15.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند هفته بود که از زمان عقدمان می گذشت . علاقه زیادی به پرندگان خصوصا قناری داشت .
یک اتاق پر از قناری . با قفس های زیبا .
وقتی به هم می رسیدیم مدام از قناری هایش صحبت می کرد . حتی کتاب روش نگهداری از قناری خریده بود و می خواند . یکبار بهش گفتم علی . من را بیشتر دوست داری یا قناری هایت را ...... مات و مبهوت نگاهم کرد . حرفی نزد . فردای آن روز دعوتم کرد برای ناهار به خانه شان بروم . توی مسیر دیگر صحبتی از قناری ها نکرد وقتی وارد اتاق قناری ها شدم حتی یک قناری هم نبود . با تعجب پرسیدم پس قناری ها کو ؟
گفت همه را فروختم .
گفتم ولی من شوخی کردم ......
گفت اصلا دوست ندارم حتی برای یک لحظه فکر کنی جای تو را در دلم چیزی . یا کسی پر می کند .
ودیگر از هیچ پرنده ای حرف نزد
پ . ن . سالها از رفتنش می گذرد و خودش می داند که هیچ چیز جای خالیش را در دلم پر نکرد ..
نبودنش همیشه در قلبم فریاد زد ...
#قصه_قناری_ها