هدایت شده از کانال حکایت و داستان های کوتاه
23.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#محرم
☯️رسول تـرک عرق خوری که امام حسین بغلش کرد 🥹
☯️آدرس قبر رسول ترک :
#قم|خیابان امیرکبیر(اراک)|قبرستان نو|بغل مزار سیدجواد ذاکر
☯️ برای مطالعه زندگینامه این شخص به لینک های زیر مراجعه نمائید
https://eitaa.com/dastankotah_1400/525
https://eitaa.com/dastankotah_1400/528
https://eitaa.com/dastankotah_1400/531
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #تلگرام
@dastankotah_1400
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #ایتا
https://eitaa.com/dastankotah_1400
هدایت شده از کانال حکایت و داستان های کوتاه
daneshmand2.mp3
زمان:
حجم:
3.36M
#هر_شب_یک_داستان_کوتاه
☯️ داستان تکان دهنده " عاقبت جوانی که در شب عاشورا فکر گناه بود"
✅ پیشنهاد می کنم حتما گوش کنید
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #تلگرام
@dastankotah_1400
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #ایتا
https://eitaa.com/dastankotah_1400
هدایت شده از کانال حکایت و داستان های کوتاه
1.ogg
زمان:
حجم:
1.55M
#محرم #تاسوعا #ارامنه
☯️ ارامنه ای که از حضرت عباس شفای بچشو گرفت
پیشنهاد می کنم حتما گوش کنید
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #تلگرام
@dastankotah_1400
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #ایتا
https://eitaa.com/dastankotah_1400
هدایت شده از کانال حکایت و داستان های کوتاه
#ضربالمثل
☯️ روغن ریخته نذر امامزاده میکنه
از این ضربالمثل عمدتا در مورد افراد خسیس و مالدوست استفاده میشود، و اغلب هنگامی به کار میرود که صحبت از کمک به دیگران و بخشش مال و حتی هدیه دادن به دیگران باشد. در چنین مواردی این افراد بیارزشترین چیزی که دارند را میبخشند و یا هدیه میدهند و یا در هنگام کمک سعی میکنند تا حد امکان از این کار طفره رفته و یا آنچنان کمک ناچیزی کنند که هیچ تاثیری نداشته باشد.
البته این ضربالمثل فقط در مورد افرادی به کار میرود که توانایی مالی برای کمک داشته باشند و اگر کسی توانایی مالی برای بخشش به دیگران و یا دادن هدیه مناسب را نداشته باشد، استفاده از این عبارت توهینآمیز و غیرمنصفانه است.
برای مثال اگر شخص متمولی در مراسمی برای کمک مالی، به دلیل خساست، مبلغ بسیار اندکی پرداخت کند میگویند: "فلانی روغن ریخته را نذر امامزاده کرده".
هر چند که ایراد به هدیهای که دیگران میدهند عمل صحیحی نمیباشد، ولی از این عبارت برای مثال در مورد هدیههای ارزان قیمتی که افراد متمول در مراسم تولد و عروسی و ..... میدهند، نیز استفاده میشود.
به نظر داستان این ضربالمثل به این شرح است که:
روزگاری در روستایی مردم مشغول بازسازی امامزاده روستا بودند و هر کسی به اندازه توانایی خود کمک میکرد. مثلا کمک مالی یا کمک در تهیه مصالح و یا کمک در ساختن آن و .....
در این روستا مرد ثروتمند بخیل و خسیسی بود که به هر زبانی از او کمک میخواستند، دریغ میکرد و به روی خود نمیآورد!
یک روز بار روغن را از شهر به روستا میآورد. به روستا که رسید، ناگهان تمام روغن ها از پشت الاغش به زمین ریخت و از بین رفت! مردم روستا که از ماجرا بیخبر بودند، تا او را دیدند دوباره بحث کمک کردن به امامزاده را مطرح کردند. در آن حین مرد خسیس که دید فرصت برای مشارکت در امر خیر فراهم است، سریع گفت: همین روغنهایی که ریخته را، در راه خدا نذر کمک به امامزاده کرده بودم. و با این کار "روغن ریخته را نذر امامزاده کرد".
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #تلگرام
@dastankotah_1400
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #ایتا
https://eitaa.com/dastankotah_1400
هدایت شده از کانال حکایت و داستان های کوتاه
#طبیعت
☯️ #تالاب ( #مرداب) #سراوان، از زیباترین جاذبههای طبیعی استان #گیلان و در دل پارک جنگلی #سراوان نزدیک رشت قرار گرفته است.
پوشش سبز روی سطح آب، ناشی از خزهها و گیاهان شناور است که جلوهای شبنمگون و بسیار جذاب به آن داده است .
اولین جملاتی که بعد از تماشای پارک جنگلی سراوان به ذهنم سرازیر شدند همین چند کلمه از ترانه خانه سبز بود. تا حالا در نقاشیهای دوران کودکی، خورشید را آبی، درخت را صورتی یا کوه را بنفش کشیدهاید؟ احتمالا بزرگترها با عینکهایی به چشم، برای اصلاح این رنگها به شما مشاوره دادهاند. اما الان زمان رسیدن به رویای تغییر رنگها است. حالا نه اینکه در سراوان خورشید آبی باشد یا درخت صورتی، اما تا نفس در ریههایتان میوزد، همهچیز سبز است و سبز است و سبز…
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #تلگرام
@dastankotah_1400
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #ایتا
https://eitaa.com/dastankotah_1400
هدایت شده از کانال حکایت و داستان های کوتاه
#هر_شب_یک_داستان_کوتاه
☯️مردی بودکه در حماقت برادر بزرگ ملانصرالدین بود. هر شب زیر درختی که در حوالی شهر بود، می رفت و مناجات می کرد. از جمله مناجات او این بود، خدایا خود را به من بنما. ملانصرالدین از مناجات او مطلع گشته، شبی خود را در بالای درختی پنهان کرد. چون مرد به عادت همیشه لب به مناجات گشود، همین آیه را ذکر نمود، ملانصرالدین در جواب گفت، «لن ترانی» و لیکن هرگاه یک هزار ریال در خانه ملانصرالدین به زن او بدهی ما را خواهی دید. مرد به تعجیل هرچه تمام تر به شهر آمد. یک هزار ریال برداشته به خانه ملانصرالدین آمد پول را به زن او داده برگشت به پای درخت آمد وفا به عهد را مسئلت کرد.
پس ملانصرالدین عمامه خود را مانند طناب یک سر آن را به دست گرفته و یک سر آن را پایین داده گفت، بگیر و بالا به نزد ما بیا تا تو را محل عاطف خود بگردانیم. مرد شاد شد چنگ در او زد، ملا از آن بالا زود زد که بالا بکشد عمامه پاره شد و مرد از وسط راه به زمین افتاده سرش شکست. مرد از جا برخاسته گفت الها پول مرا حواله ملانصرالدین کردی دیگر مرا به زمین زدن و سر مرا شکستن چه معنی داشت؟😄
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #تلگرام
@dastankotah_1400
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #ایتا
https://eitaa.com/dastankotah_1400
هدایت شده از کانال حکایت و داستان های کوتاه
#ضربالمثل
☯️تب کرد و مُرد) :
در ایام قدیم پیرمرد مهربانی با تک پسرش زندگی میکرد. این دو خیلی رابطه عاطفی با یک دیگر داشتند تا این که پیرمرد پس از ماهها بیماری در بستر جانش را از دست داد. به همین خاطر پسرک شب و روز در حال گریه و زاری بود. همسایهها و آشنایان هم گروه گروه برای تسلیت گفتن میآمدند و میرفتند.
پسرک یتیم هم در این حین مدام از پدرش تعریف میکرد. به هر گروهی که میرسید، از خوبیها و رفتارهای پدرش میگفت و از این که چگونه بیمار شد و دکترش چه کسی بود و چه دوایی خورد و چه شد که مرد. خلاصه همه این اتفاقات را با جزئیات بسیار و با آب و تاب فراوان تعریف میکرد.
این رفت و آمدها تمامی نداشت، پسرک یتیم هم بهترین خوردنیها را میخرید و جلوی میهمانانش میگذاشت و حسابی پذیرایی میکرد. میهمانان هم بدون تعارف مشغول خوردن میشدند و برای این که بیشتر در خانهی پسر بمانند و بیشتر و بهتر از خوردنیهای آنجا استفاده کنند، سعی میکردند پسر را به حرف وادارند. هرکس میرسید، خودش را غمگین نشان میداد و با تأسف به پسر میگفت: «خدا رحمت کند پدرت آدم خوبی بود؛ راستی چه شد که آن بیچاره به این زودی مرد!» پسر هم که منتظر چنین پرسشی بود، با آب و تاب بسیار سیر تا پیاز مرگ و زندگی پدرش را تعریف میکرد. در این مدت میهمانان خوب به خودشان هم میرسیدند و با این که همهی ماجراهای مرگ و زندگی پیرمرد را شنیده بودند، باز هم فردای آن روز به دیدن پسر میآمدند و از او میپرسیدند که پدرت چگونه مرد؟
پسر از علاقه و اشتیاق دیگران به شنیدن ماجرای مرگ و زندگی پدرش تعجب میکرد و نمیفهمید که چرا مردم این همه به شنیدن حرفهای او علاقه نشان میدهند. تا این که روزی یکی از دوستان پدرش به دیدن پسر رفت و گفت:
«سوگواری و عزاداری بس است. بهتر است به فکر ادامه دادن کار و کاسبی پدرت باشی. سخن گفتن از حال و روز زندگی و مرگ پدر که نشد کار. چشم باز کنی، میبینی این مردم دار و ندارت را خوردهاند و بردهاند و تو سرت بی کلاه مانده. پس بهتر است که زوتر درب خانهات را ببندی!».
پسر که انتظار شنیدن چنین حرفهایی را از دوست صمیمی پدرش نداشت، ناراحت شد و گفت: «این چه حرفهایی است که میزنید. مردم به پدر من علاقه و ارادت زیادی داشتند و حالا به خاطر اوست که این جا جمع میشوند و به حرفهای من گوش میدهند.»
دوست پدرش وقتی دید که پسرک متوجه حرفهایش نمیشود تصمیم گرفت که شام به خانه پسرک برود. وقتی سفرهی شام را انداختند، به پسر گفت: « ای پسر بهتر است برای من هم تعریف کنی که چه شد که پدرت بیمار شد و چگونه مرد.»
پسر گفت: «شما که از همه چیز خبر دارید!!! ...»
دوست پدرش گفت: «بله خبر دارم؛ اما مثل همه دوست دارم از زبان تو بشنوم.»
پسر مشغول تعریف شد. دوست پدرش کم کم مشغول خوردن غذا شد. تا حرف پسر میخواست قطع شود، سوالی تازه میپرسید و پسر هم جوابش را میداد. ساعتی که گذشت، همهی غذاها خورده شد. پسر که حرفش تمام شد، دست برد توی سفره که چیزی بخورد که دید هیچ غذایی نمانده!!
تازه متوجه شد که هر روز چه بلایی به سرش میآید که او اصلا" فکرش را هم نمیکرده. شرمنده شد. میخواست از دوست پدرش عذرخواهی کند که او نگذاشت و گفت: «از این به بعد هر کس از تو پرسید پدرت چگونه مرد، بگو: «تب کرد و مُرد. آن وقت میبینی که کسی به سراغت نمیآید و چیزی از تو نمیپرسد.»
پسر به نصیحت دوست پدرش گوش کرد. خیلی زود همه همسایهها و افراد شکمو از خانهاش دور شدند و پسر توانست به کار و کاسبی تعطیل شدهی پدرش برسد.
☯️کاربرد ضرب المثل
از آن ایام به بعد هرکسی بخواهد از زیر بار تعریفها و گفت وگوهای بی اهمیت شانه خالی کند، میگوید: «تب کرد و مُرد.»
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #تلگرام
@dastankotah_1400
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #ایتا
https://eitaa.com/dastankotah_1400
هدایت شده از کانال حکایت و داستان های کوتاه
#تلنگر
☯️محله ما یک رفتگر دارد.
صبح که با ماشین از درب خانه خارج میشوم،
سلامی گرم میکند و من هم از ماشین پیاده میشوم و دستی محترمانه به او میدهم؛
حال و احوال را میپرسد و مشغول کارش میشود.
همسایهی طبقهی زیرین ما نیز دکتر جرّاح است.
گاهی اوقات که درون آسانسور میبینمش،
سلامی میکنم و او فقط سرش را تکان میدهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز میکند...
به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم،
جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، به شدّت لذّتبخشتر از طبابت آن دکتر برای ادامهی حیاتم است.!!
🔸تحصیلات مطلقاً هیچ ربطی به شعور افراد ندارد..!!
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #تلگرام
@dastankotah_1400
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #ایتا
https://eitaa.com/dastankotah_1400
هدایت شده از کانال حکایت و داستان های کوتاه
#تلنگر
☯️ تابستان داغ است، برق کم است، وزیر نیرو مردم را به صرفهجویی دعوت میکند. اما نقش وزارت صمت و اقتصاد چیست؟
یخچال ۱۰ ساله تا ۱۲۰۰ کیلوواتساعت در سال مصرف میکند، درحالیکه مدل جدید فقط ۳۰۰ کیلوواتساعت.
کولر گازی قدیمی: ۳۰۰۰ وات، مدل جدید: ۱۵۰۰ وات.
تلویزیون CRT: ۱۵۰ وات، LED جدید: ۵۰ وات.
لامپ رشتهای ۱۰۰ وات = LED ۱۵ وات.
مردم توان اقتصادی خرید لوازم جدید ندارند، وام نیست، تعرفه واردات بالاست. خانههای با لوازم فرسوده تا ۳ برابر بیشتر برق میبلعند.
بحران برق با «خواهش» حل نمیشود، با سیاست درست حل می شود.❤️
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #تلگرام
@dastankotah_1400
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #ایتا
https://eitaa.com/dastankotah_1400
هدایت شده از کانال حکایت و داستان های کوتاه
#پیام_مخاطب
☯️و باز هم پول...
همه چیز پول است!
همه ی روابط انسانی را باید با پول خرید.
اگر پول نداشته باشی، مردها به تو اهمیت نمی دهند، زن ها عاشقت نمی شوند، نه نمی شوند! یعنی توجه و عشق به تو، آخرین چیزی است که اهمیت خواهد داشت و در نهایت توجه و عشق تا چه اندازه حقیقی خواهند بود! اگر پول نداشته باشی، دوست داشتنی نیستی!
حتی اگر با زبان آدم ها و فرشته ها سخن بگویی...
اگر پول نداشته باشی، آن موقع دیگر زبانی که با آن صحبت میکنی به نظر دیگران، زبان انسان ها یا فرشتگان نخواهد بود...!
همه جا پای پول در میان است
☯️ مخاطبین عزیز می توانند نظرات خود را در رابطه با این پیام برای ما @Mahmood1353 ارسال کنند
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #تلگرام
@dastankotah_1400
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #ایتا
https://eitaa.com/dastankotah_1400
هدایت شده از کانال حکایت و داستان های کوتاه
22.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هر_شب_یک_داستان_کوتاه
☯️حکایت مرگ و شربت فریبنده
وقتی مرگ هم گول میخورد! 👀⚰️
داستان مردی که با #زرنگی خواست مرگ را فریب دهد و اسمش را از لیست پاک کند، اما در نهایت همه چیز برعکس شد!
حکایتی پندآموز درباره انصاف و سرنوشت.
--#حکایت #مرگ #داستان_پندآموز #حکایت_فارسی #حکایت_کوتاه #ادبیات_کهن #انیمیشن_پیکسار #داستانک #اندرز #پند
☯️ با سپاس از کانال @dastansara58 👈🏾 که داستان ما را با هوش مصنوعی پویا کردند
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #تلگرام
@dastankotah_1400
☯️ #کانال_حکایت_و_داستانهای_کوتاه در #ایتا
https://eitaa.com/dastankotah_1400