بعد از اینکه مهاجمینِ خانه،
امیرالمومنینعلیهالسلام را رها کردند
و تنها از مسجد برمیگشت؛
حضرتزهرا به تنهاییِ او نگاه میکرد.
به حضرت فرمود:
علیجان؛
جانم فدای جان تو،
جان من سپر جان توست...🌱
-کوکبدرّی،ج۱،ص۱۹۶-
#فاطمیه
سه شنبه ۶۶/۱۰/۲۲
صبح ساعت ۵/۵ بیدار شدم و نماز را خواندم و بعد از اذان صبح نماز صبح را هم خواندم و بعد آماده شدم برای صبحگاه . ساعت نزدیک ۷ بود که در صبحگاه بودیم . و هیچ کدام از فرما نده ها نبودند و فقط برادر خسرو آبادی مسئول مخابرات بود که نرفته بود برای شناسایی و او مراسم صبحگاه را انجام داد و بعد حرکت کردیم برای دویدن و برادر بحرینی رهبری را داشت و حدود نیم ساعت دویدیم .تا خارج از دژبانی و بعد کوهنوردی و بعد تا جلوی اردوگاه گردان دویدیم دربین راه صلوات و شعارهایی هم گفته شد بعد آمدیم برای صبحانه . چون من خادم الحسین بودم مقداری از ظرفها را دیشب شسته بودم و ظرف های صبح را هم شستم ساعت ۱۲/۵ناهار بچه ها را دادیم وبعد با بچه ها کلی به سر وکله هم زدیم . آماده شدیم برای نماز مغرب وعشا . ساعت ۹ شب رزم داشتیم و رفتیم بیرون . برف شدیدی آمده بود . از کوه بالا رفتیم و تا ساق پا در برف بودیم و در دشت های پر برف کارهای نظامی انجام دادیم موقع برگشت دژبانی جلوی ما را گرفت و کلی اذیت کردند بعد با هزار مکافات به مقر برگشتیم . در کوه بعضی ها بیشتر از ده بار زمین خوردند و دو مجروح داشتیم که پایشان شدید درد گرفته بود و یکی از آن ها از بالای کوه غلت خورده بودو به پایین آمده بود .
ساعت ۴ صبح بود که خوابیدیم .
پ ن . تنها یک روز از خاطرات خود نوشت شهید پیرونظر مانده است .
عملیات بیت المقدس ۲ در تاریخ ۶۶/۱۰/۲۵
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
آخرین برگ از خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر
چهارشنبه ۶۶/۱۰/۲۳
صبح ساعت ۶ بیدار شدیم ونماز را خواندیم . ولی تمام منبع های آب یخ زده بود و زمین هم پر از برف بود سرما خیلی شدید بود . و اعلام کردند که صبحگاه نداریم و ساعت ۸ بازو بند ها را آوردند و دادند و گفتند که سریعا بدوزید و لوازم را مرتب کنید تا ظهر طول کشید بعد از نماز و ناهار تیر بار را بردم بیرون و شلیک کردم اسلحه کمی گیر داشت شروع کردم به تمیز کردن اسلحه و بعد گفتند لوازم خود را در گونی بگذارید و تحویل بدهید و ان شاالله برای صبح زود خواهیم رفت . وصیت نامه ها را هم گفتند حتما بنویسید ودر ساک بگذارید . در همین موقع بود که طاهری دو نامه از خانه برایم آمده بود داد دیدم که سه عکس هم داخل نامه فرستاده شده ودر نامه دوم چیزی نوشته شده بود که در لحظات آخر عمرم ( ان شاالله ) ناراحت شدم و همه فکرم در خانه بود .
همه مشغول کاری بودند و نوشتن وصیت نامه و خداحافظی و کسی به فکر خوردن غذا و شام نبود و حال که آخرین خط ها را می نویسم ساعت ۸ شب هست و بقیه را در دفترچه یادداشت که در جیب خودم هست می نویسم ......
پ.ن،. علی آقا فردای صبح ۱۰/۲۴ همراه دیگر همرزمانش به سوی شمال سلیمانیه و ارتفاعات ماووت حرکت می کنند .
عده ای عقیده دارند روز دوم عملیات یعنی ۲۶ دی ایشان به شهادت رسیده اند اما تاریخ اعلام لشگر ۲۸ دی ماه می باشد .
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم تو تمومی نداره...🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️حاج قاسم سلیمانی: هروقت در سختی های جنگ مضطر میشدیم پناهگاهی جز زهرا سلام الله علیها نداشتیم!
#سردار_دلها
شهید
به قلبت نگاه میکند
اگر جایی برایش گذاشته باشی
میآید ،
میماند ،
لانه میکند
تا شهیدت کند ....🌷
#شهید_علی_پیرونظر
📸امروز ۲۸ آبان ماه مصادف با سالروز سفر تاریخی حضرت آیت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۷۹ به شهر ساوه است.
این سفر و استقبال با شکوه مردم در تاریخ شهرستان ساوه ثبت و ضبط شده است.
#تقدیم دسته گل توسط فرزند شهید علی پیرونظر (ریحانه عزیز بابا)
.
چشمان #شهدا
به راهی است که از خود
به یادگار گذاشتهاند...
اما چشمان ما
به روزی است که با آنان
رو به رو خواهیم شد
به امید آنکه شرمنده نباشیم...!
.
تاقیامتسرِسربندتوبیبیجاندعواست
معنیاینسخنمرا #شهدا میفهمند!! :)
🌷سلام صبحتون شهدایی🌷
ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
▪️آجَرَکَ الله یَا صَاحِبَ الزَّمان
فِی مُصیبَتِ اُمُّکَ فاطمةالزَهـۜرا
ای روضهخوانِ فاطمیه روضهای بخوان
امروز میان سینهی ما انقلاب کن
ما در پی تلافی سیلی کوچه ایم
یعنی به روی غیرت ما هم حساب کن
#نحن_ابناء_الزهراء
#ما_منتظر_منتقم_فاطمه_هستیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
یکی از همرزمانش می گفت .
هوا سرد بود . تمام زمین را برف پوشانده بود . سوز و سرما و گرسنگی و خستگی و بی خوابی بیداد می کرد . در دل شب چهره علی مانند ماه می درخشید .
هر گاه نگاهش می کردم تمام وجودم می لرزید و با خود می گفتم نکند شهید بشود ؟
فرزندش فقط ۴۵ روز دارد .همسر جوانش چشم براه اوست . تیر بارش گیر داشت و مدام به اسلحه اش ور می رفت .
جلو رفتم . گفتم علی یک نفر پشت این خط به انتظار توست . الان هم که دیگر آخرهای کار است بیا برگرد .
تبسمی کرد و به طرف من روی برگر اند و گفت هر گاه بقیه عقب رفتند من هم می روم و دوباره شروع به تیر اندازی کرد .
دیگر او را ندیدم تا پایان عملیات که متوجه شدم به شهادت رسیده .
#راوی_همرزم_شهید
#شهید_علی_پیرونظر
#گردان_زهیر
.
چشمان #شهدا
به راهی است که از خود
به یادگار گذاشتهاند...
اما چشمان ما
به روزی است که با آنان
رو به رو خواهیم شد
به امید آنکه شرمنده نباشیم...!
@sharikerah