#داستانک 📚
کشاورزی تعدادی توله سگ داشت و قصد داشت آنها را بفروشد. اعلامیه ای درست کرد و در حال نصب آن بود که احساس کرد کسی لباس او را می کشد. برگشت دید که یک پسری کوچک است.
پسرک گفت: «آقا، من میخوام یکی از توله سگ های شما را بخرم.»کشاورز گفت: «این توله سگ ها از نژاد خوبی هستند و باید پول خوبی براشون بدی.»
پسرک دستش را کرد تو جیبش و تعدادی سکه داد به کشاورز و گفت: «من 39 سنت دارم. این کافیه؟»کشاورز گفت: «آره، خوبه» و بعد سوتی زد و سگ مزرعه را صدا کرد. سگ از لانه بیرون آمد و به دنبالش چهار تا گوله پشمالو بیرون آمدند. پسر قطار توله سگ ها را دنبال می کرد و چشم هایش برق می زد. در حالی که مشغول تماشای توله ها بود متوجه شد چیزی داخل لانه سگ تکان می خورد.
یک توله ی پشمالوی دیگر نمایان شد که از چهار تای دیگه کوچک تر و ضعیف تر بود. از لبه در لانه پایین افتاد و در حالی که لنگ لنگان قدم بر می داشت سعی می کرد خودش را به بقیه برساند.
پسرک به این آخری اشاره کرد و به کشاورز گفت:«من اونو میخوام.»
کشاورز خم شد و به پسر گفت: «این به درد نمی خوره. اون نمیتونه مثل چهار تا توله دیگه بدوه و با تو بازی کنه.»
پسر با شنیدن این حرف کشاورز، پاچه شلوارش را بالا زد و یک آتل فلزی رو به کشاورز نشان داد که پایش را به یک کفش مخصوص وصل می کرد. پسر به کشاورز نگاه کرد و گفت: «منم نمیتونم خوب بدوم و اون به کسی نیاز داره که درکش کنه.»
#پی_نوشت :دنیا پر از آدم هایی است که نیاز دارند کسی درکشان کند.
@arefeen
#حکایت ✏️
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند. یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت: «درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند.»
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت: «درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود.»
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است. تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند.
@arefeen
📚بی بی ناردونه
زن و شوهرى بودند که يک دختر بهنام بىبىناردونه داشتند. مادر دختر مريض شد و مرد و پدرش پس از مدتى زن گرفت. نامادرى چشم ديدن دختر را نداشت. چونکه صورت دختر مثل پنجهٔ آفتاب مىدرخشيد.
روزى نامادرى هفت قلم آرايش کرد و جلوى آينهٔ سحرآميز خود ايستاد و پرسيد: اى آينه! من خوشگلم يا آينه؟ آينه گفت: نه تو خوشگلي، نه آينه! بىبىناردونه خوشگل است. نامادرى عصبانى شد. بىبىناردونه را برداشت و برد به صحراى بىآب و علف رها کرد و برگشت. بىبىناردونه رفت و رفت تا به کلبهاى رسيد. ديد اثاثيهٔ کلبه درهم ريخته و کثيف است. آنجا را تميز و مرتب کرد و خودش در جائى پنهان شد. کلبه متعلق به هفت مرد درويش بود. وقتى هفت مرد درويش آمدند، کلبه را مرتب و تميز ديدند. گفتند: اى کسىکه کلبه را تميز کردهاى خودت را به ما نشان بده! بىبىناردونه از جائى که مخفى شده بود، بيرون آمد. قرار گذاشتند مثل خواهر و برادر با هم زندگى کنند.
نامادري، پس از اينکه بىبىناردونه را در بيابان رها کرد، آمد و خود را هفت قلم آرايش کرد و جلوى آينهٔ سحرآميز نشست و همان سؤال را گفت و همان جواب شنيد. نامادرى گفت: ”الآن حيوانها بىبىناردونه را خوردهاند! آينه گفت: زنده و در جمع هفت برادر درويش است. نامادرى لباس کولىها را پوشيد و رفت و رفت تا به کلبهٔ هفت برادر رسيد. فرياد زد: فال مىبينم، طالع مىگيرم، انگشتر مىفروشم! بعد انگشترى را که به زهر آلوده بود، به انگشت بىبىناردونه کرد. بىبىناردونه حالش بههم خورد و بيهوش شد. نامادرى برگشت به خانهاش.
وقتى هفت درويش به کلبه آمدند، ديدند بىبىناردونه مرده است. او را توى صندوقى گذاشتند و صندوق را به آب نهر سپردند. آب صندوق را برد تا به باغ حاکم شهر رسيد. پسر حاکم صندوق را از آب گرفت و درش را باز کرد، دختر را ديد. دستور داد جسد را بشويند و دفن کنند. وقتى مردهشور انگشتر را از انگشت بىبىناردونه درآورد، دختر عطسهاى زد و زنده شد. پسر حاکم با او ازدواج کرد و پس از يک سال صاحب يک پسر کاکل زرى شدند.
روزى نامادرى بهسراغ آينهاش رفت و پرسيد: من خوشگلم يا آينه. آينه گفت: بىبىناردونه. نامادرى گفت: او ديگر مرده. آينه گفت: او زنده است و زن پسر حاکم. نامادرى سر و وضعش را تغيير داد و خود را با هزار کلک خدمتکار پسر حاکم کرد. شبى سر پسر بىبىناردونه را بريد و چاقو را هم در جيب بىبىناردونه گذاشت. صبح خبر به پسر حاکم رسيد. گشتند، ديدند چاقوى خونآلود در جيب بىبىناردونه است. او را بههمراه جسد پسرش، از دربار بيرون کردند. بىبىناردونه رفت و رفت تاخسته شد. زير درختى نشست. در همين موقع، سه کبوتر روى شاخههاى درخت نشستند. يکى از آنها گفت: اگر برگ کوبيده شدهٔ اين درخت به سربريده ماليده شود بهتن مىچسبد. کبوتر دومى گفت: اگر کسى با چوب اين درخت بهتن مردهاى بزند، مرده زنده مىشود.
کبوترها پريدند و رفتند. دختر کارهائى را که کبوترها گفته بودند انجام داد و پسرش زنده شد. آنها بههمراه هم رفتند تا به شهر رسيدند و با هم زندگى جديدى شروع کردند. روزى پسر حاکم براى سرکشى به شهر آمده بود، بىبىناردونه به پسرش ياد داد که سر راه پسر حاکم چوبى به زمين بکوبد، جلويش کاه بريزد و بگويد: ”اى اسب چوبي! کاه بخور کاه نمىخواهى جو بخور“. پسر همان کار را کرد. پسر حاکم به او گفت: مگر اسب چوبى هم کاه مىخورد؟ پسر گفت: مگر ادر هم سر پسرش را مىبرد. پسر حاکم مادر پسر را به نزد خود خواند. وقتى او را ديد شناختش. آنها زندگى جديدى را شروع کردند. بهدستور پسر حاکم، گيسهاى نامادرى را به دم اسبى چموش بستند و در بيابان رهايش کردند.
@arefeen
10.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن لحظه ی دیدار ویژه اربعین با صدای محمد حسین پویانفر
@arefeen
🔴 چرا ياد مرگ نيستيم؟
✍ حضرت على عليه السّلام مى فرمايد: من براى دو چيز بر شما هراسانم: يكى پيروى از هوا و هوسها و ديگرى آرزوهاى طولانى.
زيرا هواپرستى شما را از حق پرستى و آرزوهاى طولانى شما را از ياد قيامت جدا مى كند.
📚 کتاب معاد، استاد قرائتی
کمی تا
@arefeen
هدایت شده از طهارت نفس
🔴ویژه| با توجه به وضعیت حساس عراق اگر در ایام اربعین عازم این کشور هستید حتما این متن رو بخونید و نکات کلیدیش رو در عراق اجرا کنید
💠در سفر اربعین باتوجه به حساسیتهای موجود در کشور عراق با مردم این کشور چگونه رفتار و برخورد داشته باشیم؟
🔷طبق تجربه و تحقیقات جامعه شناختی مرکز پژوهش های جبهه جهانی شباب المقاومة وقتی زائرین در منازل و مواکب مردم عراق یا حتی در خودرو و یا مسیر پیادهروی با مردم عراق مواجه میشن، چند مسئله برای میزبان عراقی بسیار ارزشمند هست؛
🔶۱. اینکه میهمان مقیّد به مسائل دینی باشه بطور مثال نماز رو به جماعت بخونه یا وقتی در منزل یا موکب عراقیها هستند با هم زیارت عاشورا قرائت کنند یا یک روضه مختصر بخوانند.
🔶۲. از بحث درباره مسائل سیاسیِ اختلافبرانگیز پرهیز کنیم. روی نقاط مشترک خصوصا مسئله اصلی که همه ما رو گرد خودش جمع کرده، یعنی امام حسین(ع) و محبت اهلبیت(ع) و شیعه بودن تکیه کنیم. به برادران و خواهران عراقی یادآوری کنیم که ما فراتر از نژاد و زبان، همه شیعیان خاندان اهلبیت(ع) هستیم.
🔶۳.خوبه که زائر ایرانی در مقابل خدمات سخاوتمندانه شیعیان عراق، با خودش هدیهی جزئی برای آقایون و خانمها و کودکان عراقی ببره، همراهش مقداری آبنبات و بادکنک داشته باشه یا حتی یه اسباب بازی کوچک به کودکان عراقی هدیه بده.
🔸قرارگاه اربعین جبهه جهانی شباب المقاومة
🔷یادمون باشه اربعین بزرگترین فرصت برای پیوند مردم ایران و عراق برای مقدمه سازی ظهور امام عصر(ع)هست، پس مراقب باشیم این فرصت بزرگ رو از دست ندیم.
🔻عالم رباني، ملا احمد نراقي رحمه الله علیه:
🔸تواضع، مزرعه خضوع و حياست و شرف تام حقيقي سالم نميماند مگر از براي كسيكه متواضع باشد نزد خدا.
📚معراجالسعادة ص 229
@arefeen
✍ آیتالله بهجت (ره) :
هر عمل خیری، حدی از آن مطلوب است که اگر از آن حد گذشت، ضدش حاصل میشود؛ یعنی اگر انسان، پایینتر از حد مطلوب انجام داد، قاصر و یا مقصر است و اگر بالاتر از حدّ مطلوب بود، به صعوبت مبتلا میشود، تا اینکه بهحدی میرسد که غیر ممکن و غیر مقدور بشر میگردد. … بهجز «ذکرالله»؛ چنانکه در روایت دارد که حدی برای آن نیست.
در روایت منقول از امام صادق علیهالسلام آمده است:
«مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهِي إِلَيْهِ إِلَّا الذِّکرَ فَلَيْسَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهِي إِلَيْه؛ هر چیز حدی دارد که در آنجا تمام میشود، بهجز یاد خدا که حد مشخصی برای آن وجود ندارد».
📚 در محضر بهجت ، ج 1 ، ص 7 .
@arefeen
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 باید بدانیم علاج ما، #اصلاح_نفس است در همه مراحل، و از این مستغنی نخواهیم بود و بدون این، کار ما تمام نخواهد شد.
❇️ آن چه در همه این اُمَرای (حاکمان) ضلالت و فساد، بالفعل است، در هر کدام از ما بالقوه وجود دارد.
@arefeen
7.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گَمانمَبَرڪهحَسَنبےضَریحوبےحَرَماَست؛
ڪَریمِآلعَباهَرچہهَست،مےبَخشَد ...!🥀💔
#استوری📱
#کریم_اهلبیت
@arefeen
•
•
هواےِ اربعین دارد
دل بیچاره ام یارا..
نگاهےکن دل
بیچاره ما را...!
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
@arefeen