#حالا_این_نامه_را_آورده_ای_برای_ما
داشتیم پشت سر آقا راه می آمدیم که شخصی نامه ای در بسته را آورد و دست آقا داد. آقا مشغول ذکر بودند. دست دراز کردند که نامه را بگیرند، یک نگاه آموزنده و تأدیبی به آن شخص کردند و گفتند: «معلوماتتان را زیر پا گذاشتید، حالا این نامه را آوردید برای ما؟!». (براساس خاطره یکی از شاگردان)
📚 ذکرها فرشته اند، ص٨٧
┏━✨🕊✨🕊✨┓
🆔 @arefeen
┗━✨🕊✨🕊✨┛
#اول_باور_نمیکردیم
#بعد_دیدیم_آسان_است❗️
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔴 خدا میداند کفار چه زحمتهایی میکشند تا دروغ و افترا را به جای راست و درست در رسانهها تحویل دهند.
◀️ فرض کنید تطمیع و تهدید در ما اثر نکرد، فریبخوردن چطور؟ به خدا پناه میبریم! ما که معصوم نیستیم، مگر از طرف خدا الهام و هدایت شویم. خدا میداند کفار چه زحمتهایی میکشند تا دروغ و افترا را به جای راست و درست در رسانهها تحویل دهند، و هر روز با وسایلی و نقشههایی علیه مسلمانان به میدان میآیند تا غافلان، آگاه نشوند. ما هم اول باور نمیکردیم، ولی بعد دیدیم آسان است.
⚠️ #دولت_انگلیس شخصی را اجیر کرده بود تا در بازار کرمانشاه به انگلیس فحش و ناسزا بدهد، تا بدین وسیله دشمنهای انگلیس را بشناسد و از کارهای آنها مطلع گردد و اسرار دشمنان خود را کشف کند. آری، #کفار تا به این درجه برای کار خود فکر میکنند!
📚 در محضر بهجت، ج١، ص١٣٢
┏━✨🕊✨🕊✨┓
🆔 @arefeen
┗━✨🕊✨🕊✨┛
📝داستان بسیار زیبا وشنیدنی:
شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل میكنند كه:
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا علیه السلام، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینائی تو اونها بود، اسمش حیدرقلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلی مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند.
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدرقلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم.
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد،
بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟
گفت:آره منم یه دونه گرفتم،
حیدرقلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟
گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره!
گفتند: امام رضا تو يکى از صحن ها برگ سبز میداد دست مردم،
گفت: چیه این برگ سبزها،
گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفنمون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند، دل كه بشكند عرش خدا میشنود،
این پیرمرد یه دفعه دلش شكست،
با خودش گفت:
امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتناء نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیام، باید بگیرم،
گفتند: آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،
جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه:
هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدرقلی داره برمیگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:
🍃اَمانٌ مِّنَ النّار، من ابن رسول الله على بن موسى الرضا🍃
گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو....
✨ السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
┏━✨🕊✨🕊✨┓
🆔 @arefeen
┗━✨🕊✨🕊✨┛
#توجه_کن_فرمودند_هر_لحظه..❗️
صلوات برای امام زمان(عج)🌺
آیت الله بهجت می فرماید: در هر لحظه با امام زمانت باش،بلند میشوی بگو یا صاحب الزمان
مینشینی بگو یا صاحب الزمان.....
┏━✨🕊✨🕊✨┓
🆔 @arefeen
┗━✨🕊✨🕊✨┛
#تعجب_نکنید_اما ...❗️
🍃آیت الله حاج آقا رحیم ارباب در سن حدود صد سالگی فرمودند: تاکنون نه غیبت کرده ام و نه غیبت شنیده ام و تا کنون چشمم به نامحرم نیفتاده...
┏━✨🕊✨🕊✨┓
🆔 @arefeen
┗━✨🕊✨🕊✨┛
#میخوای_مورد_عنایت_امام_زمان
#باشی_بسم_الله_هدایت_کن
اگر ما نیز به اندازه توان خود در هدایت مردم تلاش و کوشش کنیم ، آیا امکان دارد که مورد عنایت " عین الله الناظره " و امام زمان (عج) نباشیم.
┏━✨🕊✨🕊✨┓
🆔 @arefeen
┗━✨🕊✨🕊✨┛
🌷 امام کاظم (عليه السّلام) :
🍂 اَلْمَغْبُونُ مَن غَبَنَ مِنْ عُمْرِهِ ساعَةً.
☘ زيانكار ، كسى است كه ساعتى از عمر خويش را باخته است.
📖حياة الامام موسى بن جعفر(عليه السلام) ج۱ ص۲۸۰
┏━✨🕊✨🕊✨┓
🆔 @arefeen
┗━✨🕊✨🕊✨┛
🌷 امیرالمومنین امام علی(علیه السلام) :
☘ خویشاوندان خود را گرامی بدار، چراکه آنان بال و پر تو هستند.
📚 غررالحکم، ج۲، ص۲۲۹
┏━✨🕊✨🕊✨┓
🆔 @arefeen
┗━✨🕊✨🕊✨┛
🌷 آیت الله بهجت(ره) :
👌 هر کس میخواهد در کارش گره نیافتد و به هر چه میخواهد برسد زیاد استغفار کند اگر جواب نداد پاسخگویش من هستم.
📚 توصیههای بهجت عارفان
┏━✨🕊✨🕊✨┓
🆔 @arefeen
┗━✨🕊✨🕊✨┛
مداحی آنلاین - چادر مادر - آیت الله مصباح یزدی.mp3
2.86M
👌 لزوم توسل به اهل بیت(علیهم السلام)
☘ آیت الله مصباح یزدی(ره)
┏━✨🕊✨🕊✨┓
🆔 @arefeen
┗━✨🕊✨🕊✨┛
☘ #خیلی_جالبه_بخونید_و_برای_دوستانتان_بفرستید 👇👇👇
روحانی مسئول مشاوره به زندانیان محکوم به اعدام در زندان رجایی شهر خاطره جالبی دارد:
🔸حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار میشود، شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع میکند و میرود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه میکند و در جریان سرقت پولها، صاحب مغازه به قتل میرسد. او متواری میشود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش میکنند و به اینجا منتقل میشود.
🔸حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول میانجامد؛ میگویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانیها قلبا دوستش داشتند.
🔸پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری بودند، برای اجرای حکم میآیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمهچینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند. همسر مقتول گفت: " من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام" و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده است. بههرحال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت :"اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمیگذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سالها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم."
🔸بههرحال روی اجرای حکم مصر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبهرو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا بهشدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛. او هم آرام رو به من کرد و گفت:"درخواستی ندارم."
🔸وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شیرش را حلالشان نمیکند. بههرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همهچیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: "من یک خواسته دارم" من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه دارید تا آخرین خواستهاش را هم بگوید.
🔸 شاگرد قاتل، گفت: "۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کردهاید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقیمانده و تا #تاسوعا، ۱۸ روز. میخواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. *من سالهاست که سهمیه قند هر سالم را جمع میکنم و روز #تاسوعا به نیت حضرت #عباس (علیه السلام )، شربت نذری به زندانیهای عزادار میدهم. امسال هم سهمیه قندم را جمع کردهام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت #ابوالفضل (علیه السلام ) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم
🔸 حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یکدفعه دیدم پسر کوچک مقتول منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت من با #ابوالفضل درنمیافتم من قصاص نمیکنم. برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد.
🔸 وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص میکردید شیرم را حلالتان نمیکردم. *خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(علیه السلام ) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند.
🌷صلی الله علیک ایها العبد الصالح
┏━✨🕊✨🕊✨┓
🆔 @arefeen
┗━✨🕊✨🕊✨┛