eitaa logo
کانال مردمی شریف آباد نیوز
1.4هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
588 ویدیو
39 فایل
بزرگترین اجتماع اهالی شریف آباد ابهر تاسیس ۱۳۹۶/۳/۳۱ اینستاگرام : http://instagram.com/sharifabad_press/ مدیر: محمود دودانگه @Mahmood1353
مشاهده در ایتا
دانلود
☯️دوستان عزیزم .... تو این دوران سخت هرکاری میکنید فقط به خودتون عذاب وجدان و احساس گناه ندید. اگر کار نمیکنید، اگر زیاد میخوابید، اگر احساس افسردگی یا ناکارآمدی دارید، کاملا طبیعیه. حتی قراردادهای کاری هم در شرایط جنگ لغو میشوند، پس هیچ چیز عادی نیست و این هم تقصیر شما نیست. ☯️ در @dastankotah_1400 ☯️ در https://eitaa.com/dastankotah_1400
☯️مردی را به جرم قتل نزد کورش بزرگ آوردند پسران مقتول خواهان اجرای حکم شدند ﻗﺎﺗﻞ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ کاری ﻣﻬﻢ برای ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ۳ ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ. ﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ؟ ﻗﺎﺗﻞ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ نگاه ﮐﺮﺩ ﻭ گفت : ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ. ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺳﭙﻬﺴﺎﻻﺭ ﺁﺭﺍﺩ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﺁﺭﺍﺩ گفت: ﺑﻠﻪ ﺳﺮﻭﺭﻡ. ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ ﺣﮑﻢ ﺭﺍﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺟﺮﺍ میکنیم! ﺁﺭﺍﺩ گفت: ﺿﻤﺎﻧﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ. ﻗﺎﺗﻞ ﺭﻓﺖ و ۳ ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﮑﻢ ﺑﺮﺍ ﻭ ﺍﺟﺮﺍ ﻧﺸﻮﺩ. اﻧﺪﮐﯽ پیش ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻓﺘﺎﺏ، ﻗﺎﺗﻞ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﯿﻦ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺟﻼﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ. کورش ﺑﺰﺭﮒ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺘﯽ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﯽ؟ ﻗﺎﺗﻞ پاسخ ﺩﺍﺩ: ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﻭﻓﺎﯼ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ. ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ مهرورزی ﻭ ﻧﯿﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻧﯿﺰ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ میترﺳﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ. ☯️ در @dastankotah_1400 ☯️ در https://eitaa.com/dastankotah_1400
daneshmand2.mp3
زمان: حجم: 3.36M
☯️ داستان تکان دهنده " عاقبت جوانی که در شب عاشورا فکر گناه بود" ✅ پیشنهاد می کنم حتما گوش کنید ☯️ در @dastankotah_1400 ☯️ در https://eitaa.com/dastankotah_1400
daneshmand2.mp3
زمان: حجم: 3.36M
☯️ داستان تکان دهنده " عاقبت جوانی که در شب عاشورا فکر گناه بود" ✅ پیشنهاد می کنم حتما گوش کنید ☯️ در @dastankotah_1400 ☯️ در https://eitaa.com/dastankotah_1400
☯️تبسم شفا دهنده ! دختربچه ای که هر روز در پارک بازی میکرد، یک صبح هنگام بازی به یک مرد اندوهگین که روی نیمکت نشسته بود، لبخند زد. مرد اندوهگین بخاطر لبخند بی دلیل آن دخترک غریبه احساس بهتری پیدا کرد. وقتی که در این حس خوب به سر می برد، به یاد آورد که بخاطر کار خوبی که دوستش در حق او انجام داده بود، از او تشکر نکرده است. این را به او بدهکارم، بلافاصله برای او پیامی فرستاد و از او صمیمانه تشکر کرد و نوشت که این محبت او را هرگز از خاطر نخواهد برد،. دوستش درست پیام را زمانی خواند که در رستورانی در حال خوردن غذا بود. او از آن پیام قدردانی بسیار متأثر شد. این پیام به قدری حالش را خوب کرده بود که موقع خروج از رستوران انعام بسیار خوبی به دختر جوان پیشخدمت داد. این دختر جوان اولین باری بود که چنین انعامی می گرفت. بسیار متعجب بود و به همان میزان احساس شادی میکرد. شب که به خانه باز می گشت، مقداری از انعامش را در کلاه فقیری که بر سر کوچه نشسته بود، انداخت. مرد فقیر با دیدن پول بسیار خوشحال شد. او دو روز بود که هیچ چیزی نخورده بود. حال می توانست شکم خود را سیر بکند. بعد از اینکه چیزی خورد، به به اتاق زیر شیروانی خود در یک آپارتمان رفت. بسیار سر حال بود، تا حدی که با دیدن توله سگی که از سرما به خود می لرزید، او را در آغوش گرفت و گرمش کرد. آن سگ چون که در سرمای شب توانسته بود در آغوشی گرم باشد، احساس آسوده گی می کرد. دیگر نمی لرزید ودر خانه آن مرد فقیر به این طرف و آن طرف می دوید. نیمه شب دود ساختمان را فرا گرفت. شاید هم ساختمان داشت آتش می گرفت. سگ که بوی دود را حس کرده بود، به قدری بلند بلند پارس کرد که توانست مرد فقیر را بیدار کند، مادران و پدران فرزندانشان را در آغوش گرفته و بیرون دویدند، اهالی ساختمان بی آنکه آسیب ببینند، توانستند از آتش سوزی جان سالم به در ببرند. تمام این اتفاقات به دلیل تبسم رخ داده بود که شاید از نظر مالی پنج ریال هم ارزش نداشت، همهٔ این ها نتیجه یک لبخند بود ❤️🥰 ☯️ در @dastankotah_1400 ☯️ در https://eitaa.com/dastankotah_1400
☯️«ذهن‌های قوی راجع به ایده‌ها صحبت می‌کنن، ذهن‌های متوسط راجع به اتفاقات، ذهن‌های ضعیف راجع به افراد.» - منسوب به سقراط ☯️ در @dastankotah_1400 ☯️ در https://eitaa.com/dastankotah_1400
☯️ این خرید سیزده صفر هم امسال بعد از اون رکود شدید بازار و بخصوص بعد از اون اعتصاب سنگین طلافروشا، یه عنایت بود به صنف زرگر و بازاری. بنظرتون کیا پشت این داستان جدید بودن؟ ☯️ میگن نمیدونیم این ماجرای ۱۳ صفر و خرید طلا برای پولدار شدن یهو از کجا اومد و کی شایعه کرد که سر طلا فروشها دیروز حسابی گرم بوده و... تو جامعه ای که یه زندگی معمولی آرزو بشه معلومه مردم رو به خرافه میارن طلا میخرن پولدار بشن جاکلیدی میخرن خونه دار خونه ای که دیگه برای خریدش عمر نوح لازمه!! تمام رویا فروشی ها و خرافه ها و... حاصل دویدن و نرسیدن یک ملته... بقول یکی که دیروز نوشته بود باورم نمیشه یه زمان روز معلم به معلمهامون سکه هدیه میدادیم الان مردم میرن سکه چس گرمی و زیر گرمی میخرن به امید پولدار شدن! ✍️بهلول ☯️ ☯️ @sharifpress ☯️ در @dastankotah_1400 ☯️ در https://eitaa.com/dastankotah_1400
☯️همگی ما عیب داریم ! مرد جوانی با دختر جوان کم سن و سالی ازدواج کرد.دریکی ازروزها جمعی از دوستانش برای دیدنش به خانه آنها آمدند مرد از دیدن دوستانش بسیار خوشحال شد و به رسم عادتشان در میهمان نوازی و بخشش ، لاشه ای گوشت تهیه و از همسرش خواست آن را بعنوان غذایی برای مهمانانش آماده کند. اما در كمال تعجب همسرش گفت: كه نمیداند چطور آن را بپزد وآن را در خانه پدرش یاد نگرفته است. مرد بسیار ناراحت و آزرده خاطر شد و بر همسرش خشم گرفت و از او خواست خودش را آماده کند تا او را به خانه پدرش باز گرداند ، چرا که او بلد نبود گوشت را بپزد و به او گفت: كه شايستگی اين را نداردکه همسرش باشد. زمانیکه به خانه خانواده همسرش رسیدند ، مرد به پدر زنش گفت: این کالایتان است که به شما بازگردانده شده است دخترتان بلد نیست چگونه گوشت بپزد من نیازی به او ندارم مگر اینکه اصول آشپزی و پخت و پز را به او یاد دهید. پدر حکیمانه و عاقلانه جواب داد و گفت : تا دوماه او را نزد ما بگذار در این فرصت، آنچه نمیداند به او یاد خواهیم دادوبعدازآن میتوانی همسرت را برگردانی. زن به مدت دو ماه در خانه پدرش ماند.در موعد مقرر مرد آمد تا مجددا همسرش را برگرداند چونکه اموزش پخت و پز را به اتمام رسانده بود و بعد از اینکه پدر زنش به او گفت الان دخترش در هنر آشپزی بخصوص در پختن گوشت بسیارماهر شده است گفت: پس در این صورت اجازه دهید ما به خانه مان بر گردیم. اما پدر زنش مانع رفتنشان شد واصرار كردكه شوهر دخترش بايد قبل از رفتنشان ببيند كه همسرش پخت گوشت را بخوبی ياد گرفته پس بلند شد و گوسفند زنده ای را آورد و به شوهر دخترش گفت : این را سر ببُرتا حقیقتا ببینیم دخترمان پختن گوشت را یاد گرفته است. مرد گفت : اما من که بلد نیستم گوسفند سر ببرم پدر زنش به او گفت : بسیار خوب!! پس نزد خانواده ات برو تا مردانگی را به تو یاد دهند ، هر وقت یاد گرفتی بیا و همسرت را ببر. هیچوقت تحت هیچ شرایطی از همسرت عیب نگیر و اگر خواستی عیبی از همسرت بگیری ، اول به خودت نگاه کن. از یکی از حکیمان پرسیده شد: ندیده ایم هیچوقت از کسی عیب بگیری ، گفت: کامل نیستم که بخواهم از کسی عیب بگیرم. ☯️ در @dastankotah_1400 ☯️ در https://eitaa.com/dastankotah_1400