#بهوقتخاطره
بسيار متواضع، فروتن و مقید به صله رحم بود.
هر جا میرفت با دوربین عکاسی اش، یک عکس زیبا و چشم نواز میگرفت در جا چاپ میکرد و آن را به صاحب عکس هدیه میداد.
و با این هدیه کوچک حس اعتماد و محبت عجیبی در فامیل ایجاد میکرد و یادگاری های خوب و شگفت انگیزی از خودش به جا میگذاشت.
شهید یک دوربین چاپ سریع داشت که فیلم یا یک سری کاغذهای حساس به نور مخصوص را در دوربین قرار میداد و با هر بار ثبت یک عکس، یک عکس چاپ شده واقعی، از دوربین بیرون می آورد.
در واقع روی یک کاغذ، دو بار عکس می گرفت.
یک بار نیمه لنز دوربین را می بست و عکس می گرفت و دفعه دوم دوربین را حرکت میداد و لنز دوربین را بطور کامل باز میکرد یک عکس دیگر روی قسمت هایی که در عکس قبلی تاریک بوده میگرفت .
و در نهایت عکس ها را هم در سایز کوچک که چیزی شبیه به یک کارت ویزیت بود و هم در سایز بزرگتر که حاشیه سفید رنگی داشت چاپ می کرد.
یکی از عکسهایی که برایم به یادگاری مانده دو تصویر از من و شهید در دو حالت مختلف اما در یک فریم گرفته شده است.
راوی:محمد اسماعیل انتصاری
خواهرزاده شهید
~~~~
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@shariatifard
#بهوقتخاطره
شهید، تقید عجیبی به خواندن زیارت عاشورا داشت📖
و همیشه در جیبش بود.
بر خودش واجب کرده بود که دو رکعت نماز استغاثه به حضرت فاطمه(س) را
هر روز بعداز نماز مغرب بخواند.✨
آقای احدی هم رزم شهید در سوریه می گفت:
احسان صبح روز شهادتش نیز که عازم منطقه بود برای شناسایی،
چفیه اش را روی زمین پهن کرد و برعکس همیشه همان صبح نماز استغاثه اش را به جا آورد.
گویا به او الهام شده بود شهید میشود.
راوی:همسر شهید
#شهیداحسانحاجیحتملو
~~~~
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@shariatifard
#بهوقتخاطره
مشغول رسیدگی به اتهامات دو پسر جوان بود.
با تاکید خاصی به آنها گفت؛ تازمانی که برای خود وکیل نگیرید از شما بازجویی نمیکنم
گفتند: ازکجا؟ و چه کسی را وکیل بگیریم؟ شهید فرمودند از سراوان، زاهدان و از هر کجا که مایل هستید.
وقتی آنها رفتند به ایشان گفتم حاج آقا شما که اینطور با آنها صحبت میکنید آنها فکر بد میکنند،
شهید فرمودند: مهم رضایت خداست بگذار هرچه میخواهند فکر کنند،
من نمیتوانم به آنها مشاوره بدهم، وکیل که باشد آنها را به حقوقشان آگاه میکند
و اگر مستحق تخفیف باشند به آن اشاره میکند و من هم تصمیم میگیرم.
بخشی از کتاب سراوان، کربلای ابراهیم
#شهیدقاضیابراهیمکریمی
~~~~
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@shariatifard
#بهوقتخاطره
از همان کودکی مؤذن محل بود.
بالای درخت میرفت و اذان میگفت تا صدایش به گوش همه برسد. دستی هم در مداحی داشت.
برارقلی خیلی زود از داشتن نعمت پدر محروم و شد نانآور خانه...🍃
و در کنار مادرش، مشغول کارو کسب درآمد...
تا جایی که برای کارگری، به گرگان میرفت تا بتواند برای دیگر خواهر و برادرانش، زندگی آرامی رقم بزند.🪴
#شهیدبرارقلیحسنپور
~~~~
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@shariatifard
#بهوقتخاطره
#جانبازشهیدعزیزاللهفرجی
در آخرین عملیات جنگ فرمانده گردان بود
در اوج نبرد، میان آتش و دود، و هجوم گازهای شیمیایی، زمانی که هوای پاک چیزی بیش از یک آرزو نبود و هر نفس بویی از بقا داشت،🪴
تصمیمش را در زرینترین لحظهی تاریخ زندگیش گرفت؛👌
و روحش را در بوتهی آزمون نهایی اخلاص جلا داد....
او با لبخندی بر لب و نگاهی سرد
اما دلگرم، به همسنگرش نگریست و ماسکش را به دستان لرزانش سپرد.💝
سالها گذشت و جنگ، آن طوفان ویرانگر، تنها در خاطرات باقی ماند.
اما او، با ریههایی که بهای انتخابش بود، همچنان مقاوم و ستبر ایستاد،🌲
گرچه صدای خسخس سینهاش
هر روز و شب، یادآور آن لحظه بود
که انتخاب کرد زندگی را، آزادی را و اخلاص و ایثار را.🎋
و هر سرفه خون آلودش،
زخمهای بود بر پردهی سکوت،
نغمهای از سرزمینهای دودی گذشته.
او سالها مردانه زیست، با همهی دردها و رنج هایش اما با آرامشی وصفناپذیر.... رزمندهای که با هر نفس، یک قهرمان بود....♨️
تا آنکه سینه اش مزین شد به مدال پر افتخار شهادت...🌷
#جانبازشهیدعزیزاللهفرجی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@shariatifard
#بهوقتخاطره
#شهیدحبیبالهشریعتیفرد
یادش بخیر،
زمستان سال ۵۹
کمتر روزی بود كه خیابانهای
شهرمان معطر به عطر
حضور پیکر شهدا نباشد🌷🌷
یک روز سرد و بارانی ☁️❄️
وقتى حاج آقا به خانه آمد
و دید من به دلیل سرمای هوا
و مراقبت از فرزند خردسالم
در مراسم تشییع پیکر
شهید شرکت نکردم 😔
خیلی ناراحت شد و با عصبانیت
گفت: «این شهدا برای امنیت ما جنگیدند و شهید شدند.
آنها هم میتوانستند با بهانه
سرد بودن هوا به جبهه نروند...
آیا سرمای اینجا از سرماى
کردستان و مريوان بیشتر است؟» 💭
راوی: راضیه شریعتی فرد
#شهیدحبیباللهشریعتیفرد
یادشان گرامی ! 💫💕
#یکشنبهمیعادگاههاینمازجمعه
#مراسمبزرگداشتشهيدنصراله
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@shariatifard