...✍ #یک_روایت_واقعی🗣
...اون صبح هم مثل همه ی سحر های جمعه... پس از خواندن دعای ندبه🤲
سجاده ام را جمع کردم و به سمت رخت خواب رفتم.
چشمانم کمی روی هم رفته بودند و در اوایل خواب به سر می بردم.
مادرم طبق عادت دیرین خود بعد از نماز تلویزیون را روشن🖥 و مشغول تماشای شبکه «پرس تی وی » بود .
بنابر گفته های خودش:
دیدم مدام تصویر «حاج قاسم و ابومهدی» را تکرار می کنند و انگار خبر داغ و مهمی است ، چون صدا را قطع کرده بودم نمی دانستم چه خبر است!🤷♀
گفتم لابد فتح جدیدی به دست ایشان پیش آمده است که نشانشان می دهند.
تا اینکه کم کم نگران شدم... و از زیر نویس ها متوجه شدم اتفاقاتی افتاده است که خوب نیست.
شبکه را که عوض کردم و عکس و زیر نویس «شبکه خبر» را که دیدم، دو هزاریم افتاد...😭😭😭
از اینجا را خودم می گویم:
تازه به خواب رفته بودم که مادرم با دستانش محکم تکانم می داد و با اشک و ناله می گفت :« بلند شوووو ! سلیمانی شهید شد! نوشته قاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد شهید شد😭!بلند شووو ببین!»
سلیمانی...
من که نمی فهمیدم مادرم منظورش چیست و هنوز ویندوزم بالا نیومده بود، می گفتم: چی؟؟؟ کی؟؟؟ کدوم سلیمانی ؟؟؟😐:-)
تا اینکه نگاهم دوخته شد به صفحه بزرگ تلویزیون و عکس های «حاجی و ابومهدی » رو دیدم.
یک لحظه انگاری جهان وایستاد ، چشام خیره به زیر نویس مونده بود و حتی نمی تونستم درست بخونم چی نوشته؟!
انگار دوست نداشتم از محتوای اون خبر چیزی بفهمم!
فقط صدای گریه ها و نجوا های مادرم بود که مرا کم کم آب کرد و از کما در آورد...آنقدر در بهت بودم که اشکی هم نمی ریختم.
من حاج قاسم و ابومهدی را به خوبی می شناختم.،،،.😭
نمی دانم ادامه ی سحر چگونه گذشت ؟؟؟:-)....
فقط یادم است صبح که شد....💔
✍م . احلی من العسل
#ادامه_دارد...
الان تنها ۹ روز تا اولین سالگرد عاشقانه پرکشیدنت باقی مانده سردارم🖤
#انتقام_سخت
#دختران_سلیمانی
واحد پیشگام شرف✨