💚✨💚✨💚✨💚✨💚
💢میگویند آن گاه که یوسف در زندان بود؛
🔹شخصی به او گفت:
❣تو را دوست دارم!!
🔸حضرت یوسف گفت:
🍃ای جوانمرد! دوستی تو به چه کار من آید؟
🍃از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی!
🍃پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی، او بیناییش را از دست داد و من به چاه افتادم!
🍃زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد!
🍃و من مدتها زندانی شدم!
👈اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش؛ تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی..
🌹 @arefeen
💚✨💚✨💚✨💚✨💚
💢ناامیدی شیطان
#وقتی_شیطان_نا_امید_میشود
#داستان_آموزنده
شخصی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه مسجد، زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد خودش را پاک کرد و به خانه برگشت و لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید..
از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: "من شیطان هستم!"
مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد..
شیطان در ادامه توضیح می دهد:
"من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم."
"وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راه مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید."
"بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم."
🌹 @arefeen
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌸پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
✨مَنِ استَمَعَ إلى آيَةٍ مِن كتابِ اللّه كُتِبَت لَهُ حَسَنةً مُضاعَفةً ، ومَن تَلا آيَةً مِن كتابِ اللّه كانَت لَهُ نورا يَومَ القِيامَةِ✨
"هر کس به يك آيه از كتاب خدا گوش دهد، برايش ثوابى دو چندان نوشته شود و هر كس يك آيه از كتاب خدا تلاوت كند، روز قيامت آن آيه نورى براى او باشد."
📚كنز العمّال: 2316 منتخب ميزان
📚الحكمه: 460
🌹 @arefeen
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌺کرامتی از شیخ حسنعلی نخودکی
#غرق_در_عبادت
🔹یکی از خدام حرم مطهر علی بن موسی الرضا (علیه السلام)، میگوید:
یک شب برای بستن درب پشت بام حرم از پله ها بالا رفتم. مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی را بالای بام و در کنار گنبد مشغول نماز و در حال رکوع دیدم. رکوعش طولانی شد. چند بار رفتم و برگشتم؛ ولی او همچنان در حال رکوع بود.
طبق دستور سپس درب پشت بام را بستم و پایین آمدم و به خانه رفتم. آن شب برف سنگینی بارید. هنگام سحر به حرم برگشتم. نگران جناب شیخ بودم و با عجله از پله های بام بالا رفتم ، دیدم شیخ حسنعلی در همان رکوع آغاز شب است و پشت ایشان با سطح برف برابر است.
🌹 @arefeen
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌺خوبی بخاطر خودم
مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد. پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند.
عارفی از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند.
یکی از رهگذران به طعنه به آن عارف گفت: "این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی!؟"
آن عارف به رهگذر گفت: "من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک می کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم به خودم کمک می کنم !"
🌹 @arefeen
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸