🌺🌺🌺🌺
#مجروحیتش را نگفت تا برنگردد
سیدمجتبی عقب ماشین نشسته بود و کنارش مقداری وسایل بود منم با فشار خودم را کنار سیدمجتبی جا کرده و ازش معذرت خواهی کردم و راه افتادیم
با همان روی خوش و صورت نورانی ولی خسته و بی حال بنظر میرسید.....
گذشت تا جنگ به داخل شهر رسیده بود درگیری حسابی سخت شده بود که یکی از بچهها گفت: حسین تو مقبره شهید شده و جنازهاش مانده است.
چهرهاش از ذهنم نمیرفت، صورت معصوم و خستهاش جلوی چشمام بود.
یکی از بچهها گفت: چند روز پیش هم از ناحیه دست مجروح شده بود ولی برای اینکه ذهن آقا مهدی را درگیر نکند و یک وقت برنگردد، صداش را در نیاورده بود.
تازه علت خستگی و بی حالیش را فهمیدم. تازه فهمیدم وقتی زور چپون کنارش تو ماشین نشستم چرا خودش را جمع کرد و یک کلمه هم حرف نزد؛ آخ هم نگفت، حتی طلب هم نکرد جابه جا بشم..
پیش خودم گفتم: چقدر مرد بودی پسر...
حسین جان، اگه جا داری، اگه جات را تنگ نمیکنم، اگه دست تیر خوردت را آزار نمیدم؛ من را هم باخودت ببر
دست من را هم بگیر، من را هم با خودت بکش تا کربلا، تا محضرِ اباعبدالله، من هم ببر مَرد...
شهید مدافع حرم حسین معزغلامی
شادی روحش صلوات🌹
#شهید
#شهید_مدافع_حرم
https://eitaa.com/sharaf_Badrud