر از دوست و رفیقها و دانشجوهایم فالوئر دیگری هم نداشتم!
من توی این یک سال حتی گاهی خودم پول هم نداشتم!
ولی آقا، من توانم را گذاشتم فقط برای خاطرِ گل روی شما...
این صندوق باید به جایی میرسید که بشود اسمش را گذاشت صندوق قرض الحسنهی کریمِ کریمها، آقای سخاوتمندها، مولای دست ودل بازها... لارجِ لارجها حضرتِ امام مجتبی💚
حمدِ خدا و دستبوسیِ شما آقاجان، جای خود، ولی امروز باید از رفیقهایی تقدیر کنم که در این یک سال پا به پا همراه من بودند
اول از همه از رفیقِ حفیظ و امینم، پونه، که در امانتداری و حفاظت از خیرات مردم سنگ تمام گذاشت.
دوم از رفیق سخی و بخشندهام فاطمه، که هر جا پول لازم بود، اولتر از همه داراییش را گذاشت وسط.
سوم از رفیقهای نازنینم مریم و محدثه که برای پشتیبانی و حمایت از صندوق از هیچ تلاشی دریغ نکردند...
و بیشتر از همه از رفیقهای قرآنیام بچههای ثابتِ تلاوتها و قرآنهای وقفِ صندوق💚
و در آخر ممنونم از همه عزیزانی که در این یک سال به ما اعتماد کردند و آنچه در توان داشتند، "ولو هزار تومنها"😉 را نزد ما به امانت گذاشتند و با نیتهای پاکشان به این صندوق برکت بخشیدند.
نوشت:
برای روز میلاد، تنها چیزی که داشتم تا تقدیمتان کنم همین نازیدن به تلاشی بود که خودتان توفیقش را داده بودید، مولای کریم 💚
دوستتان داریم و این تمامِ دارییِ ماست
قبولمان بفرمایید که این تمامِ امیدواریِ ماست 💙
.
مبارکمون باشید مولای کریم 💚
.
این متن برای یک سالگی صندوقه و اون موقع هنوز معصومه تو جمع ما نبود.
معصومه، ادمین قشنگم که عاشق امام حسن جانه و به عشق امام حسن جان برای صندوق وقت گذاشته و میذاره.
.
هدایت شده از شراب و ابریشم...
تابستانِ یکی از سالهای نوجوانیم کلاس قرآنی میرفتم که مربیاش اول کلاس از روی یک کتاب برایمان حکایتهایی از اهلبیت و انبیا میخواند.
یک بار حکایتی از امام مجتبی خواند.
آخر حکایتش یکباره قلب من لرزید و اشکم چکید.
آنجا بود که یکدفعه حس کردم چقدر امام مجتبی را دوست دارم.
حکایت از این قرار بود که مرد گرسنهای به نخلستانهای اطراف مدینه میرسد و چشمش به آقایی میافتد که همانجا مشغول کار است؛ جلو میرود و با شکایت از گرسنگی از آن آقا سراغ آب و نان میگیرد، آقا به همیانی که از تنهی یک نخل آویزان بوده اشاره میکند و میگوید آذوقهی من آنجاست، بردار و بخور.
مرد همیان را که باز میکند، میبیند یک تکه نان خشک خالی است با تعجب به آقا میگوید این که مثل تخته سنگ است چطور میشود خورد؟ آقا جواب میدهد غذای همراه من همین است اگر غذای خوب میخواهی برو به آدرسی که میدهم آنجا درِ یک خانه باز است، برو داخل، سفرهاش برای همه پهن است.
مرد میرود به همان آدرس و وقتی وارد میشود میبیند عجب ضیافتی به پاست با ولع مینشیند پای سفره و شروع میکند به خوردن و هی یک لقمه میخورد و یک لقمه هم میگذارد توی کیسهاش.
صاحبخانه با تبسم و مهربانی پیش میآید و میگوید نیازی نیست از کنار بشقابت لقمه جمع کنی هر چه دوست داری بخور، آخر هم که خواستی بروی هر چه میخواهی بردار و ببر.
مرد میگوید برای خودم نمیخواهم در نخلستان مردی را دیدم که داشت کار میکرد و فقط یک تکه نان خشک داشت، دلم برایش سوخت میخواهم برای او ببرم.
صاحبخانه یک لحظه برافروخته میشود، اشک از چشمش جاری میشود و بی اختیار زانو میزند و میگوید صاحبِ این سفره همان آقایی است که در نخلستان دیدی
او پدر و مولای من علیابنابیطالب است...
مربیمان عبارت آخر قصه را که خواند یک مرتبه یک دسته یا کریم توی قلبم پر زدند و تا آسمان بالا رفتند!
قصه خیلی پایان قشنگی داشت
خیلی غیرمنتظره
من از اینهمه ادب و نجابت امام مجتبی حس عجیبی گرفتم، پر از عشق شدم.
اینکه ایشان سفره خودشان را متعلق به پدرشان میدانستند و آنقدر فانی در امامِ خویش بودند که داشتههای خودشان را هم از ایشان میدانستند برایم خیلی غریب بود خیلی زیبا.
دقیقا خاطرم هست کجای کلاس نشسته بودم، کدام ساعتِ عصر بود و حتی هوای آن روز چطور بود.
کاملا یادم هست از کجای زندگیام احساس کردم چقدر امام مجتبی را دوست دارم....
سلام بر کریمی که حتی از اسمش هم مهربانی چکه میکند...
✍ملیحه سادات مهدوی
#از_اینجای_زندگیم
🌱 @sharaboabrisham
هدایت شده از کانال حمید کثیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد امام حسن مجتبی
میلاد کریم ...
نمیاید محفل؟!
شراب و ابریشم...
میلاد امام حسن مجتبی میلاد کریم ... نمیاید محفل؟!
سلام رفقا
فیلم کامل این اجرا رو دارید برای من بفرستید؟
چقدر خوب میخونه😢💚
شراب و ابریشم...
میلاد امام حسن مجتبی میلاد کریم ... نمیاید محفل؟!
.
صبح ازل طلوعش باطلعت حسن بود
و الشمس و ضحها در صورت حسن بود
یک ذره خاک او ماند مارا درست کردند
گویا که خلفت ما از خلقت حسن بود
بابا همیشه میگفت دیدی خدا کریم است؟!
نانی که خوردی امشب از برکت حسن بود
هرجا حسین قدم زد دنبال مجتبی بود
شخصا حسین محو شخصیت حسن بود
با دوستان مروت با دشمنان مروت
این خُلق در یکی بود او حضرت حسن بود
یک گوشه چشم کرد و شش گوشه را بنا کرد
کرببلا محیطش تا تربت حسن بود
صد سال اشک ادم یک گریه ی شبش بود
صدسال صبر ایوب یک ساعت حسن بود
در خانه جعده بود و در کوچه هم مغیره
پس کی خدا دراین شهر هم صحبت حسن بود؟
در کوچه پیش رویش کشتند مادرش را
فریاد ازین زمانه این قسمت حسن بود
شاعر: سید پوریا هاشمی
.
فیلم کامل رو اگه کسی داشت ممنون میشم برام بفرسته🙏🌱
.